-
ادامه داره
جمعه 18 تیر 1395 19:06
مخزن در حال سوخت داره به سمت پایین از لبه هاش تا میشه اگه همینطور پیش بره رودی از مواد مذاب تو شهر راه میفته. راستش من به شخصه نگران خودم نیستم. اما نگرانی دوستام برا شوهراشون نگرانم میکنه.
-
اوضاع بهتره
پنجشنبه 17 تیر 1395 20:58
اوضاع بهتره نگران نباشید تا حدی فعلا خطر رفع شده.
-
فعلا زنده ایم
پنجشنبه 17 تیر 1395 14:29
انفجار از دیروز در اثر نشتی گاز و شدت گرما شروع شده و هنوز نتونستن خاموش کنن. اخبار ضد و نقیض زیاده . عده ای شهر رو خالی کردن و رفتن . اگه مهار نشه گفتن تا شعاع 20 کیلومتر میتونه ویرانگر باشه. غیر از سمی شدن هوا که خیلی خطرناک هست. ما که جایی نرفتیم سر جا مون موندیم هرچی خدا خواست همون میشه. اما بعضیا خیلی نگرانن....
-
انفجار پتروشیمی
پنجشنبه 17 تیر 1395 10:17
اینجا انفجار صورت گرفته و ممکنه ما هم بریم تو هوا. دعا کنید خطر رفع بشه و بتونن آتش سوزی تو پتروشیمی رو مهار کنن . و هیچکس آسیب نبینه.
-
عیدتون مبارک
چهارشنبه 16 تیر 1395 08:47
سلام دوستای خوبم عیدتون مبارک. نماز و روزه هاتون قبول . ایشالا تن تون سلامت. لب تون خندون. دوستون دارم. این چند روز مهمون داریم کمتر میام وبلاگ.
-
ماه رمضون و حال معنوی من
دوشنبه 14 تیر 1395 09:41
ماه رمضون رو به اتمامه . البته من از دیروز بازم رفتم تو مرخصی . یعنی تو این ماه دو بار شدم . یه بار اول رمضون و حالا هم آخرش. فکر میکنم دلیلش شدت ناراحتی ، گرما و استرس زیادی بود که تو این ماه داشتم . ناراحتم که باز تموم شد و من دست خالی ازش دراومدم . تقریبا 3 ، 4 سالی میشه که دیگه ازش لذت زیادی نمی برم برای اینکه با...
-
تو گوشیم بلاکش کردم تا این حد ...
پنجشنبه 10 تیر 1395 09:35
دیشب افطاری خونه خواهرم دعوت بودیم . باز من اون خواهرم رو جایگزین کردم و رفتم . اون مانتویی که خریده بودم رو برا بار اول پوشیدم . تاسوار ماشین شدیم آقا شروع کرد به حرف زدن به من . که این چه لباسیه پوشیدی ،صدتاچاک داره،هر لباسی مخصوص یه جاییه،لخت میامدی بهتر بود و هزار حرف دیگه که نذاشت لذت پوشیدنش رو ببرم. پدر ما تا...
-
افطاری یوگا
شنبه 5 تیر 1395 09:08
گفته بودم هیئت یوگا یه افطاری دعوت کرده و من نمیدونستم چطور شرایط رفتن رو جور کنم . مربی مون خیلی اصرار داشت که همه باشن . آخه کلی از ما و آمار کلاسش گفته بود برای همین نمیخواست ضایع بشه . یه جورایی حضور ما براش افتخار بود . گفتم کلاس دارم گفت بعد کلاست بیا . البته بیخبر از اوضاع من نبود اما همچنان اصرار داشت که باشم...
-
پست چند روز قبل
پنجشنبه 3 تیر 1395 09:28
ممنونم از راهنمایی تون . اون راهها جواب نداد . شایدم من بلد نبودم . تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که عکس بگیرم و آپلود کنم بذارم اینجا . از پایین بخونین بیاین بالا . شاید اذیت بشید اما راه دیگه ای نداشتم . کلا 6 تا عکسه . قراره امشب برم دعوت افطاری . مامانم مهمون هم داره . استرس دارم . نگرانم برم و بیام باز از آقا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 تیر 1395 09:26
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 تیر 1395 09:25
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 تیر 1395 09:09
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 تیر 1395 09:08
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 تیر 1395 09:07
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 تیر 1395 09:05
-
درخواست راهنمایی
دوشنبه 31 خرداد 1395 10:08
دیشب کلی حرف نوشتم تو گوشیم که صبح بذارم تو وبلاگ . حالا هر کاری میکنم نمیتونم انتقالش بدم . خیلی هم زیاده وقت تایپ مجدد و حتی حوصله ش ندارم . اگه را ه حلی دارین یادم بدین.
-
کمی از من
شنبه 29 خرداد 1395 09:28
اونروز که سحری نخوردم بدک نبودم اما خوب هم نبودم . برای همینه که تصمیم گرفتم بازم با خوردن همین حداقل ادامه بدم . دیروز که جمعه بود . جارو کردن و حمام رفتن و لباس شستن داشتم به اضافه کارهای معمول روزهای دیگه . از صبح که بیدار شدم پهلوم درد میکرد که فکر کنم مال کم آبی بدنمه . هر چند که سعی میکنم 8 لیوان آب را بخورم اما...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 خرداد 1395 09:15
سلام به همگی . خب من بی حاشیه برم سر اصل اون مهمونی ها که قول داده بودم براتون بگم و این چند روز نشد بیام بنویسم. داداش اومد ما رو دعوت کرد و امسال بر خلاف سالهای قبل بدون چونه زدن با خواهر و برادر م جور شد که بریم . آخه من مهمونی رفتن هام به رفتن یا نرفتن این دو نفر بستگی داره . یعنی اگرم جایی دوس نداشته باشم برم و...
-
دعوت افطاری
شنبه 22 خرداد 1395 21:23
افطاری خونه داداشم دعوتیم. فردا هم یوگا دارم . فرصت شد میام تعریف میکنم. از همه معذرت میخوام برا پست های تلخم. پ ن _ امشب ما مهمان داریم . کار زیاد دارم . ایشالا فردا صبح میام تعریف میکنم. پ ن _ خواهرم رفت حمام امروزم خیلی کار دارم نمیتونم بشینم پای وبلاگ . گلوم هم از حالا خشکه.
-
خونه ما خود جهنم است.
شنبه 22 خرداد 1395 10:01
امروز از فرط گرما دیگه نتونستم تحمل کنم و کلی به حال خودم گریه کردم . از اینکه تو زندگی من حتی هوا هم به قدر کافی یافت نمیشه و جهنم خونه ماست . دعا کردم بمیرم . اما به دعای گربه سیاهه بارون نمیباره . غر غر هم کردم اما همش بی فایده ست . همش دارم فکر میکنم چکار کنم که کمتر گرما رو حس کنم . تو هوای 50 درجه تو خونه ما...
-
حال ناخوش من
پنجشنبه 20 خرداد 1395 09:52
این چند روز وقت نشد بیام پای وبلاگ . خیلی خسته و کسلم . خیلی اعصابم خورده از دست آقا و از این زندگی . اینقدر هر روز صبح خیس عرق از جا بلند میشم که تو همون رختخواب آرزو میکنم کاش نبودم . زندگی برای بعضی ها چقدر خوب و شیرین و پر و پیمونه . برا بعضی ها هم مثل من حتی هوا برای نفس کشیدن هم سهمیه بندیه . از روزه بگم که روز...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 خرداد 1395 09:46
امروز من روزه م . الان خیلی گرممه و بسیار کلافه م . فعلا نه گرسنه و نه تشنه م . اما خیلی گرممه . آرزوم این بود که تو خونه ای باشم که اول من از خواب بیدار شم بعد کولر خاموش بشه نه اینکه از شدت گرما عصبی از خواب بلند شم . چاره ای هم ندارم باید تحمل کنم . سعی میکنم با معنویات این ماه خودم رو تقویت کنم . در ادامه ورزشها و...
-
برای مینا
دوشنبه 17 خرداد 1395 09:09
سلام مینا جان . خوبی عزیزم . ایشالا که تن تون سلامت باشه . ممنون از حرفهایی که زدی . به زندگی کلا برا همه سختی داره و باید سعی کنیم پیش بریم و موانع رو بردارم . هر جا هستی سلامت و شاد باشی .
-
من خوبم خدا را شکر .
پنجشنبه 13 خرداد 1395 09:14
بعد مدتی امروز فرصت شده که بیام پای سیستم بشینم . هر چند که چند تا کار دارم و باید برم . باید برم لباس اتو کنم و باید برم آمپول بزنم که دکتر تقویتی برام نوشته چون این مدت خیلی ضعف داشتم و ماه رمضون هم تو راهه . بخاطر سختی روزه داری و گرمای شدید هوای اینجا و سردردهام چند سالیه از ماه رمضون لذت نمی برم و ازش ترس دارم ....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 خرداد 1395 20:19
دو روزه که دارم با تمرکز بیشتری ورزش میکنم و دقت بیشتری رو خوردنم میکنم که لاغر کنم رژیم سخت نمیتونم بگیرم اما تا هر چقدر بتونم رعایت میکنم . حالا دارم فکر میکنم شام چی بخورم . از اینکه دقت بیشتری روی خودم دارم خوشحالم و خدا را شکر میکنم . ایشالا که بتونم به تناسب لازم همراه با سلامتی برسم . این مدت بخاطر حرافی زیاد...
-
تفرقه پدری
دوشنبه 10 خرداد 1395 11:21
سلام به همگی. من خوبم و سعی میکنم خوب باشم . اما بذارین تا یه حدی که بتونم از ماوقع دیروز تا امروز بگم براتون. دیروز عصر که از کار آمدم دیدم آقا باز جنگ و دعوا راه انداخته . به این خواهر متاهلم گیر داده که چرا خونه اون خواهر متاهلم نمیره . جریان مفصله. آخه آقا اون یکی خواهر رو که قبلا هم براتون گفتم که با شوهرش چقدر...
-
باز اومدم
شنبه 8 خرداد 1395 21:54
مامانم اینا برگشتن و جاتون خالی ماهی صبور کباب کرد. دیگه کار آشپزی نداشتم موندم کمکش . بعد چند روز که آموزشگاه بخاطر یه سری کار تعمیراتی تعطیل بود امروز رفتم کلاس. آموزشگاه خیییلی خوشکل شده بود . بعد از ده سال کار تو این زبانکده این اولین تغییر قشنگ بود. کاغذ دیواری کردن همه کلاسهارو ،واقعا من خوشحال شدم و لذت بردم ....
-
هشت پا
شنبه 8 خرداد 1395 09:46
اینقدر وقتی مامانم نیس کارام زیاده که اگه هشت پا هم بودم باز کم میاوردم. همینجور راه میرم چند تا چند تا کار را باهم انجام میدم. الانم منتظرم بیان که به کارا خودم برسم اما هنوز پیداشون نیس. اگرم نیان باز باید فکر غذا پختن باشم. که مشکلم پختنش نیس بلکه انتخاب نوع غذاست. آخه برادرها م خیلی ایراد گیرن . بر میگردم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 خرداد 1395 18:45
چون از گوشی میام وبلاگ . دوس دارم زود زود بیام . البته همیشگی نیس فقط الانه که آقا نیس . چون وقتی هست جرات ندارم گوشی دست بگیرم زود بم متلک میزنه. امروز از صبح گیر کار بودم غذا پختم و خواهرم رو بردم حمام و کلی خسته شدم دیگه به خودم که رسید زوری رفتم حمام تااااازه بیکار شدم .
-
نشد که برم
پنجشنبه 6 خرداد 1395 21:04
فامیل یکی از بچه ها فوت کرد و چون برامون عزیز بود دیگه گفتیم نریم . بمون خوش نمیگذشت بدونش. آخه دختر مهربون و شوخ و گرمیه. بد بود که بدونش بریم. من فقط ازین ناراحت شدم که حالا که شرایط من جور شد و میتونستم بدون دروغ و مخفی کاری برم ،برنامه به هم خورد. درعوض با خواهرم رفتیم یه ساعتی بازار . شلوار میخواستم اما بخاطر...