-
اتفاق امروز... براش دعا کنید.
پنجشنبه 18 تیر 1394 09:27
از صبح زود گوشی آقا زنگ میخورد ولی بخاطر لج و حسادت حاضر نبود گوشی رو جواب بده. ما هم میدونستیم که باید خبر بدی باشه که چند بار زنگ زده. شوهر خواهرم پشت خط بود . پسر خواهرم دیشب دم افطار فقط در حدی که یه لیوان آب بخوره حالش بد میشه و چشماش بسته میشن و اشک ازشون جاری میشه. می برنش بیمارستان، دکتر میگه خون ریزی مغزی...
-
سرتیتر دردهای من
یکشنبه 14 تیر 1394 10:07
واقعا نمیدونم چکار کنم که سر سوزنی حس زندگی و امید در وجودم جریان پیدا کنه. از حال خودم خیلی خسته م و این حرف و حال دیگه زیادی تکراری شده . خیلی دارم به مشاوره رفتن فکرمیکنم اما هنوز نتونستم یه مورد مطمئن و متخصص پیدا کنم. چون شهر کوچیکه و نمیشه پیش هر کسی برم. واقعا هرکس ظاهرم رو ببینه یا سری به مطالبم بزنه پیش خودش...
-
م مثل مرگ
پنجشنبه 11 تیر 1394 09:44
چقدر دوس دارم بمیرم. خیلی خسته و پوچ و نا امید و افسرده شدم خییییییلی. به حدی که حتی میل به غذاخوردن ندارم . خنده هام به شدت کمرنگ و احیانا زورکی فقط جهت همراهی با اطرافیان بوده. از بودن و موندن و تحمل کردن بیزار شدم . از زندگی و نفس کشیدن بیزار شدم ازش متنفرم. کاش میمردم و راحت میشدم البته راحت که چه عرض کنم اونجا هم...
-
نتیجه تست کهن الگوها درباره من
سهشنبه 9 تیر 1394 10:26
دیمیتر 40 خدابانوی مادر خدابانوی غلات مادرانی خستگی ناپذیر و تسلیم ناپذیر روزی دهنده غریزه مادری مراقبت، تامین، سازماندهی و پشتیبانی قلدر و توانمند پرورش جسمانی و معنوی عاشق بچه ها عاشق مهمان و مهمانی دادن هستیا 34 آفرودیت32 هرا30 آرتمیس28 پرسفون25 آتنا22
-
ن مثل نشدن
سهشنبه 9 تیر 1394 08:52
دیروز نشد که نشد که برم دکتر. حتی آخرین تلاشم این بود که از همکارم خواستم زودتر از موعد در را باز کنن که به بهانه جلسه آقا منو زود برسونه ، پیاده بشم و بعد خودم برم مطب. همکارم هم که شرایطم را براش توضیح دادم قبول کرد که کمکم کنه . چقدر ضایع شدم از اعتراف به داشتن چنین پدری چقدر ضایع شدم از داشتن چنین شرایط بدی. اما...
-
ط مثل طب سوزنی
دوشنبه 8 تیر 1394 09:05
امروز دوشنبه ست و باید برم طب سوزنی هنوز راه چاره ای برای زود درآمدن از خونه پیدا نکردم. ظلمه که برای یه دکتر رفتن مجبور بشی پنهان کاری کنی یا دروغ بگی یا کلا نوبتت رو کنسل کنی . یک هفته ست دارم فکر میکنم چطوری امروز از سرم بازش کنم که نخوات منو برسونه سرکار اما هنوز راهی پیدا نکردم احتمالا تا لحظه آخر مجبور بشم به...
-
ماه رمضون
پنجشنبه 4 تیر 1394 09:02
ماه رمضون داره به سختی برام پیش میره . متاسفانه حس معنوی خاصی درونم بخاطرش احساس نمی کنم. خیلی بدنم خسته و بی جونه دلم خواب ابدی میخوات. هر روز با ضعف بدنی و لرزش دستها و خستگی مفرط پیش میره . و گویی چیزی از این سفره نصیبم نمیشه . سالهاست از خدا خواستم ماه رمضون بعد را تو خونه خودم باشم یعنی تو خونه تاهلم. تقریبا ده...
-
زور وابستگی به دیگران ...
دوشنبه 1 تیر 1394 08:58
زور وابستگی به دیگران چه از نظر فکری و چه جسمی آزاردهنده ست . دلت نخوات باشون مشورت کنی اما به دلایلی ناچار باشی و دلت نخوات باشون جایی بری ولی بازم ناچار باشی. چندروزیه بخاطر ماه رمضون پدر گیر داده که من میرسونمت خیلی زودتر از موعد لباس می پوشه و می ایسته بالا سرم حتی از ترس همراهی ش یه ضدآفتاب نمی تونم بزنم . با...
-
م مثل مریضی
یکشنبه 31 خرداد 1394 08:25
مریضی چیز بسیار بدی است از هر نوعش که باشه مخصوصا از نوع حرکتیش. وابستگی به آدمهای اطرافت چیز خیلی بد و آزاردهنده اییه. برای همه چیز باید منتظر باشی یکی به دادت برسه و اینکه حس کنی اطرافیان خسته و بی حوصله شدن فاجعه است و ... و از نگاه اون کسی که مریض داری میکنه ... بذار بگم خودم مریض داری میکنم و خیلی از این وضع خسته...
-
ح مثل حسرت
شنبه 23 خرداد 1394 08:35
ح مثل حسرت پ مثل پدر خ مثل خواهر م مثل مریضی ن مثل نداری ت مثل تنفر گ مثل گرما ک مثل کولر س مثل سردرد و باز ک مثل کار و باز م مثل میوه ز مثل زهرمار ش مثل شوهر و باز پ مثل پول و باز خ مثل خدا ر مثل رهایی و باز م مثل مرگ ع مثل عشق د مثل درد غ مثل غم و باز ن مثل نرسیدن و باز ح مثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثل...
-
هنوز هم ...
پنجشنبه 21 خرداد 1394 08:55
هنوز هم در حال غرق شدن در این زندگی هستم گاهی با کمی جون اضافه تر خودم رو به سطح آب میرسونم و گاهی هم کاملا بی جون به قعر فرو میرم و به دنبال نخی از احساس و امید به زندگی با جان کندنی بدتر از مردن خودم را بالا میکشم . درحال غریب خودم موندم . چقدر دلم میخوات به یه مشاور مراجعه کنم و باهاش حرف بزنم شاید راهی برای سبک...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 خرداد 1394 11:00
من کجای این زندگیم ؟؟؟؟؟؟؟؟
-
آغازهای تلخ مکرر...
سهشنبه 19 خرداد 1394 10:27
باز هم خونه جدید مجازی اما روحیه ای ضعیف و ضعیف تر از همیشه. مشکلا و دردها هر روز بیشتر و بیشتر میشه و من حس میکنم واقعا دیگه نمیخوام و نمی تونم ادامه بدم. اصلا دلم نمیخوات باشم...