عشق سرما

خواهرم بهتر شد اما من دیشب تا صبح از حال بدم نخوابیدم ، وضعیت مزاجی منم ریخت بهم و گلاب به روتون تهوع و استفراغ ، انگار از حرص این چند روز و بیخوابی ها و تمیزکاری ها منم مریض شدم و سردی کردم ، امروز صبح از جام بلند نشدم و تا وقت ناهار کاری نکردم ، اصلا حتی میخواستم ادا دربیارم اما واقعا نیاز نبود چون حالم خودش بد بود . همش دعا میکردم خواهرم خوب بشه که مجبور نشم با اون حالم کارش کنم نصفه شبی . 

هرچه بگندد نمکش می‌زنند وای به روزی که بگندد نمک . پرستار که مریض بشه دیگه تصورش کنید .


فردا هم انشاالله طبق برنامه م صبح میرم پیاده روی .  یعنی عاشق هوای سردم ، دلم میخواد سرد باشه زیر پتو مچاله کنم خودمو اما گرم نباشه . عاشق صبونه بیرون و کلا رستوران و کافه رفتن هستم . اما انگار هیچ کس دل خوشی نداره که بش بگی بیا باهم بریم . دلم یه صبونه بیرون تو فضای سبز میخواد تو هوای سرد . خدا رو شکر هوا رو به سردی رفته گوش شیطون کر . یعنی پایه داشتم حتما حداقل ماهی یک بار برنامه بیرون میچیدم ، تنها رفتن  هم همیشه مزه نمیده .  


برای آرامش و رهایی م دعا کنید . ببخشید که کام تون تلخ میکنم با نوشته هام . 

من مادر نیستم

از سه شنبه تا همین امروز تو شیفت شبکاری و اضافه کاری وضعیت مزاجی خواهرم رفتم ، یعنی از صفر تا صد خراب میشه و باید تمیز کنم و بشورم . اونقدر عصبانی و خسته م که فقط خودم میدونم ، نه خدا . 

چون انگار خدا خیلی چیزا نمیدونه . 

کلا هفته خیلی گندی بود فقط امیدوارم امروز آخریش باشه . 


ناراحتیم از اینه که وقتی بحث مون میشه میگه اون خواهر از تو بهتره ، میگه جای انتخاب باشه اونو انتخاب می‌کنم که کارم کنه . بش میگم خب اون که همیشه نیس میگه دیگه وقتی مجبورم به تو میگم ... شاید بپرسید چرا ؟  چون من بش میگم اینقدر وابسته نشو و یه سری کارات خودت کن ، میگه تو میخوای کار خودت راحت کنی . کسی نمیتونه حال منو بفهمه ، که هم خدمات بدی ، هم سلامتی و جوونی ت بره ، هم انتخاب آخر باشی برای حتی کلفتی و کثافت کاری . منت سرت میذارن که حق انتخاب هم با اوناست نه تو . 

خییییلی عصبانی ام . 


خوبه کفشم رسید ، خرید این سری تجربه اعصاب خوردکنی بود . 


من مادر نیستم .

من بچه نزاییدم. 

من شب ها عین مادرها بخاطر خواهرم شب زنده داری میکنم .

من در حد کهنه کثیف بچه ، کثیف کاری های بدتر رو پاک میکنم و میشورم . 

من یه آدم بی اعصاب هستم حالا .

یه آدم خسته از زندگی .


اصلا شک دارم که آدم باشم . 

خواب بابا

جمعه از ۲ رفتم سرکلاس تا ۹ شب ، یعنی دیگه دو سکشن آخر به زووور خودمو سرپا نگه داشتم ، پاهام خیلی درد میکرد . کلاس ها هم شلوغ بود  اما گذشت . 

یه کار مداد رنگی شروع کردم اصلا نمیدونم تا چقدر و تا کی بتونم روش کار کنم ، یه مدل چهره ست ، دیگه مشکل منشوری نداره . اما کلا مدادرنگی  یه تکنیک خییییلی وقت گیری هست . اما دوس داشتم کار کنم . 


این چند روز بدجور حالم خرابه باباست . هر روز گریه میکنم و نمیتونم خودمو کنترل کنم . حس میکنم جور بدی حالم خرابه . اذیتم . دیشب بابا اومده بود تو خوابم ، حالش خوب بود . تو خواب ذوق کردم براش و گفتم عهههه برگشتی بابا ، اما توجهی نکرد و داشت حرف میزد ، عصبانی و ناراحت نبود اما گفت اومدم چندتا کار انجام بدم و برم ، حرفش ربط داشت به فروش خونه و تقسیم ارث . و من فقط ایستاده بودم و نگاهش میکردم . صبح که بیدار شدم حالم خیلی خوب بود ، انگار اولین بار بود تونسته بودم بدون ترس بایستم روبروش و نگاش کنم و اونم تندی نکرده بام . اما ظهر نشده بازم دلتنگ شدم و چیزایی یادآوری شد که اشک پشت اشک سرازیر شد . گاهی ازین حال خسته میشم و میگم کاش زود تموم بشه . حتی میگم کاش کمتر یادش کنم چون با هر یادآوری واقعا عذاب میکشم.  


گفته بودم پارچه بردم خیاط برام فرم بدوزه ، متأسفانه شلوار کلا مشکل داره و هیچ جوره درست نشد و بعد کلی اعصاب خوردی و هزینه پارچه و هزینه دوخت ، صبح مجبور شدم بازم برم از همون پارچه فقط برای شلوار یه متر بخرم ، متری ۲۳۰ تومن ، بخدا زوره  ، کلی هزینه رو دستم افتاد غیر حرصی که خوردم . باز باید ببرم خیاط که شلوار بدوزه که بتونم فرم جدید رو بپوشم . یعنی این ماه یه تجربه اعصاب خوردی کفش داشتم و حالا شلوار.  کفش رو فرستادم برای تعویض ، حالا چشم به راه برگشتن سایز مناسب خودم هستم . 


پ ن : دختر جان مرسی از محبتت . امیدوارم  که بتونی  زود زود راهت رو پیدا کنی . و اینکه به دل نگیر که گفتم اصل جنس بدبختی هستی ، چون فقط تورو نگفتم خودم هم با تو شریک بودم تو اون جمله  عزیزم.  

کلافه

چرا اینجا هوا سرد نمیشه . هنوز یکی درمیون با چک و چونه باید کولر یا پنکه روشن کنیم . امسال این گرما خیلی طول کشید دیگه . من تمام شب میلولم اصلا بدجور خوابم ریخته به هم . افکار بابا هم رهام نمیکنه . 

دیروز اولین پنجشنبه بود که نرفتم سر خاک بعد این مدت ، چون از ۴ باید کلاس میبودم . امروز هم از ۲ تا ۹ پشت هم کلاس دارم ، شب امتحانی قلمچی دارم . خیلی خسته م . پاها و کمرم از بس سرپا می ایستم درد میکنن ، تا میام خونه هم باید شام بچه ها بدم . یعنی حسرت به دلم مونده مامانم بگه تو امروز همش سرکار بودی خسته ای برو بخواب من کارا میکنم . همین چند روز پیش مامانم ۴ روز رفت پیش خاله م . 

 یعنی تا ۱۲ شب گیرم ، تا به زور خوابم ببره از نور تلویزیون بچه‌ها و گرما ، یعنی شب ها برام عذابی شده . 

خدا هم نمیدونم چشه و کجاست ، مگه الان همه جا دنیا پاییز زمستون نیس ، مگه نباید الان هوا سرد می‌بود؟ 

پس چرا خوزستان همیشه تو شرجی و گرماست ، کلافه م بخدا . یعنی هیچی این زندگی سر جاش نیس . من که نه تو خونه رفاه و آزادی دارم نه بیرون . چیزایی که خیلی ها بیرون تو اجتماع دنبالش هستن من حتی تو خونه هم ندارم شون . 

بنظر میاد امروز ساره شاکیه . بذار برم بهتره . 

خزیدن یا دویدن

برای خواننده با نام دختر .

کامنت هات تایید نکردم دختر جان . خیلی ناراحت شدم . همیشه زندگی جور بدتری هم داره . من از یکی بدتر ، یکی دیگه از من بدتر . نه خوشبختی مقیاس و استاندارد خاصی داره نه بدبختی.  

آدمای ثروتمند و خوشبخت ، سر یه کم زیادتر ، حس کمبود میکنن . 

آدمای بدبخت هم سر یه کم بیشتر کمتر ، تو نوع خودشون بازم حس کمبود میکنن . 

آدم ها دنبال تکامل هستن ، دنبال بهتر کردن زندگی شون . هرکس به اندازه خودش . به اندازه زورش به اندازه بلندی قدم هاش . هرکس قدم های بلندتری داشته باشه مسیر براش کوتاه تر میشه . 

من یا تو ، کم و زیاد بدبختی مون اصلا مهم نیس ، مهم اینه که اصل جنسیم،  اصل بدبختی . حالا ممکنه از نگاه من بدبختی یه چیز باشه از نگاه تو یا کس دیگه یه چیز دیگه باشه . 

شاید این مقایسه ها و به اشتراک گذاشتن  این تجربیات فقط باعث بشه مثلا من بگم چقدر خوب که من برادرام مثلا فلان طور نیستن ، اما همون برادرها رفتارشون یه عیب دیگه ای نسبت به من داشته باشه . و یه چیزی از هم یاد بگیریم مثلا راه حلی بدیم برای همون مشکلی که به چشم مون کوچیک و ناچیزه . اگه تونستیم راه حل بدیم پس واقعا مشکل کوچیک بوده اگه نتونستیم یعنی مشکل بزرگه ، پس ما نباید کوچیک ببینیمش و طرف رو بخاطرش ملامت نکنیم . 

شرایطی که گفتی خیلی دردناکه . واقعا ناراحت شدم . اگه دوس داشتی یه آدرس برام بذار کمکی ازم بربیاد در حد خیلی جزیی من درخدمتت هستم عزیزم.  شماره تلفن نمیخواد بذاری اما آدرس ایمیل اگه داری یا اکانت تلگرام.  


من خیلی ساله دارم میجنگم برای بهتر کردن شرایطم . به حدی که بارها و بارها از خیلی ها دور و نزدیک شنیدم گفتن که اگه ساره کمی آزادتر و مستقل تر بود حتما تا حالا برای خودش کسی بود . 


امروز قصد پست گذاشتن نداشتم اما دختر جان باعث شد بیام پست بذارم و بگم که وارد چهل و یکمین سال زندگیم شدم . از چهل سالگی که خیلی ها تعریفش میکردن من هیچ چیز شیرین و متفاوتی تجربه نکردم . 

رفتم یه کیک خریدم با چای دورهمی با بچه ها بخوریم . سالهای قبل نمیشد کیک بخرم ... کادو هم همه بم پول دادن .


همیشه شکر میکنم برای همین حداقل ها ، اما نمیشه از نداشته ها نگفت . و همین نداشته ها باعث شده من همییییشششهه درحال تلاش باشم .

دختر جان به تو هم میگم تلاش کن ، نمیدونم چند ساله و کجا هستی ، اما به اندازه همون بلندی قدم هات تلاش کن . اگه نمیتونی بدوی ولی حتما میتونی راه بری ، اگه نمیتونی راه بری حتما میتونی بخزی. 

من خیلی خزیدم و خیلی دویدم ، اما  همونطور که بت گفتم مسائل منم خییییلی بزرگتر از خودم بودن ، از سن کم مراقبت از خواهر باعث شد خیلی از بازیگوشی هام رو کنار بذارم ، نتونستم بیخیال بخوابم و بیخیال بیدار بشم . از سن کم سخت گیری های پدر باعث شد همیشه تو استرس و ترس باشم ، نشد بال بزنم و پرواز کنم اما همیشه دویدم . 

حالم برای تو و خودم و امثال مون خراب شد امروز . میدونم که حتما خیلی از دخترا هستن شرایط بدتر از من دارن . 

اما نمیدونم آیا همه شون واقعا میدوند؟ 

طولانی شد ، اما سر دلم رو باز کردی دختر جان . 

من هنوزم دارم با باورهای غلطی که همه این سالها رفتارهای پدر  به خورد خودم و بقیه داد میجنگم ، باورهای غلطی که رد شدن ازشون الان برای خیلی ها حکم قانون شکنی منو داره . درصورتی که من قانونا و شرعا اونقدر بزرگ و بالغ هستم که بتونم برای خودم تصمیم بگیرم و اهمیتی به بقیه ندم ، اما متأسفانه خیلی رعایت همه رو میکنم . و اعتراف میکنم که ضعف از خودم بوده و هست . امروز یکی از شاگردام که حدودا ۲۲ سالش هست رفت ایتالیا ، من چی ؟ آیا میتونم با خیال راحت بگم میخوام برم تا اهواز ؟  یا حالا هم میگن جای پدر خالی . اما یه دختر ۲۲ ساله اونقدر قوی و مستقل و با اراده ست که رو خواسته و هدف خودش می ایسته و نمیذاره هیچ کس نه رای ش رو بزنه و نه مانعش بشه . همه رو به تفکر درست خودش قانع میکنه . براش بهترین ها رو آرزو میکنم . حرفم سر اینه که امثال من و تو ، خودمون هم خیلی مقصریم . البته میدونم که تلاش کردن و پافشاری برای رسیدن به خواسته هامون گاهی واقعا تاوان سنگینی داره،  که من خودم تا اینجا حس میکنم کار خاص و بزرگی براش نکردم . 

کار برزگ من یعنی اینکه بگم من دیگه پدر ندارم،  خودمم بالغ و عاقلم. و بگم مسئولیتی درقبال خواهر برادر مریضم ندارم . مادرم هم باید خودش از پس خونه و کاراش بربیاد و هرچی دارم و ندارم بردارم و برم برای خودم مستقل بشم با حداقل امکانات و شاید حداکثر کمبودها و مشکلات . 

قدم بزرگ اینه که بگم دیگه بسه من دیگه باید برای خودم زندگی کنم ، اما هرچی دو دو تا چهارتا میکنم میبینم نه عُرضه شو ندارم ، دلش رو ندارم که خواهر و مادر و برادرم رو ول کنم و این یه نقطه ضعفه بزرگه . 

و این یعنی دور باطل خزیدن یا دویدن .