پسرها

ذات شون شیطون و پرهیجانِ ، اگه تو دلشون هم حسرت و آرزویی باشه بازم بگو بخند میکنن و همه چی رو به مسخره میگیرن . 

کلاس نهمی ها خیلی شیطون و پر سروصدا هستن . منم خب هم گاهی باشون میخندم و گاهی هم عصبی میشم بخاطر اینکه حق بقیه که ساکتن ضایع میشه . من تو کنترل کلاس اصلا مشکلی ندارم ، اون زبانکده هم که بودم همیشه سعی شون بر این بود که کلاس پسرا بدن  به من . 

یعنی به ترک دیوار هم می‌خندن ولی خداییش استاد استاد از دهن شون نمیافته.  

این شور و هیجان شون منو هم به وجد میاره و لذت میبرم . 

روزی که با نهمی ها کلاس دارم کلا از ۵ تا ۹ سرپا هستم و حرف میزنم . دیگه نه صدا برام میمونه نه پا و کمر . روزای اول هم بدتر بودم اما الان بدنم سازگارتر شده . سکشن اول با دخترا که خییییلی آرومن ولی پسرا تلافی ش درمیارن  سَرم . 

این محیط های آموزشی باعث شده دختر پسرا بیشتر فرصت دیدن و ارتباط با هم رو پیدا کنن و این تو رشد خیلی از احساسات شون تاثیر داره تو روابط اجتماعی شون . هرچند که متاسفانه خیلی هاشون اونقدر که انتظار میره مودب نیستن چه پسر چه دختر . ولی خب شاید از نگاه ما نسل های قدیمی ، این مسئله  عادی نیس . 

خیلی راحت با هم شوخی میکنن و اصلا ترسی از حرف زدن ندارن ، اینا دیگه برن دانشگاه همه پیش نیازهای ارتباطاتی شون رو پاس کردن ، نه مثل ما که تازه تو دانشگاه با پسرها روبرو شدیم و تازه می‌خواستیم تمرین سلام علیک کنیم ، تا اومدیم یه جمله هم یاد بگیریم که ارتباط بهتری داشته باشیم،  فارق التحصیل شدیم . 

و اینکه خییییلی باید حواسم باشه از چه کلمات و تشبیهاتی استفاده کنم که آقایون به منظور نگیرن و کلاس رو ندن تو هوا . 

کلا برام جالبه که بین شون قرار بگیرم و گاهی با شوخی هاشون حتی همراهی کنم . این باعث میشه از قالب‌ سخت و از قبل تعریف شده خودم یا بهتره بگم از دیفالت خودم خارج بشم و یه حال دیگری رو هم حس کنم . 

بارونکی

دیروز نتونستم با کسی حرف بزنم . 

به یکی پیام دادم و اصلا ازش انتظار نداشتم تو ذوقم بزنه ، البته حرفی نزد اما طرز رفتارش جوری نبود که دلش بخواد الان تو اون لحظه پای حرفای من بشینه ، منم دو جمله حرف رو بستم بدون اینکه به چیزی اشاره کنم . 

چقدر بده که گاهی اینقدر بی رحم و توجه میشیم به هم . 

این شد که به کارام رسیدگی کردم و اهمیت ندادم که گوشی هست بشنوه یا نه . 


تازه دیروز تو شهر ما یه بارونکی زد در حد شاید نیم ساعت ، من کلاس بودم،  اما بسی خوشحال بودن همه 



گوش محرم میخوام

چقدر امروز دلم میخواد با یکی بشینم راحت و بی سانسور حرف بزنم.  

دلم گرفته و تو مشکلاتم گیر کردم . نگرانی هام تمومی نداره . 

دو روزه گوشم درد میکنه . 

پرستاری کردن همه حس های خوبم رو از بین برده . یا دست کم بگم کمرنگ کرده . 

از بی توجهی های خواهرم که همه این سالها به بهونه های ناموجه،  باعث ضعف بیشتر و بیشتر خودش شد و منو با خودش تو این منجلاب فرو برد و حالا هر دومون موندیم چه کار کنیم و چه راه حلی پیش ببریم . هیچ کدوم از خواهر برادرها حتی نمیتونن حدس بزنن من چقدر دارم باش اذیت میشم . 

نگید خبببب بگو . 

من نسبت به قبل خیلی بیشتر میگم ولی وقتی خودم بش فکر میکنم خیلی خیلی چیزها رو هم نگفتم و حرف زدن راجب شون گوش محرم میخواد نه یه زبون طلبکار . 

و از اشتباهات مادرم تو برخورد با بچه ها و پرتوقع بار آوردن شون . از بعضی از ... 

چی بگم ... 

واقعا نمیشه همه چیز رو گفت .

برای همین میگم گوش محرم میخوام .

امروز انگار دست و دلم به درس نیس . خوبیش اینه که دیروز اون فایل پی دی اف قبل از شروع کلاس رو تموم کردم . 


خیلی دلم میخواد الان یکی رو پیدا کنم بش بگم بیا بیرون فقط میخوام غر بزنم . 

آخرین حقوق

صبونه کنسل شد . یکی از همکارا مشکلی براش پیش اومد که ساعت ۱۲ شب کنسل کرد دیگه گفتیم بمونه یه وقت دیگه 

آخرین حقوق زبانکده رو گرفتم هزینه سه تا کلاس از شهریور تا آبان به مبلغ ۸۰۰ هزارتومن پرداخت شد 

دیشب تا حدودای ۱۲:۳۰ ترجمه میکردم هنوزم تموم نشده ، امروز که تعطیله باید بتونم حجم بیشتری از کار رو پیش ببرم.  



پوش پوش از آقا فرار میکنه میاد پشت من قایم میشه . خیلی قشنگ قایم میشه ، گاهی هم دلم براش میسوزه .  

شب که میام میدوه جلو میاد بم سلام میکنه و خودش رو تو دست و پام لوس میکنه ‌ 




کادو

امروز خیلی خسته و خورد از خواب بلند شدم . فشار کاری م زیاده واقعا . استراحت کافی هم نمیکنم . دلم نمیخواست بلند شم . اما هم نوبت واکسن دوز دوم داشتم و هم باید جارو میزدم . درنتیجه مثل همیشه ربات گونه کارا کردم. رفتم واکسن زدم و برگشتنی یادم افتاد که باید برای یه دوست  کادو بخرم . از اونجایی که دست بردم تو پس اندازم ، دیگه خودم رو نگران پول نکردم . رفتم و یه چند تا مغازه گشتم و یه چیزی دیدم و واقعا پسندیدم ، دیگه برای قیمتش هم به خودم زحمت فکرکردن ندادم . 

واقعا از خریدش لذت بردم  ، باید سر فرصت بش بدمش . 

بیشتر وقت ها کادو دادن برای من لذت بخش تر از کادو گرفتن هست 


از دست اون دوستایی که دست منو بستن که نمیذارن من از دست شون یه لذتی برای خودم بسازم و براشون هدیه بخرم ... خودشون اینجا رو میخونن و میدونن دقیقا منظورم باشونه 

فقط همیشه تو ذهنم هرچی میبینم که باب سلیقه اوناست میگم وای کاش میشد اینو برای فلانی بخرم ... کل سال همین کارمه با اینکه میدونم راهی و اجازه ای برای کادو دادن ندارم . فقط دلم رو خوش میکنم یه ذره ‌. 

برم که یه ترجمه دارم و وقتم محدود . 

راستی با دو همکار قدیمی شاید فردا صبح بریم صبونه ،  منم میگم ناظر آزمون هستم خدااااا 

بخدا من دروغگو  نیستم سوءتفاهم نشه .