آذرنوشت پایانی


تصمیم گرفتم از این ماه برا خودم یه پست عملکرد ماهانه بذارم . تصادفا تصمیم گرفتم و یادم افتاد که چه خوب حالا که یه ماه متولد شدم دوباره سعی کنم از نو زندگی کنم .
ببینم در طول ماه چقدر تغییرات مثبت و منفی داشتم . صادق باشم و بیام بگم .
این ماه دقت بیشتری روی تغذیه م داشتم .
با خانواده م و بویژه خواهرم صبورتر و مهربون تر بودم .
حس کردم اطرافیانم رو بیشتر از قبل دوس دارم. 
سعی کردم انرژی مثبت خودم رو انتقال بدم .
حس شعرسرایی م رو کمی بیدار کردم .
حلقه زدن یاد گرفتم .
به گفته دوستان لاغرتر شدم .
غر نزدم و عصبانی نشدم .
حتی با آقا صبورانه تر کنار اومدم .
کادو تولد دادم و البته گرفتم .
یه جعبه مداد رنگی 60 تایی فلزی برای خودم هدیه خریدم. 
خدا را بیشتر و با لذت بیشتری سپاسگزاری کردم .
عیادت مادر شاگردم رفتم که خیلی بم چسبید. 

و اما منفی ها
یه چیزی تو وجودم عقب افتاده که باید ببینم مشکلش چیه .
از شنیدن ورشکستگی زبانکده سفیر که با من ناحقی کرد ، کمی خوشحال شدم.  گفتم حقشه .
نمیدونم دیگه خیلی دارم فکر میکنم چیزای منفی م پیدا کنم و بگم . چون من فرشته نیستم .
  لرز عصبی و گردن درد عصبی چندین بار داشتم که اونم نگرانم کرده .
آزمایش دادن و چکاپ رو پشت گوش انداختم متاسفانه. 
چند بار سالاد با سس هزار جزیره خوردم درصورتیکه سه سالی هست تو ترکش بودم .

یه لبخند هدیه

میان موج موج غصه زندگی

آدمی می یابد دلیل زندگی

میان همهمه های پر درد فکری

دلی میتپد با عشق و همدلی


شاعر خودم .


وقتی وضعیت دور و نزدیک ها  تو واتس اپ رو راجب شب یلدا میبینم ، درونم به وجد میاد . هنوز هم دلی هست که بتپه و هنوز روزنه امیدی برای رسیدن پیدا میشه . و این ها همه منو خوشحال میکنه. اصلا  به درست و غلط بودن ، مذهبی یا غیر مذهبی بودن هیچ رسم و رسومی کار ندارم . مهم اینه که برای شاد بودن تو این دنیای پر از درد و تلخی ، بتونیم یه لبخند بزنیم و یه لبخند هدیه بدیم .

ما که برنامه خاص از پیش قبل طراحی شده نداریم . چون شب یلدا هر سال با تولد آخرین عضو آذری،  همراه میشه و دو تاش با هم گرفته میشه . بیشتر حس تولد اونو داره تا شب یلدا . البته بخور بخور داریم . ولی تولد خواهرزاده عزیزم هر سال تو سکوت سر میشه چون جرات رقص و آواز نداریم . ولی لذتش رو میبریم .

منم دلم شور و هیجان داره بین همه دردهایی که دارم و سعی میکنم مخفی کنم . صبر بیشتر و مهربونی بیشتر پیشه میکنم تا حال دلم خوب بمونه .

امیدوارم خاطره خوشی باشم تو ذهن همه .

یه لبخند یلدایی پایدار بتون هدیه میکنم . مدیونید اگه تحویلش نگیرید .


راستی یه شعر دیگه راجب دم و بازدم گفتم که این یکی رو بیشتر دوس داشتم.  براتون میذارم. 



آنگاه که نوای اسمع به گوشت نواخته میشود
دمت بر باد رفته و آسمانی میشود
اسمع ندای دمی دیگر است
دمی از جهانی نوتر است  
دمت در بانگ تلقین حبس می گردد
تنت در قالب گور مدفون می گردد
باز دم آخر تلنگری است بر دمی دیگر
گر نفهمی ، گر ندانی ، بر فناست دیگر
دمت حرف عشق و بازدمت حرف حق
ثنا کن هر دم و بازدمت ، بر حق  


لب تون به قرمزی دونه انار

دلتون به شادی

تن تون به تندرستی


مخلص شما ساره ...

دمی غنیمت

مربی یوگا ازمون خواست که راجب دم و بازدم شعر بگیم و از اونجایی که منم خدادادی قلم نسبتا خوبی دارم تاکید داشت که حتما من بنویسم . و من اینو نوشتم . البته خیلی روش تمرکز نداشتم یعنی دلم میخواست چیز قشنگ تری بنویسم اما فقط از دلم همین تراوید و بس ...
نفس تو دو بخش است،  دم و بازدم
دمت را شکر و صد شکر بازدم
دمت از آه نباشد هم دم من
دمت گرم از عشق هم دم من
دم و بازدم فصل عمر است زر بدان
دم و بازدم حکم عمر است زر بدان
دمت را آنگاه که حکم آید نیاید
قدر دان که گه باز نیاید

دو نفر دیگه ار بچه‌ها هم نوشته بودن و خداییش شعر یکی شون خیلی قشنگ تر بود و بلندتر . کلی تشویقش کردم و بش گفتم اینقدر استعداد داری چرا روش کار نمیکنی . اولین تجربه ش بود . شاید خودشم کشفش نکرده بود . گاهی مربی مون ازمون کارایی میخواد که اولش حس میکنیم مسخره ست ولی بعد میفهمیم کلی حس توش زنده میشه و کلی شناخت جدید از خودمون پیدا میکنیم .
فکر کنم نگفتم که اون داداش م من یه کتاب شعر از خودش چاپ کرده و خواهر م هم گاهی داستان نویسی میکنه . یعنی یه جورایی حس ادبی مون ذاتی هست . ولی من به شخصه به صورت تخصصی روش کار نکردم . و روی درس و الان نقاشی تمرکز داشتم و دارم .

آذر ماه داره به آخرش میرسه . میدونید که چقدر این ماه من تولد تبریک دادم .
میدونید که آقا 7 آذر ، من 8 آذر ، و مامانم 9 آذر !!!خیلی جالبه نه ؟!!
4 آذر یکی از خواهرزاده ها
7 و 8 و 9 را گفتم
15 آذر یکی دیگه از خواهرزاده ها
22 آذر خواهرم که هر روز میاد خونه مون
23 آذر اون یکی خواهر متاهلم
25 آذر تولد یکی از دوستام
30 آذر تولد بچه همین خواهرم که هر روز میاد خونه مون

کلا ژن آذر تو خانواده مون غالب شده .

امسال بهترین دوستم تا الان یادش نبوده تولدم رو تبریک بگه . فکر میکنم یه چیزی درونش عوض شده . چون من محال تولد دوستم یادم بره .
امروز تولد یکی از دوستام بود که خودش یادش رفته بود تولد منو تبریک بگه . اما من به دل نگرفتم چون برام عزیز بود . و امروز کادوی تولدش رو بعد باشگاه سر راهم بردم دم خونه شون و بش دادم . راستش خبر نداشت و سورپرایزش کردم و کلی عذرخواهی کرد که بعدا تولد من یادش اومده و دیگه گفته دیر که بگم . کلی تشکر کرد و منم لذتش رو بردم .
همیشه برای هرکسی از دو ماه قبل توی سرم تاریخ تولدش آلارم میزنه تا روزش برسه . شاید برای اونایی که دورترن کادویی نخرم اما حتما تبریک رو میگم . چون اول حال دل خودم خوب میشه .

این روزها من نسبت به اطرافیانم عاشق ترم .
و حیف دلی بی عشق بمونه .

فردا صبح انشاءالله میشینم پای طراحی چهره . باید این هفته جبران هفته قبل رو بکنم که دست خالی رفتم .

ریحانه عزیزم کجایی عزیزم؟
پست غمگین بذارم بیای تکلیف بم بدی ؟
دلم برات تنگ شده دختر خوب .

همه تون رو خیلی دوست دارم مذکر و مونث هم نداریم


پ . ن . چند روز آقا تو حیاط گیر تمیز کاری و صاف کردن کف حیاط با کارگر بوده . دلم براش سوخت.  دوس داشتم برم دستاش بگیرم و ماساژ بدم . حیف که بین مون دیوار سختی هست . خدا بش سلامتی بده .

روز پر خبر

امروز سه طرح زنده چهره سر کلاس کار کردم که به نسبت استادم خیلی راضی بود . دستم داره روون تر میشه .

اما امروز سه خبر بد شنیدم و سعی کردم خیلی خودم رو اذیت نکنم و فقط دعا کنم .

خودکشی یکی از فامیل های یکی از بچه‌های کلاس نقاشی . دختر عقد بوده.  چند وقتیه پسره ولش کرده و بی خبر گذاشته فقط گاهی زنگ زده . جزییات بیشتری ندارم و دختره خسته شده از حرف مردم و خودکشی کرده   خیلی دلم و جگرم سوخت . کاش راه دیگه ای پیدا میکرد .

خاله همکارم فوت کرد .

ماشین خواهر دوستم رو دزدیدن و میگفت دلت پاک دعا کن پیدا بشه .

من برای همه شون دعا کردم و این تنها کاریه که میتونم  بکنم .

امیدوارم دل همه به آرامش برسه .

فردا میرم یوگا و بعد باید برم دم خونه یکی از دوستام کادوی تولد بش بدم و برگردم خونه .

هنوز هم خدا را شکر میکنم و لذت میبرم .

من آمده ام ...

تونستم امروز ظهر قبل از کلاس رفتن ، ترجمه رو تموم کنم .

ظهرها نخوابیدم و شب تا 12 کار کردم . چقدر خوب که تونستم زودتر از موعد تمومش کنم و فردا صبح میتونم اگه کاری پیش نیاد بشینم پای طراحی . هیچ کاری برای شنبه آماده نکردم .

فردا هم باید جارو کنم هم طراحی. 


راستی جعبه مداد رنگی م رسید . خیلی خوشکله.  کیف کردم از جعبه ش . ناگفته نماند که 315 تومن دادم بابتش.  مقداری از پول کادوی تولدم رو گذاشتم و سفارش دادم.  چیزی که سالها دلم میخواست بخرم هی پشت گوش انداختم تا رسیدیم به این گرونی . حالا هم لذتش میبرم . هر چیزی به وقتش پیش میاد .


امروز ساعت اول کلاس نداشتم . چون جلسه قبل فاینال داده بودن . منم با مادر شاگردم هماهنگ کردم و رفتم دیدنش . باورتون نمیشه چقدر ذوق داشتم برای دیدنش و چقدر من خوشحال شدم که دیدم سرپاست.  حالش خیلی بهتره . فقط دست راستش هنوز بی حس . و کمی لنگ میزنه.  البته هنوزم صبح و عصر فیزیوتراپی میره . واقعا کلی خرج و هزینه کردن تا این زن سرپا شد . اگه پول نبود باور کنید سرپا نمیشد . و البته خیلی اذیت شدن . برام از تصادف تعریف کرد . اینکه درخت که رو ماشین میفته میخوره رو سر این خانم و چند دقیقه ای بیهوش میشه . وقتی به هوش میاد میبینه نمیتونه حرکت کنه و میبرنش بیمارستان و بعدش که میدونید .

هزار بار خدا را بخاطر خوب شدنش شکر کردم و میکنم . معجزه بود . و من چه لذتی بردم از دیدن سرپا بودنش. 


ساعت دوم سر کلاس با شاگردام نشستیم کار دستی حروف درست کردیم . چه لذتی بردن . قرار بود این کار رو تنهایی انجام بدم بعد گفتم بذار از بچه‌ها کمک بگیرم و اونا هم سر ذوق بیان و واقعا کیف کردن . حالا میخوام برا کلاسای دیگه هم حداقل یه جلسه بذارم برای کاردستی مرتبط با آموزش زبان. 

نتونستم از کار فعلا عکس بگیرم . اگه شد براتون میذارمش اینجا .

امروز خواهرم اومده بود و پسر خواهرشوهرش که 4 ساله و خیلی شیرین آورده بود همراش  . بش گفتم بعد کلاس میام میبرمت سوپری هرچی خواستی بخر . وقتی برگشتم بردمش و تخم مرغ شانسی خرید و چیزی که دوس داشت توش دراومد یه دایناسور.

آقا خواب بود و من کلی باش تو حیاط بدو بدو کردم . من بچه‌ها رو خیلی دوست دارم مخصوصا اگه خیلی شیرین باشن .


هنوزم از شکر خدا لذت میبرم . بیشتر از قبل شاکرش هستم و روزی چند بار ازش تشکر میکنم .

هنوز هم چیزایی هست که من ازش لذت ببرم . هنوزم قلبم زنده ست و این جای شکر داره .

سعی میکنم غصه ها و عصبانیت هام رو پس بزنم و بی محل شون کنم . نمیدونم این حال خوبم تا کی دووم داره . نمیدونم فردا چی پیش میاد.  شاید خدایی نکرده باز هم شکستم و خورد شدم و کفر گفتم و شاکی اومدم اینجا . نمیدونم . اما سعی میکنم که این حال خوب رو حفظ کنم .

من برای همه لحظات خوب زندگی م ، برای دوستام ، برای سلامتی مادر شاگردم ، برای جعبه مداد رنگی م ، برای کلاس و شاگردام،  برای وجود خواهر و برادر و پدر و مادرم و همه چیزایی که از غفلت نشماردم خدا را شکر میکنم. 

مخصوصا برای حال مادر شاگردم که زبونم از شکر قاصره   .

شب تون آرام . خواب تون رنگ رنگی.