تا بی نهایت بد ..

امروز رفتم نقاشی . کلاس تو فضای عمومی جشنواره کودک تو فرهنگسرای شهر برگزار شد که کلاس امروز کنسل نشه . خیلی سر و صدا زیاد بود . استاد هم انگار تمرین دوره ای میداد . مدل اشیاء زنده داد و دو کار کشیدم و یه مدل دست کشیدم .

یه دونه آناتومی چهار نفره هم داشتم که اونو رفع اشکال کردیم .

طرح هفته پیش رو هم که برده بود اصلاح کنه اصلا دست نزده بود . راستش کمی شاکی شدم ولی دیگه چی بگم .

دیروز یه لحظه از سردرد دراز کشیدم و آقا منو دید و کلی بم حرف زد که چرا دراز کشیده.  چرا مریض . بخت نداره .

دلش اصلا نسوخت که حالم خوب نیست بلکه نمک رو زخم های وجودم تا تونست ریخت . چقدر این مرد میتونه بد باشه و تا کی .


مردم آزاری

دیروز اینقدر دیر رفتن . ساعت 11.30 بود البته تقصیر اون شوهرخواهرم بود که دیر اومدن دنبال شون تا رفتن مهمانی.  من فقط رسیدم تااومدن داداشام ناهار آماده کنم . نه نقاشی کردم و نه جارو . ظهر میخواستم جارو کنم دیدم بچه ها دارن فیلم نگاه میکنن گفتم صدای جاروبرقی مزاحم شون میشه . درنتیجه دراز کشیدم که بخوابم . اما از صدای تلویزیون نتونستم بخوابم . تا صدام دراومد و گفتم کمش کنید . آخرش خوابم نبرد .

بخدا تو زندگیم همیشه حواسم به دور و برم بوده . چه خودی چه غریبه . سعی کردم آزاری نرسونم. 

دیروز آقا قبل رفتنش چقدر غیبت میزبان رو کرد . خیلی ناراحت شدم ازش .

امروز هم اینقدر صدا درآورده و بلند بلند حرف زده که نتونستم بخوابم و الان سردرد شدید گرفتم . کجا ما به آرامش میرسیم معلوم نیست.  چون تو قبر هم نکیر و منکر منتظر نشستن .

قرص خوردم شاید خوب بشم .

توی دنیای پر مشغله و پر غبار ذهنم گم شدم و دنبال یه روزنه نور و امید برای رسیدن به آرامشی هستم که یه عمر براش تلاش میکنم .

یه حرفایی هست که هیچ وقت گفته نمیشن و هیچ وقت نوشته نمیشن. 

امروز گفتم صبح خونه م بشینم پای نقاشی.  اما باید آشپزی کنم چون قراره برن مهمانی. 

چقدر آدم ها از هم فاصله گرفتن یکیش خود من .

حس تنهایی زیادی میکنم .

چقدر بده آدم دلش نخواد زندگی کنه اما مجبوره که باشه. 



سعی میکنم بین آشپزی حداقل یه آناتومی بکشم . البته باید جارو هم بکنم .

چقدر آقا همه رو مسخره میکنه . از هیچ کس نمیگذره. 

چرا به خودش و عیب هاش رجوع نمیکنه . چرا اینقدر صبح تا شب بدگویی و غیبت میکنه . صبح تا شب تکه  و تشر بار میکنه .

چرا کسی دیگه شفا پیدا نمیکنه . چرا کسی دیگه هدایت نمیشه .


زندگی م احتیاج به یه تغییر بزرگ داره . حتی گاهی میگم اگه با مرگ هم همراه باشه شاید تغییر مثبتی ایجاد بشه . شاید در اون اتفاق بد اتفاق خوبی هم بیفته .

خواننده مورد علاقه

وقتی 9 یا 10 ساله بودم علاقه زیادی به آهنگای اندی و کوروس داشتم . یعنی تا الان هم اکثر میدونن خواننده مورد علاقه من اندی بوده.  عاشق ترانه هاش بودم و کلی بم حس میداد . حال های عاشق بازی های وسط خاله بازی زندگی رو برام شیرین تر میکرد . آهنگ های غمگین ش مثل ، تو نباشی چه کسی منو نوازش میکنه .... و آهنگ های شادش مثل دختر ایرونی مثل گل چه رنگ و بویی داره نگو کی از کی بهتر هرگل یه بویی داره .... و خیلی آهنگ های دیگه .

دیروز یاد آهنگ ریحان افتادم منو از ریحانه دوست خاموشم رسوند به اون ترانه . میگفت ، رویای من ریحان و ریحان . دریاد من ریحان و ریحان . فریاد من ریحان و ریحان ....

اما الان از سنتی تا پاپ هرکس ممکنه یه آهنگ مورد علاقه من داشته باشه حتی شجریان و آهنگران .

شما چی ؟ خواننده مورد علاقه تون کیه ؟


دختر مثل گلبرگ گل میمونه .

مثل نسیم ...

مثل یه بوی خوش ....

مثل رود زاینده رود. ...

مثل کوه مثل آسمون ...

دختر درعین شکنندگی،  پشت محکمیه هم برای والدین هم برای همسر و بچه‌ها. 

دختر مثل یه پل میمونه که میتونه بار سنگینی رو به دوش بکشه . میتونه واصل باشه بین این ور و اون ور .

دختر مثل شعر میمونه که باید سروده بشه .

مثل غنچه میمونه که باید پرورده بشه .


وصف دخترانه من هیچ ربطی به مناسبت روز دختر نداره . چند روز بوده خواستم راجبش بنویسم . من خیلی به این روز دختر و نامگذاری صرف اون اهمیت نمیدم . نامگذاری تنها فایده نداره وقتی منو و وجودم رو حس نکنه .


اینترنت خیلی قطع و وصل میشه چند روزه.  رفت تو جمع آب و برق . میترسم نفس کشیدن هم سهمیه بندی و نوبتی و قطع و وصلی بشه .

دلتون پر از تپش های عاشقانه الهی .

راستی این جمله منو یاد حرف شمس انداخت . من این روزا با همه سختی ها اما خدا رو در نگاهم . در گرمی تنم . در صدام . در لامسه م در لبخندم میبینم  . کاش میتونستم همیشه خدا را تو هر حالم ببینم و در هر نفسم .

ریحانه

ریحانه کجایی . من مجبورم عکس حذف کنم .