حوصله م سر رفته .

نمیدونم روزهام رو چطور پر کنم . دیگه خیلی حوصله م سر رفته و این تازه اولشه .

دیروز واقعا فکرم مشغول دلگیری یه دوست بود و حس نوشتن هم نداشتم اما خدا رو شکر رفع سوئ تفاهم شد .

دیشب شکم درد شدیدی گرفتم و غیر از خواهرم که کنارم بود هیچکس نفهمید درد دارم . اونم که کاری از دستش برنمیات . اینقدر به خودم پیچیدم تا کمی آروم شدم و خوابم برد . امروز خیلی خسته و درب و داغون بلند شدم و کارهای روتین رو انجام دادم .

دلم زیاد بازار رفتن میخوات و امروز هم هوا خوبه . اما متاسفانه دیگه پولام به ته رسیده و بازار برم میدونم کلی باید پول خرج کنم و الان شرایط مناسب خرید نیس .

دلم میخوات رها بشم از همه چیز . دلم یه سفر اما بدون خانواده میخوات . یه چیزی که متفاوت باشه و همه جوره بهم بچسبه .

یا کمی نقاشی میکنم این روزها یا سرک میکشم تو گوشی . از اینکه بخوام کل وقتم رو تو گوشی سر کنم بدم میات . یه جورایی خسته و عصبیم میکنه . تعجب میکنم بعضیا چطور تمام 24 ساعت شون رو تو گوشی غرق میشن و خسته نمیشن .

اگه به خودم بود که میتونستم بهترین استفاده رو از وقتم بکنم . خیلی نقشه و برنامه و سرگرمی برا خودم دارم . اما حیف که همه زنجیر شدن به شرایط من و اعضای خونواده .

چند روز پیش آقا اینا خونه نبودن و من نون خامه ای پختم . اونم چه نون خامه ای ... خییییلی خوب شد و من عشق کردم . خیلی خوب پف کردن و کلی لذت بردم .

یه مقدار کم مواد کالباس خونگی هم اماده کردم و پختم . اونم برا بار اول خیلی خوب شد . البته هنوز جا داره که روش کار کنم چون اونروز خیلی از چیزاش رو تو خونه نداشتم و صددرصد اون چیزی که باید بشه نشد .

گفته بودم منتظر فرصتم که بازم نون بریوش بپزم . اما صبح که رفتم بازار همه سوپری ها بسته بود و بدون شیر نمیشد نون بپزم این شد که موند برای فرصت بعدی .

کلی وسیله کار لازم دارم که برای خریدش هنوز شرایط مالی مناسبی ندارم .

دلم بسیار هوای شیراز کرده . یادش بخیر اون روزا که اونجا دانشجو بودم . الان هوا اونجا عالیه . واقعا یادآوری بعضی از خاطرات حسرت آدم رو زیادتر میکنه . کاش میشد تنهایی چند روزی برم شیراز . اونجا هم دوستانی دارم و هم فوقش میتونستم برم خوابگاه .

انگار دلتنگی هایم تمومی ندارند ...

تیتروار

دیروز یه جورایی وقتم رو به نقاشی کردن سر کردم . روزام خیلی طولانی تر شده .

تازه از باشگاه برگشتم.

دیروز یه نوتلای کوچولو خریدم که کلی ذوق زده م کرد .

به چند تا مدرسه برا کار سر زدم اما همه گفتن ما خودمون هم اضافی هستیم ... جالبه !!!

گفتنی خاصی ندارم.

فکرم مشغوله یه دوست شده که فکر کنم از یه حرف من ناراحت شده و نمیدونم چطور از دلش دربیارم . خداییش منظوری نداشتم . البته بیشتر از اینا هم روش حساب باز کردم که ازم ناراحت نمیشه . شاید من اشتباه کردم ...

آقای علیرضا

نمیدونم پیام خصوصی که برام فرستادی رو چطور جواب بدم . شرمنده که دیر شده .

منم خوشکلم بخدا ...

از امروز دیگه اموزشگاه کلاس ندارم . این یعنی شروع روزهای خسته کننده و ملال آور خونه نشینی با مشقات فراوان . تا شاید نیمه دوم مهر که ترم جدید شروع بشه . دنبال کار هم بودم و چند جا سراغ گرفتم اما متاسفانه جور نشده . این مدت اصلا وقت نکردم درست و حسابی بیام پای سیستم .

از موهام خسته شده بودم و تقریبا سه ماهی هست که فکر کوتاه کردن شون بودم البته نه کوتاه کوتاه . فقط درحدی که سبک بشن و مدل بگیرن . مامانم مخالف کوتاه کردن مو هست و با چونه راضیش کردم .با این سن حتی اختیار موهام ندارم . اگه بخاطر مامانم نبود بدم نمیومد که یه مدل کوتاه تا گردن بزنم و یه تغییر اساسی بدم و بعد هم بلند میشه . اما خودم موهای بلندم رو دوس دارم ولی چون مراقبت زیاد میخوات و من حتی تو خونه هم روسری از سرم نمیفته ، مسلما باید یه جور دیگه حواسم به موهام باشه . دیگه با دوستم هماهنگ کردم و یه جای خوب معرفی کرد و دیروز رفتم و درحدی که سبک بشه و یه مدلی بگیره کوتاش کردم . البته درحدی شد که اصلا معلوم نیس دست خورده . حتی خودم حالا نگاه میکنم میگم کاش میگفتم کوتاه ترش کنه . با سشوار مدلش خیلی قشنگ شده . اما حیف که حتی ار دست اقا اتو و سشوار نمیتونم بزنم . به دوستم گفتم ازم عکس بگیره خیلی هم قشنگ شدم . یه وقتایی تو این برنامه های فوتوشاپ خودم رو آرایش میکنم و ابرو اصلاح میکنم نمیدونید چقدر تغییر میکنم و خوشکل میشم . یعنی حتی خودم که نگاه میکنم حسرت میخورم که چرا نمیتونم با چند تا تغییر کوچولو یه حال خوب به خودم بدم و از این قیافه تکراری خسته کننده راحت بشم .

دوستم کلی ذوق کرد گفت چقدر تغییر کردی و قشنگ شدی . البته از شرایطم خبر داره و میدونه که تو چه شرایطی زندگی می کنم .

حتی از زیبا دیدن خودم محرومم . آخه این چه زندگیه که همش حسرته . چه فایده داره که یه عمر اینجا دست خالی و بدون رسیدن به آرزوهات زنده باشی و بعد هم بمیری بدون اینکه به آرزوهات برسی .

ته قلبم خالیه خالیه .

حال دلم خوب نیس

دیگه ناچار شدم بیام از گوشی پست بذارم.  ظاهرا تا آخر هفته هم نمیتونم بیام پای وبلاگ.

خیلی دلم گرفته.  تنهایی های درونی م زیاد شده . دورم پر از آدم ولی تنهام.

دلتنگم.

تازه از فردا دیگه کلاس های آموزشگاه هم تموم میشه و شرایطم میشه غوز بالا غوز.  اعصابم بیشتر خورد میشه با تو خونه نشینی.

گاهی اینقدر تو ذهنت میگردی ببینی کی هست که حالا حرف زدن باش بتونه آرومت کنه و سرحال بیارتت اما کسی رو پیدا نمیکنی.

لیست دفترچه تلفن رو از بالا تا پایین چک میکنی میخوای یه اسم پیدا کنی که دلت رو بلرزونه و حسی درت ایجاد کنه اما پیدا نمیکنی. و این خیلی حال بدیه.  خیلی بده به جایی برسی که هیچ کس پیدا نشه که حالت رو خوب کنه.

دلم عشق و عاشقی میخوات . دلم سفر و پرواز میخوات . دلم یه دست و یه آغوش گرم میخوات . یه تن که به تنم گرما بده و بگه دردت به جونم . بگه تو امر کن من اجرا میکنم . یه مرد  ،یه تکیه گاه محکم . یکی که جای خالی همه دلتنگی هام رو پر کنه . یکی که نفسش به نفسم بنده. یکی که همه جوره هست همیشه هست . یکی که تب کنی برات میمیره . یکی که من مال اون و اون مال من باشه . هیچکس هم مانع باهم بودن مون نشه.

خیییییییییلی دلم گرفته. خیلی دلتنگم . حال دلم خوب نیس.