نشد که برم

فامیل یکی از بچه ها فوت کرد و چون برامون عزیز بود دیگه گفتیم نریم . بمون خوش نمیگذشت بدونش. آخه دختر مهربون و شوخ و گرمیه.  بد بود که بدونش بریم. من فقط ازین ناراحت شدم که حالا که شرایط من جور شد و میتونستم بدون دروغ و مخفی کاری برم ،برنامه به هم خورد.

درعوض با خواهرم رفتیم یه ساعتی بازار . شلوار میخواستم اما بخاطر مضیقه مالی چشم پوشی کردم از خرید . باید یه مدت خودم رو بگیرم و هرچیزی نخرم.

نظرات 2 + ارسال نظر
مینا یکشنبه 9 خرداد 1395 ساعت 15:06

فدای سرت
مطمین باش بازم از این موقعیت ها پیش میاد

ایشالا

زهرا جمعه 7 خرداد 1395 ساعت 01:20 http://khunamun.blogsky.com

عهههه چه بد. خدا رحمتش کنه. کاش اینطور نمیشد. حالا یه بارم اوضاع مساعد بود نشد. کاش فرصت بعدی هم همه چیز اکی بشه واسه تفریحت.
چقد دلم میخواد رابطتون با پدر خوب بشه. خیلی ازین بابت دعا میکنم.
عزیز نازنینم همیشه تو خاطرم هستی.

مرسی بابت دعات . خداکنه بگیره. آره زهرا جون بدشانسی همینه دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد