الهی شکرت

مریض مون به هوش اومد هزار مرتبه شکر خدا. 

ممنونم از کسانی که دعا کردن.  

خدا نصیب هیچ کس نکنه.  

کما

توی یه خواب عمیقی فرو رفتم که همیشه آرزوشو داشتم . 

همه اون روزا که خسته نفس کشیدن بودم .

خسته راه رفتن 

خسته همراهی و صبوری

همون روزا که خواب به چشمم نمی اومد و آرزو تو دلم جا نمیگرفت و امید پرپر میزد برای پریدن از قفس خالی و سرد قلبم .

همه اون روزا دلم یه خواب عمیق میخواست 

یه بلیط یه طرفه 

بی خداحافظی 

بی مقدمه 

بدون حتی یه ثانیه ، که به من داده بشه برای خداحافظی 

اونقدر سریع بال زدم که خودم موندم تو حال خودم ،

مگه میشه با این شتاب رفت همه اون سال‌های تلخ و حرکت لاک پشت وار ساعت ها و روزها رو 

مگه میشه اون پاهای سنگین رو که گاهی نای یه قدم جلوتر رفتن نداشت ، حالا تبدیل به بال شده باشن فقط برای پرواز 

برای رد شدن از هرچیزی که عین قلاده به گردنم بود و عین پابند به پام


با یه لب میخندم و نفس راحتی میکشم و بعد همون لب رو گاز میگیرم وقتی تو آینه چشمام فقط اشک میبینم و تو سر کوبیدن ، التماس و نذر و نیاز که تروخدا چشمات رو باز کن ، حالا خیلی زوده که بری ، چطور دلت اومد اینجوری بی‌خبر بری ، من بعد تو میمیرم و من ها بعد تو جون میکنن تا شاید بعد یکی دو سال سرد بشن از آتشی که داره وجودشون رو میسوزونه. 

و تو آروم خوابیدی عین یه بچه ، نه عین یه عروسک ، به همون زیبایی ، با چشمان بسته و تن بی جون و بی حرکت 

دنیا رو اشک عزیزانت میبره اما تورو خواب برده . 

چه لبخند قشنگی ..‌

صد افسوس 




خیلی ذهنم آشفته و ناراحت خواهر زن داداشمه. 

ببخشید که شنبه تون احیانا بازبا  پست تلخ من شروع شد . امیدوارم  به جاش عمرتون به شادکامی سر بشه . 


بارها چنین چیزی رو برای خودم تصور کردم و حتی براش نقشه کشیدم . حتی چندین ساله که تو سایت اهدا عضو ثبت نام کردم . 

شاید اونی که میره خیلی خوشحال باشه ، اما وااااای به حال و روز نداشته مونده ها . 



التماس دعا

التماس دعا دارم ازتون برای خواهر زن داداشم رفته تو کما ...

تشنج عصبی داشته ظاهرا ... همش ۳۰ سالشه .

کنسلی اجباری

بخاطر شدت گرد و خاک امروز کلاس های زبانکده تعطیل شد . البته اگه با قلمچی  کلاس داشتم اونا کنسل نمیکردن و من باید میرفتم . 

بخاطر همین اعلام کنسلی مجبور شدم خصوصی رو هم کنسل کنم . اگه میخواستم برم خصوصی و برگردم با هزار سوال و جواب مواجه میشدم . اتفاقا نیم ساعت پیش هم قلمچی زنگ زد و گفت تو که زبانکده کلاس نداری بیا یه شاگرد خصوصی اومده فردا امتحان داره . منم گفتم نمیتونم . 

یعنی دو تا کلاس خصوصی رو از دست دادم نه بخاطر خاک بلکه بخاطر سوال جواب ها . یا باید برم یا کلا نرم . چون فقط عادت کردن من ۴:۳۰ برم و ۹ برگردم . اگه خلافش پیش بیاد حتی برا زود برگشتنم سوال جواب میکنن . 

هوا هم خیلی گرم ، باد گاها حتی داغِ . 

اگه برا خودم تو تصمیم گیری آزاد بودم ، این دوتا خصوصی رو از دست نمیدادم . 

صبح فیلم Marry me   ساخت ۲۰۲۲ با بازی جنیفر لوپز رو دیدم . خیییلی قشنگ بود . بعد مدتها میتونم بگم از دیدن یه فیلم واقعا لذت بردم . 

صبح خیلی خسته بودم و حس هیچ کاری نداشتم . این فیلم حالم رو نجات داد . 

حالا هم الکی دارم تو گوشی پرسه میزنم . چون گرمه نمیتونم و حس کاری ندارم . 

شاید شاید یه فیلم دیگه نگاه کنم . 



گرد و خاک

نمیدونید اینجا چه گرد و خاک بدی شده ، تا یه متر اونورتر دید نداری . افتضااااح . 

اینترنت هم که گفتن نداره ، همش قطع و وصل . 

هر دم ازین باغ بری می آید . 


راستی یادم رفت بگم دیروز رفتم پیش خاله دوستم . حدودا یه ساعت و نیم پیشش نشستم و کلی حرف زدیم . ایشون کلی پذیرایی کرد و خوشحال شد . حتی همسرش هم منو به اسم کوچیک صدا میزنه . دوستی و آشنایی مون مال سالهاست . البته زود به زود همو نمی‌بینیم،  ولی حس خاله به من باعث شده منم بیشتر حواسم باشه هرچند وقت یه بار تلفنی بزنم یا سری .