جمعه های خیلی شلوغ

چند وقتیه حتی جمعه هام به شدت شلوغ میگذره . اونقدر که تمام وقت سر پا هستم همیشه پاهام درد میکنن . 

کارام تمومی نداره . 


امروز خانواده عروس ناهار دعوت ما بودن . از صبح مشغول بودیم . بیشتر کارا من و عروس کردیم . دو مدل غذا ، مرغ تو فر که خود عروس زحمتش کشید و ماهی ته انداز رو مامان . منم سیب زمینی ها رو سرخ کردم و ناظر بودم چیزی خراب نشه 

و کلی چیز برای پذیرایی  خوراکی مهمونی آماده کردیم . آجیل و شربت و ژله و هندونه و میوه و چای و تخمه .


یه سالاد خوشکل هم درست کردم . ظرف های پذیرایی اولیه و بعد ناهار رو اوکی کردم . یه سرویس جدید خریده بودم و امروز برای مهمان ها افتتاح شون کردیم . یه سفره پر از برکت خدا پهن کردیم . خانواده عروس پنج نفر بودن و حسابی لذت بردن و بشون خوش گذشت.  بعدم یه عالمه ظرف شستم.  خواهر عروس هم خیلی اصرار کرد کمک کنه اما ترجیح دادم تو جا تنگی و شلوغی آشپزخونه خودمون تنها باشیم بهتره و راحت تریم . 

پدر عروس کلی سر کیف بود ، گفت و ما خندیدیم.  بعد ناهار هم با اینکه دلشون نمیخواست برن اما دیگه بخاطر کار پدر ، زودتر رفتن . 

به ما هم خیلی خوش گذشت و اصلا غریبگی نکردیم . 

عصر هم باز گیر جمع و جور کردن شدیم . بازم خدا خیر عروس بده حسابی کمک کرد . 


کلی برگه تصحیح داشتم که فقط فرصت کردم تعدادی رو تصحیح کنم . به زور فرصت کردم برم حمام . و لباس ها موند تا فرصت بعدی که بشورم ، احتمالا یکشنبه که خونه باشم . 


 مدیر خنثی برای روز معلم دوشنبه این هفته بعدظهر دعوتی شام ترتیب داده . تو پرانتز بگم که برای هر مدرسه جداگانه برای مدیرها نفری ۳۵۰ پرداخت کردیم و براشون تو گردنی خریدن که تقدیم شون کنیم . روز دوشنبه من با قلمچی کلاس دارم و مونده بودم چه کنم ، حتی گفتم دیرتر میرم چون مدیر داخلی بم مرخصی نمیده ، چند روز تو فکر بودم چه چاره ای بیاندیشم ، خودمو به مریضی بزنم یا خدایی نکرده .... ، دیگه هی دل دل با یکی از همکاران قلمچی ‌مشورت کردم و گفت نه ساره ، به نظرم این بار هم از در صداقت وارد شو و امیدوار باش که بت مرخصی بده ، زیر بغلش هندونه بذار . منم  تایید کردم و امروز زنگ  زدم به مدیر ، و گفتم یه چیزی ازتون میخوام امیدوارم  بام همکاری کنید ، و گفتم جشن روز معلم داریم . و درس من عقب نیس و به جای دوشنبه ، روز سه شنبه دو کلاس رو ادغام کنیم ، یه قاچ هندونه هم گذاشتم زیر بغلش ، باور کنید بیشتر یه قاچ نبود 


در کمال ناباوری  ، قبول کرد . هیچی هم نگفت . یعنی کیییف کردم . چقدر هم ازش تشکر کردم . حالا خیالم از بابت جشن یه مدرسه راحت شد . جشن اون مدرسه روز سه شنبه ست  . خوبیش اینه که ساعتش با قلمچی  تداخل نداره ، وگرنه باید قید این یکی رو دیگه میزدم . سه شنبه تا ۷:۱۵ قلمچی  کلاس دارم ، و ۷:۳۰ باید بریم برای مراسم . 

کار کردن تو سه جا همزمان چنین دردسرهایی هم داره . 


ولی هنوز شیرینی بله مدیر داخلی قلمچی زیر زبونمه 


به دکتر باز پیام دادم ببینم این هفته میتونه بم وقت مشاوره بده یا نه . و منتظر  جواب شون هستم . 


تکلیف طراحی هنوز تو هواست . ولی ذهنم رو اذیت نکردم . این هفته هم اگه شد انجام میدم اگه نه بازم بیخیال . 


لباس هایی که از آبادان خریده بودم رو دادم خیاط برای کوتاهی و تنگی ، منتظر خبر ایشون هم هستم که بتونم با اون لباسا برم . البته باید ببینم قراره لباس رسمی بپوشن یا بیرونی . تو اون لباس ها دو تا کت مشکی برای کارم خریدم که برای مهمانی هم قابل استفاده هستن . کلا باید ببینم تم شون چیه .


برای پایه نهم که هماهنگ هستن دیگه نیازی به طراحی سوال نوبت دوم نیس . اما برای هشتمی ها بازم باید بشینم دو نمونه سوال طراحی کنم . 


دنبال یه نوبت متخصص زنان و داخلی هستم . مشکلات هورمونی از حد خودش گذشته و دیگه جای تأمل نیس . وقتش شده یه چکاپ کلی بدم . اما هنوز نتونستم  یه نوبت ویزیت اوکی کنم . 





نظرات 2 + ارسال نظر
فاضله شنبه 8 اردیبهشت 1403 ساعت 15:34 http://1000-va2harf.blogsky.com

عزیز دلم

قربان شما

تیلوتیلو شنبه 8 اردیبهشت 1403 ساعت 12:11 https://meslehichkass.blogsky.com/


مراقب سلامتیت باش
با اینکه شلوغ و پرکاری حال دلت خدا را شکر بهتره
احساس میکنم بااومدن عروس تازه یه عالمه انرژی جدید به خونتون اضافه شد که حالت را بهتر کرده

مرسی عزیزم
آره شکر خدا خوبم
با عروس هم حالم خوبه ، واقعا انرژی میگیرم ازش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد