چند نکته بگم

یکی اینکه یکی بیاد بگه من چطوری از شر تبلیغات مرورگر فایرفاکس خلاص بشم . خیلی مزاحمن . گوگل راه هایی که گفت من گزینه هاش پیدا نکردم .

این پست یه پرش هست از پست قبلی برای جلوگیری از افسردگی خوانندگان. 

تو پست خودشیفتگی ، غلط نوشتاری داشتم و چون عکس گذاشته بودم و تنظیمات به هم میخورد ، نشد اصلاح شون کنم .


فقط پیشی به معنای واقعی در لحظه منو خوشحال میکنه و درونم خالی میشه از هرچی ترس و ناراحتی. 


موندم چی رو باید جذب کنم ؟ پول ، سلامتی ، یا هزاران چیز دیگه رو .

مامانم بخاطر فوت شوهر خاله ، دو روز که رفته و خونه نیس . بازم مجبور شدم خواهرم بلند کنم . چقدر سنگین شده و من چقدر بی جون شدم . باور کنید به جون کندنی تونستم بنشونمش.  خودش هم که ماشاءالله انگار کبک که سرش زیر برف . اصلا فکر نیس . اصلا تکونی به خودش نمیده . از 7 صبح تا 11 شب فقط یه سر ، تو گوشی غرق شده . حرص منو درآورده،  آخه بیشتر وقت من کنارش هستم . وقتی اون همه بیخیالی رو میبینم دق میکنم.  دنبال یه وسیله م برای اینکه بتونیم تا حمام جابجاش کنیم ولی هیچ به هیچ . من واقعا موندم خسته نمیشه از گوشی . عملا دستش فقط در حد کار با گوشی و بالا بردن لقمه به دهن کار میده . خدایا چرا ما رو خلق کردی آخه   . من با این دست ها مجبورم کارایی رو کنم که اصلا نباید بکنم ، خب چطور خوب بشم . منت زنده بودن فقط رو سرمونه.  فشار مالی از یه طرف ، فشار دردهای جسمی و روحی از یه طرف . انگار همه دنیا همت کرده که من و خانواده م درد بکشیم. 

من اومدم اینجا بازم غرغر کردم،  چون واقعا خسته م و تحت فشار.  هنوز دارم دنبال کار برا تایم صبح میگردم . ولی از اونور فکرش که میکنم میبینم مگه من چقدر جون و توانایی دارم که بخوام از 8 صبح تا 1 یه جا کار کنم و بعد بیام خونه ، برا کارها بدو بدو کنم ، نتونم حتی دراز بکشم ، و دوباره از 4 برم تا 9 شب . میدونم کم میارم ، ولی در شرایط فعلی،  حس میکنم چاره ای ندارم . اگه کار پیدا بشه ، موقتی هم که برم بعد نتیجه گیری کنم که ادامه بدم یا نه . کار هم که برم دیگه یوگا و نقاشی و سفر سالی یه بار هم میره تو هوا   .

تروخدا شما قدر داشته هاتون ، پول تون ، سرمایه تون ، همسرتون و خونه امن تون رو بدونید . من که هیچ کدوم رو ندارم و به خاک سیاه نشستم . اگه حداقل یه خونه درست و درمونی داشتیم که بشه تخت و میز گذاشت ، یه سرویس بهداشتی برای خواهر برادرم تو خونه داشت ، خیلی از کارای من و مامانم کم میشد . من و مامانم محکومیم به درد کشیدن و پرستاری کردن . پس خودمون چی ! حالا باز مامانم یه سال هایی از عمرش رو زندگی کرد ، یه سری لذت ها رو تجربه کرد ، اما من چی . 

من از شما عذرخواهی میکنم که منو تحمل میکنید .

امشب میخوام یه کمی خودشیفته بشم ، اگرم از یه کمی رد کردم شما بم نخندید.  میخوام از خودم تعریف کنم . البته فقط اینجا و تازه بار اول که میخوام از خودم بگم و تعریف کنم .

من اعتماد به نفس بالایی نداشته و ندارم،  برای همین معمولا از خودم تعریف نکردم و نمیکنم .

من دختری هستم به انگشتای جادویی،  که وقتی سر حوصله باشم، با انگشتام جادو میکنم و از چند تا چیز که تو یخچال مونده و به نظر میاد که به درد نمیخوره،  میتونم یه شام خیلی خوشمزه بخرم که همه بگن وای این چی توشه و چطور درستش کردی . و تو خوردن از هم سبقت میگیرن.  و باورشون نمیشه که از همون چیزای ساده درست شده . من دختری ام که بارها و بارها و بارها از خیلی مردها این جمله رو شنیدم که هرکس همسر تو بشه ، حتما خوشبخت میشه  . و به نظر میاد که خیلی پشیمون هستن که منو ندیدن. 

من دختری ام که میتونم زندگی بسازم و ساز قشنگی بزنم که شادی روز به روز بیشتر بشه تو خونواده کوچیکم.  میتونم انگشت هام بچرخونم و تحول ایجاد کنم .

من با این دست ها ، هنر خلق کردم از همون دوران دبیرستان،  برای همسایه ها گلدوزی میکردم و کوبلن میزدم و پول میگرفتم . بدون اینکه کلاسی برم ، رنگ روغن رو شروع کردم و یکی دو تا تابلو تو همون زمان فروختم . تو خونه ریسک کردم و پای چرخ خیاطی نشستم و برای خودم یه دونه مانتو و چند تا بلوز و دامن دوختم . و هنوزم تا جایی که چرخ کمک کنه ، کارای کوچیک خیاطی م رو خودم انجام میدم . حتی مروارید بافی کردم . تو کارای هنری میتونم بگم فقط بافتنی رو کمتر از بقیه دوس دارم.  و جز کارای مدرسه ، کار دیگه ای نکردم .

وقتی قلم دستم میگیرم ، میتونم چنان واژه ها رو به رقص دربیارم که همه ذوق زده بشن ، و بگن از کی مینویسی! !!

و بدون هیچ کلاس آشپزی یا شیرینی پزی ، همت کردم و کلی وسیله خریدم و شروع کردم به شیرینی پزی ، طوری که یه مدت شدم دختر شیرینی فروش . یادتونه کوکی پختم و بردم بازار ، مغازه به مغازه ، ولی کسی ازم نخرید؟  شاید فروشی نداشتم اما شیرینی سر سفره عید ، شد هنر دست من . که خودم نگاه میکردم به سفره ، لذت میبردم و به خودم ای ول میگفتم .

من هزار راه رفتم و برگشتم ...

دنبال خوشبختی،  گشتم و گشتم. ..

بیخبر از اینکه خوشبختی درون منه ، اما من نتونستم خوب بزرگش کنم . و مثل طفل یتیم ، سرخورده شد و بعد تو وجودم تباه شد .

اگه نه که من ،

میتونم هر روز خورشید رو به پنجره اتاقم و شب ، ماه رو به پنجره اتاقم ، دعوت کنم . میتونم پرده حریر سفید رنگ رو کنار بزنم و نسیم خنک رو به جونم،  راه بدم .

اگه عشق بود من هم همه چیز رو عاشقانه ردیف میکردم.  اگه خونه کوچیک خودم بود ، توش زندگی رو به واقعیت میرسوندم. 

شاید بگید خب حالا چرا کاری نمیکنی تو که اینقدر فکر میکنی کار آسونیه.  چون من برای خودم نیستم و قلمرویی از خودم ندارم .

من مثل کرم ابریشمی شدم که هنوز نتونسته پروانه بشه . شایدم هیچ وقت نشد . اما تو پیله خودم ، تو همون تنگی و محدودیت ، تونستم خیلی از لذت های کوچیک رو بسازم و بچشم.  میدونم خیلی ها با همه امکانات،  بلد نبودن ، همین حداقل راه رو هم برن .

دیگه خیلی از خودم تعریف کردم .

شیرینی کوکی رو عکسش میذارم ببینید .




همچنان گیر کار مشقت بار خانه تکونی هستم . کتف چپم گرفته و از چهارشنبه دارم درد میکشم . حالا با مسکن خودمو نگه داشتم . امروز نخواستم برم یوگا بخاطر حجم زیاد کارها ، بعد گفتم برم حالم کمی بهتر بشه . رفتم و کمی جون گرفتم . و از ساعت 10.30 که رسیدم خونه ، سرپا بودم تو کارا تا دم ناهار ،  بعد گفتم دیگه نمیکنم باید ظهر بخوابم . بعد هم پا شدم رفتم کلاس .

ولی فردا هم کلی کار دارم . آشپزخانه قسمت بد خونه ست اینجور موقع ها . اینقدر تا شب خسته و درب و داغون میشم که چند روز نتونستم بشینم پای نقاشی و دلم تنگ شده،  اصلا من از این کار انرژی میگیرم ولی حالا حتی جونش ندارم .

روز مادر  رسید و دستم خالی بود ، اما دلم نیومد بیخیال بشم . پول قرض کردم و به مامانم دادم البته ناقابل بود . بعدا میدمش.  مهم اینه که مامانم فکر نکنه من فراموش کردم یا بیخیال شدم . پول هم میاد و میره . فرصت ها رو نباید از دست داد ، نباید تو یه چیزایی بذارم خیلی زود ، دیر بشه .

با گوگل مپ رفتم رشت همون خیابونی که دوستم زندگی میکنه و یه روزی از روزای خلقت خدا در آینده بطور افسانه وار ، اونجا قرار برم . حتی با گوگل مپ که رفتم چقدر حس کردم بش نزدیکم و بم خوش گذشت.  واقعا خل شدم .

یه شاگرد دارم یه دختر حدود 6 ساله ، وقتی نگاش میکنم دلم میخواد بغلش کنم کلی فشارش بدم . اونقدر دلم دختر میخواد که نگو . کاش اونقدر پول داشتم که یه دختر به فرزند خوندگی میگرفتم .
گاهی پیرهن دخترونه خوشکل تنش میکردم و گاهی تاپ شلوارک.  همیشه هم دوس دارم کفشش با لباسش ست بشه. موهاش رو هر روز یه مدل ببندم،  گاهی باز بذارم،  گاهی گوش گوشی ببندم، گاهی گیس مدل جودی ابوت ببندم براش.  پاپیون قرمز بزنم تو موهاش.  دستای سفید و تپلی ش رو لاک قرمز بزنم و یه دستبند طلای خوشکل دستش بندازم.