نمیدونم چرا هربار یه پست خیلی شاد میذارم بعدش یه جوری حالم گرفته میشه که با پست جدید ، حس قبل تباه میشه .
روز پدر رو به همه آقایون گروه که البته فقط آقا محسن و آقا فرساد هستن ، تبریک میگم . امیدوارم تندرست و شاد باشید.
منم که یه دختر بی پدر هستم. عکس پدرها رو تو صفحات مختلف میبینم و حسرت میخورم . ولی شما هنوز یه آغوش گرم دارید که خودتون رو توش جا بدید .
اما من ...
و خیلی دلم گرفته از خودم و زندگی .
با همه بحران ها و مشکلات موجود و با همه خستگی ها و مصائب تو خونه نشینی، من تو این مدت سه بار احساس خوشبختی کامل و دورنی کردم . یه جور رضایت و خشنودی کامل ، که واقعا هیچ جوابی براش پیدا نکردم. خوشبختی درعین نداشتن خیلی چیزها و با وجود همه درد و مشکلات.
سال 98 رو داریم با ویروس کرونا به آخر میرسونیم و اینجور که منابع موثق میگن این بحران تا اردیبهشت هم پیش میره . و من واقعا ترسی ازش ندارم. بیاد منو بگیره به شرطی که کسی رو آلوده نکنم . چون تا همین 38 سالگی اون چیزایی که شد ، شد . و اون چیزایی هم که نشد حتما نمیشه دیگه . اصلا حرفم از ناامیدی نیس بلکه در کمال رضایت. هرسال همه مون پست اسفند ماه رو با این محتوا که سال مون چطور گذشته و چه مقدار از برنامه هامون عملی شد و برای سال بعد چه برنامهای داریم ، مینوشتیم اما امسال ...
امیدوارم که برای ایران و البته دنیا ، این بحران با کمترین خسارت ، تموم بشه . من دوستانی در رشت و تهران دارم که واقعا نگران سلامتی شون هستم . امیدوارم همه شون سالم باشند الهی آمین .
دوستان عزیز اصفهانی هم خیلی مراقب خودتون باشید .
من الان یه آدم خوشبختم.
امروز بعد از صبونه ، شروع کردم به کار . روبالشی و ملافه م رو درآوردم و مانتو شلوار مقنعه و هر چی این مدت پوشیده بودم رو شستم. جارو کردم و گردگیری و پرده ها که هنوز نصب نکرده بودیم و شسته مونده بودن کنار ، از داداشم خواستم که نصب کنه و پرونده خونه تکونی رو ببندیم. بعد هم رفتم حمام و دوباره لباس شستم .
سردرد بدی داشتم از دیروز که با خوردن چند تا قرص تونستم کنترل و بهبودش بدم .
امروز نه نقاشی کردم و نه کتاب خوندم .
انگار هرچی وقت آزاد بیشتری داشته باشم میزان فعالیت مثبتم کمتر میشه و همین باعث خستگی و بی حوصلگی بیشتر من میشه .
ولی فردا رو مثل امروز ، پیش نخواهم برد .
گاهی دلم میخواد کسی حال منو بپرسه ...
حوصله م کم کم داره سرمیره. با اینکه گاهی نقاشی میکنم و کتاب میخونم . خیلی از وقت گذرونی زیادی تو گوشی خوشم نمیاد . حالم بهم میخوره خیلی گوشی دست بگیرم و از این مدیا با اون مدیا ، پرسه بزنم .
کارایی هم هست که دوس دارم انجام بدم مثلا ریخت و پاش کمدم . اما چون آقا خونه ست امکانش نیس و حتی شیرینی پزی.
نمیدونم دیگه چطور وقتم پر کنم .
اینجا هم که خیلی خلوت شده . انگار گفتن وبلاگ ها هم کرونا دارن .
من معمولا عادت ندارم وقت هدر بدم و همیشه بهترین استفاده رو از وقتم بردم . ولی حالا موندم چه کنم .
و همه محدودیت های بهداشتی که این روزها ، فرسنگ ها فاصله ها بیشتر و بیشتر کرده اند .
و من ذهنم درگیر مادری میشود که این روزها حسرت بوسیدن و بغل کردن بچه اش را دارد . و همسرانی که در لانه عشق شان ،این روزها، بوسه ها به بند کشیده شده و آغوش ها از درد دوری ضجه میزنند .
و ما نسلی هستیم که حتی بوسه هایمان تحریم شد . نسلی که از هر دردی ، جدیدترین ش را و شگفت انگیزترین ش را دید .
ولی خداییش اگه من الان مثلا تو دوره نامزدی بودم ، هیچ مرزی مانع از عشق بازی هام نمیشد. همه مرزها را کنار میزدم و عشق رو زندگی میکردم . چون معلوم نبود بعدش چی بر من تحریم بشه . تو روز و روزگاری هستیم که حتی نفس ها هم تحریم میشن به حکم زور .