امروز داره بارون میاد . خیلی خوشحالم کرد. رفته بودم باشگاه البته اگه تو خونه راحت بودم شاید نمیرفتم. دلم خلسه و تنهایی و گوشه گیری میخواد . اما خب نمیشه دیگه زندگی جریان داره و آدم رو با خودش میبره.
امروز حالم بهتره . همه فکر و ذهنم شده ایجاد فرصت برای طراحی کردن که به سختی جور میشه . رفتم تو کار آناتومی بدن خیلی خوووبه و دوسش دارم . همه هفته منتظر شنبه هستم که برسه و برم کلاس طراحی.
ممنون از محبت همه تون .
از یه چیزایی نمیشه گذشت ،نمیشه نگفت و نمیشه ننوشت. نمیشه ندیده گرفت .
از آغوش مردی که هیچ وقت نبود .
از حسرت محبتی که هیچ وقت پر نشد و هیچ وقت گرمی آغوشش نصیبم نشد .
امروز تو دفتر زبانکده نشسته بودم که یکی از شاگردام با پدرش اومده بود ،یه لحظه طوری رفت سمت باباش و دستش رو دور گردنش حلقه کرد که چیزی تو گوش پدرش بگه .... که من دلم کلی آب شد . من هیچ وقت مردی تو زندگیم نداشتم که اینجوری تو شادی هام یا حتی غصه و خستگی هام تو آغوشش فرو برم و از همه ترس و ناامیدی های دنیا رها و آزاد بشم .
نداشتم و ندارم مردی که بتونم روش حساب کنم که همیشه هست . یه عمر خواسته یا ناخواسته دستم تو جیبم بوده مثل یه مرد خودم خرج خودم رو درآوردم و هیچ کس نبود دست به سینه بزنه و بگه نگران نباش تا منو داری غم نداشته باش .
امروز رفتم بازار خریدهای شخصی داشتم از جزئی ترین چیز دخترانه تا شامپو و وکس و رنگ مو و یه سری وسایل شیرینی پزی . کلی هزینه کردم . هزینه هایی که وظیفه کس دیگری بوده و هست و اون هییییییچ وقت نفهمید چه وظایفی درقبال من داره .
کی باید جواب نگرانی ها و دغدغه های مادی و غیرمادی من رو بده .
یه مرد تو زندگی من نبود که حس نکنم عشق کم دارم . یه پدر تو زندگی من نبود که حس نیاز به ازدواج رو نکنم . و بگم اونقدر از پدرم مردانگی و عشق گرفتم که جای هیچ مرد دیگه ای تو دلم و زندگی م کم ندارم .
درعوض یه مرد بود که فقط اسمش پدر بود و همه زندگیم رو پر کرد از جاخالی های کوچیک و بزرگ. و سعی کرد من رو تهی کنه از همه چیز .
من مردی تو زندگیم نداشتم جای غبطه خوردن های دخترانه ام رو پر کنه از وجود خودش .
و گاهی یه سری آدم میان و میگن چرا ازدواج؟
راست میگن این آدما وقتی هممممه چیز رو از پدرشون گرفتن و تجربه کردن ، جای هیچ کمبودی رو حس نمیکنن و فقط پوسته ظاهری زندگی تو رو میبینن.
من خالی از همه عشق و محبت های اون مرد هستم .
چقدر دلم آغوش گرم و مطمئن پدر شاگردم رو خواست.
ببخشید که حالم خوب نیست.
امروز هوا افتضاحه اینجا باااازم. ..
از زمین و زمون خاک بر سرمون میباره.
خیلی وضع بدیه. خیلیا مشکل تنفسی پیدا کردن.
اینجا تنها خونه خلوت منه . هیچ وقت هم ترکش نمیکنم . اما یه مدت بازم دلگیرم.
مشغول طراحی هستم هنوز . رفتم تو کار طراحی پا . هر بخش از کار لذت خاص خودش رو داره . کارم از قبل بهتر شده . راستی بوم رفت تو دوره چهارم پرداخت هزینه . یعنی تا الان فقط 400 تومن پول آموزش دادم به غیر از وسایل . استاد هنوزم اصرار داره دست منو گیر بده تو یه کار جدید . اما بش گفتم فعلا نمیام . آخه اول مشکل هزینه دارم و بعد پدر و مادری که صدای دلم رو نمیشنون و حتی از نظر معنوی هم حمایتم نمیکنن. خیلی دوس دارم کارای بیشتری روی بوم کار کنم اما نمیشه و نمیدونم کجا بذارمشون. نمیشه هم به امید فروش بخوام رو هم انبار کنم .
حتی مامانم هم که میبینه طراحی میکنم میگه میگم اینا برا چی و برا کی میکشی. چند بار سکوت کردم . چند بار جواب خونسردی دادم . چقدر بد که کسی کنارت نباشه و اگرم هست هییییییچ وقت تورو نفهمه. ...
این روزها حس وبلاگ رو ندارم .
مهدیه جان ممنون از محبتت. کامنت تایید نکردم که آدرس ت عمومی نشه . مرسی .
من تسلیم محبت های شما هستم .
چه منو قشنگ توصیف کردید تو کامنت پست قبلی .
ممنون از همه تون .
پست های غم انگیز رو باید سریع رد کنم . حیف که حال خوب شما رو هم خراب کنم .
من ممنونم از حسن نظرتون. من هنوزم تلاش میکنم همه داشته هام بشمارم و شاکر باشم .
من به اندازه توانم ، جیبم ، دل و عقلم و هیکلم از زندگی لذتم رو خواهم برد .
بازم ممنونم. براتون بهترین ها رو میخوام.