بعد از تعطیلی روز پدر

دیروز خیلی طولانی و خسته کننده گذشت . انگار ۱۳ روز تعطیلی نوروز بود و امروز ۱۴ فروردینه

منم گرمم شده بود و تا آخر تایم دیگه سردرد گرفتم ، فکر کنم مال کمبود اکسیژن تو خونه بود .  ساعت ۱۰ گوشی خاموش کردم و رفتم تو جام . 


آقا هم کم نگذاشت .. هرکس هم زنگ میزد تبریک بگه هم اون حرف می‌خورد هم ما .  

تو یه مکالمه با همه حرفای تلخی که به طرف و ما زد ، وسط همه اون تاریکی ها ، دلم خیلی براش سوخت . حال بدیه که زندگی نکنی و نذاری دیگران هم زندگی کنن . 


بگذریم... 

درعوض جاتون سبز یه پلوهویج عالی درست کردم ، اونقدر سبک بود که دیگه هفت قاشق هر روز رو بیخیال شدم و با لذت خوردم . 


کلاس گرامر پیشرفته م ، دیروز جلسه آخرش بود . 

تصمیم دارم برای کلاس کتاب خوانی با همین استاد باز کلاس بگیرم . باید هزینه ش مشخص بشه ، ببینم میتونم پرداخت کنم یا نه . چون اصلا قسطی کار نمیکنن . ولی واقعا دلم میخواد شرکت کنم ، انشاالله که جور میشه . 


پول در راهه ... 

این چند وقت همیشه تا یه جا حس میکنم هزینه هام زیاده ، زود بدون نگرانی میگم پول در راهه ... و مطمئنم که داره تو مسیر خودش سمت من میاد و درست به موقع دستم میرسه . 


راستی کفش رو اینترنتی از اینستا شیراز ، سفارش دادم و انگار یه کار خیلی مهم از برنامه هام پاک شد . برای من ۴۰۰ تومن پول یه کفش زیاده ، ولی شاید کفش تنها چیزیه که من گرون مجبور میشم بخرم ، چون باید پا و کمرم توش راحت باشه .  برای مانتو و کیف اصلا تا حالا به این گرونی خرید نکردم . ولی قبلا هم پیش اومده که کفش گرون بخرم . چون متاسفانه بازار کفش تو شهر خیلی ضعیفه در حد سه تا مغازه تو منطقه مرکزی خودمون . جاهای دیگه بیشتر هست اما اصلا شیک و اونقدر باکیفیت نیستن . چند سالی هست که کفش هام از اینستا میخرم و خدا رو شکر راضی بودم.  


برم که نیم ساعت دیگه کلاس خصوصی دارم ، چند تا کار انجام بدم تا ۹ نشده .


ِبی احساس

بازم  داریم می‌رسیم به ته سال ... 

به ته همه آرزوها و برنامه های یه سالی که گذشت ..‌‌.

باورم نمیشه که اول سالی که اونقدر توش زجر کشیدم و روحیه م افتضاح ریخت به هم،  رسیده به تهش .

خوشحالم که تموم شد . 

خوشحالم که یکی از عوامل بدحالی اون روزای من ، که میتونست تا الان کش بیاد ، تو چند روز تموم شد . ولی منو تا چند ماه مریض کرد . یه معرفی نابجا برای ازدواج ، میتونه زندگی آدم رو نابود کنه . 

خوشحالم که پا گذاشتم روی ترس ۱۶ ساله ی موندن تو اون زبانکده ، و دراومدم از جایی که فقط ازم بیگاری کشیده شد . 

خوشحالم که از مهر شروع به کار با قلمچی و زبانکده جدید کردم . 

خوشحالم برای همه روزای سخت و دردناکی که رد شد ، و مطمئنا چالش های زندگی از این بیشتره و تهش اینجا نیست . 


گفتم که آخرای سال ، کلا دلم  رو قِلقِلک میره . عین یه بچه همه چی میخواد . کوچیک و بزرگش مهم نیس . واجب و غیرواجب بودنش مهم نیس . 

دور و نزدیکی ... خوب و بدی ..‌.

اینجاست که دل پَر میزنه و عقل دنبالش میگرده و میخواد رامش کنه .

دل بهونه گیر میشه و عقل تو سر خودش میزنه . 

اصلا چرا اینا همیشه با هم کَلکَل دارن ، چرا به سختی با هم کنار میان . 


دلم کنسرت رفتن میخواد تو ترکیه و دبی . 

تبلیغات کنسرت شادمهر عقیلی ، و آهنگ بی احساس  که داره تو گوشم میخونه و میخونه ، باعث شد دلم بخواد برم کنسرتش  ، اما من کجا و شادمهر کجاااااا.  

من آهنگ و سبک خاصی گوش نمیکنم ، هرکس تو اون لحظه تونست صداش رو گره بزنه به قلبم ، گوشم هم خودش رو بشون گره بزنه و همراهی کنه . اونو گوش میدم . گاهی حتی شجریان هم حالم رو خوب میکنه . 


دلم خرید میخواد ، البته خداییش اصلا ولع خرید ندارم ، اما همانطور که گفتم کفش باید بخرم ، اینجا گیرم نیومده ، اینستا هم خیلی گشتم هنوز تصمیم گیری نکردم . حرف اهواز رفتن و بازارش پیش اومد اما من گفتم تو این اوضاع اومیکرون  اصلا نمیشه ریسک کرد تو اون بازار شلوغ که آدم زور راه میره ، پس احتمال خرید اینترنتی همچنان بالاست . راستش دیگه چیزی نمیخوام  چون دو ماه پیش سه تا مانتو دوختم و میشه گفت هنوز دو تاش رو اصلا نپوشیدم،  ولی خب اگه میرفتیم بازار ، احتمالا قلقلک غالب میشد بر عقلم و میخریدم.  

دلم سفر میخواد ، چیزی که همیشه میخواد  و هیچ وقت نمیشه بگه نه و بخواد با چیزی جایگزینش کنه . 

دلم هوای تازه میخواد و یه پنجره باز که پرده رو بزنه کنار و بیاد تو آغوشم . 


مثل همیشه دلم رفتن میخواد . 


میبینید چقدر حال این دل خرابِ این روزا ... 

تا آخرای اسفند من همینم . و این یعنی من هنوز زنده م .

یعنی ساره هنوز شور زندگی داره ، یعنی هنوز دلش میتپه و این واقعا منو خوشحال میکنه . دلم نمیخواد قبل جسمم ، قلبم بمیره . 


من به ساره خیلی بدهکارم ، به دستاش به پاهاش ، به سرش و چشماش ...

من به ساره یه سفر مجردی در حد وی آی پی بدهکارم . باید یه روزی این جایزه رو بش بدم . باید دستش رو بگیرم و بگم بریم مامان ، دستم و بگیر و رهام نکن ، میخوایم دو نفره بریم جایی که همیشه آرزو کردیم . 

آرزو ... آرزو 

چرا سفر رفتن باید برای من اینقدر سخت و محال میبود که باید بخاطرش آرزو کنم ... اینجا میرسم به اون نقطه که ساره برای رسیدن به هررررر چیزی جون کنده و باید بِکَنه . 

شاید اینجور شیرین تر باشه ... خوش بینانه نگاش کنم بهتره . 


دلم یه عشق میخواد ، یه عشق که زنگ بزنه بگه بیا دم در ، منم راه نرم ، پرواز کنم پرواااااززززز... جلو در سورپرایزم کنه و یه باکس هدیه خوشکل جلوم بگیره و بگه روز عشق مون مبارک و من بپرم تو بغلش . با ذوق و هیجان جعبه رو باز کنم و فقط توش عشق ببینم و البته یه بلیط هواپیما برای یه سفر دو نفره لیلی مجنونی . 

یه عشق که همه قایمکی های عاشقی رو باش تجربه کنم . 

چه کردی با من امروز شادمهر ... خوبه که داری هی تو گوشم میگی بی احساس . اما من هنوز احساس دارم و هنوز حالم خوبه . 


یه چی میگم بخندید ...‌ گاهی تو کانون که میرم تو آسانسور ، یه دفعه ذهنم هندی میشه و یاد شاهرخ خان عزیز میافتم ، میگم چی میشد عشق من تو همین راه پله ها و آسانسور یه دفعه بدوه دنبالم و با ادا و اشاره ابراز وجود کنه و به بهانه سوال جواب جلو راهم سبز بشه و بپره جلو در آسانسور و سعی کنه حرف بزنه اما هنوزم سرخ و سفید بشه ... از دست این شاهرخ خان و فیلم های هندی .

چقدر تو بچگی از ترس و منع بزرگترها ، از زیر پتو و دزدکی فیلم هندی نگاه کردیم ، چه نسلی بود این نسل دوره ۶۰ ... خدایاااااا . 


رسما امروز رد دادم ... رد از نوع خوبش 


امروز نمیخوام درس بخونم ، میخوام بعد از این پست شیرین ، بشینم یه فیلم نگاه کنم .

اینجا بمونم،  انگار حالا حالاها کلمه پشت کلمه و با عجله میزنه بیرون .



همه روزهاتون به عششششققققق. ‌‌..

به سلامتیییی ...‌

به شادی به خوشحالی . 

کوکتل افکارم

امشب پستم در حد کوکتل هست ، رنگابرنگ. 

هرچی تو پست قبل ذهنم پراکنده بود و نمی تونستم چیزی بنویسم،  حالا حرف دارم . 

از جالب ترین هاش شروع میکنم .

چت من و یه دوست :

بم گفت : همه چیز سخت عوض میشه تو زندگیت و ده برابر بقیه باید زحمت بکشی . این عدالت نیست. 

ولی خوبیش اینه که تو با قدرت میری جلو و درجا نزدی . 


راست می‌گفت،  من برای ایجاد حتی یه تغییر کوچولو خیلی مشقت کشیدم و میکشم . نمیگم برای بقیه اصلا اینطور نبوده اما تا حد زیادی مطمئنم که همینطوره . 

من برای هر پیشرفتی و هر تغییری پوست کندم و جونم دراومد ، اما نمُردم ...

به قول همون دوست عزیزم ، یه موقع هایی حتی فرو رفتی اما بازم خودت رو کشیدی بالا. 


فرو رفتم اما خدا رو شکر غرق نشدم . 

همین اوایل سال رو یادم نمیره که چقدر دست و پا زدم از اون حال برزخی دربیام ، با مشاور به تجویز قرص هم رسیدیم اما من نمیخواستم بپذیرم که قرص منو خوب کنه ، واقعا حال بدی داشتم،  اما بازم تکه های شکسته و خورد شده ساره رو جمع کردم و سرپاش کردم . 


بد نیست گاهی این چیزا رو به خودم یادآوری کنم . 

که دیگه خودمو تو اون باتلاق های تکراری نندازم و پخته تر و سریع تر رد بشم از چیزایی که قراره بعد از سه چهار ماه ازشون رد بشم . 


مورد دوم 

گربه ها غذایی که براشون خریدم رو خییییلی دوس دارن ، نیستید ببینید چههه کار میکنن ، چقدر شیرین تر میشن . اما اینجور پیش بره باید کمک هزینه بگیرم براشون  البته اصلا نمیخوام عادت شون بدم ، فقط اگه غذا نداشته باشیم بدم بشون یا شرایط با آقا اوکی نباشه ، بشون میدم . 

عشششق میکنن از غذاهه، و حرکاتی نشون میدن که برای غذاهای معمولی اصلا نشون نمیدن .‌ 


مورد سوم 

دیروز که کلاس خصوصی م صبح کنسل شد ، نوبت واکسن دوز ۳ رو داشتم و یه سری خرید . پس فرصت رو از دست ندادم و رفتم هم واکسن زدم و هم خرید کردم . برای احتیاط و تقویت خودم ، قرص ویتامین دی و جوشان سی خریدم و هی مایعات خوردم . 

کلاس خصوصی  رو هم امروز جایگزین برگزار کردم و بعد کارای خونه ‌ 


و فعلا خوبم ، دیروز شنیدم چند نفر تو کانون مریض شدن و رفتن مرخصی . کمی ترسیدم که نکنه الان که دوز ۳ زدم ، بدنم حساس تر بشه و منم عوارض نشون بدم ، اما خدا رو شکر خوبم . 


مورد چهارم 

امروز کلاس که نداشتم ، پس نوبت دکتر گرفتم برای مشکلات ماهانه و هورمونی م ، هم آمپول زدم و هم سه مدل قرص با مصرف متفاوت برام نوشت و آزمایش تیروئید هم نوشت که باید تو یه تایم خاص برم انجام بدم ، باید منتظر بمونم ببینم اون تایم خاص ماهانه کی برام پیش میاد . و خواست که اینبار حتما بعد از دو ماه دوباره برم پیشش . 

شکر خدا که تو محیط کار جدید ، از زبانکده مرتب دریافتی داشتم و کمکی میرسه ، چون حقوق قلمچی این ترم میخوره به حدودای اردیبهشت شایدم خرداد سال جدید ، چون بعد اتمام نیمسال دوم و اتمام کلاسا پول میدن . 

اما تو زبانکده هرکلاسی تموم بشه پولش پرداخت میشه ، کمی دیر یا زود ، اما خوبیش اینه که میدونم پول به زودی پرداخت میشه . و خصوصی هم گیرم میاد تا جایی که میشه از دستش نمیدم . 

چون من هزینه هام زیاده ، و نمیشه دست رو دست گذاشت . همین امروز و دیروز کلی هزینه کردم ، ولی خوشحالم که از نظر مالی وضعم بهتره و کمتر غصه هزینه هام رو میخورم . اینجوری میتونم بیشتر از خودم مراقبت کنم و بیشتر به خواسته های دلم برسم و حتی دوره های آموزشی پیشرفته بگیرم مثلا . 

دیگه خودتون میدونید پول سخت میاد ، اما راااحت میره . 

شکر خدا که راه اومدنش هست و انشاالله که این راه باز و بازتر بشه . 


یه مطلب دیگه میمونه که ترجیح میدم حالا قاطی این کوکتل ننویسمش،  پست مجزا براش میذارم . 

شب تون بخیر . 


وقت نمیکنم بیام بنویسم ، واقعا مشغولم .

شاید کلاسی که برای ارتقا آموزش خودم تمام بشه ، تایمم خالی تر بشه . 

اما تصمیم گرفتم تایمش رو بذارم تو همون کار مشابه ، یعنی یا مطالعه پیشرفته یا تماشای فیلم و کتاب داستان  انگلیسی  خوندن .‌

هنوز بعد این همه سال ، کلی از مطالعه زبان لذت میبرم . جوری غرق کتاب میشم که انگار قراره فرداش امتحان بدم . 


همین دیگه ، بیشتر حرفم نمیاد ، شاید چون خسته م . 

شب تون خوش.

خواب

بچه‌ها من خیلی خوابم ریخته به هم ، شب ها چندبار بیدار میشم ، خوابم اصلا عمیق نیس . با اینکه حداقل تا ۱۲ شب بیدارم هرشب ، صبح ساعت نهایتا ۸ از جام بلند میشم ، بیشتر وقتا ظهر از سروصدا خوابم نمیبره . دیشب تا ۲ بیدار بودم ، کلی آهنگ گوش کردم تا شاید خوابم ببره ولی فایده نداشت . بدنم و مغزم خسته فعالیت های روزانه ست ، اما خواب درستی ندارم . امشب قرار بود شیر بخرم گرم کنم با عسل بخورم اصلااا به کل یادم رفت ، الانم که شیر  نداریم ، داشتیم هم دیگه حوصله سرپا ایستادن ندارم ، پاهام از ایستادن اونقدر خسته بودن که نشسته نمازم خوندم . 

یه کلاس خصوصی آنلاین گیرم اومده ، دو روز صبح برنامه ریزی کردم براش ، از خواننده های عزیز این خونه هستن ایشون و باعث خوشحالی منه که منو انتخاب کردن ، چقدر هم خوش حساب هستن ، هزینه جلسات تا آخر ماه رو پرداخت کردن . 

اون کلاس خودم که ثبت نام کرده بودم هفته بعد ۲۰ جلسه ش تموم میشه ، دوس دارم کلاس داستان خوانی انگلیسی هم شرکت کنم  اما مشکل آرامش فضا دارم،  دیگه تو اون کلاس باید بخونم و صحبت کنم ، مسئله دیگه هم تداخل تایمه ، وگرنه هزینه ش هم جور میشه .

امشب سر رام رفتم برای گربه ها غذا خریدم که وقتی غذا نداریم یا آقا نمیذاره چیزی بشون بدیم ، بتونم راحت تر بشون غذا برسونم ، غذاشون هم گرون بود ولی فعلا رب کیلو گرفتم ، داداشم گفت سری بعدی من پول بت میدم کمکی براشون بخری . 

نیمسال دوم قلمچی هم شروع شد و کلیییی برنامه ریزی  آموزشی و جزوه و جمع آوری نمونه سوال دارم ، گاهی بین این همه کتاب و جزوه هنگ میکنم اما لذت میبرم . 

شب تون بخیر. 

دعا کنید خواب عمیق و لذت بخشی داشته باشم .