فرهنگسرا

امروز یوگا نرفتم به جاش رفتم نشستم تو کتابخونه فرهنگسرا و مشغول ترجمه شدم . خدا را شکر که یه کتابخونه داریم که بریم توش راحت و با امنیت مطالعه کنیم یا من ترجمه کنم . الان فصل امتحانات و خیلی از شاگردام میان اونجا . وقتی یکی رو میبینم که بم میگه سلام خانم .... با اینکه من ممکنه اسمش یادم رفته باشه کلیییییی ذوق میکنم و خوشحال میشم . خوشحال از اینکه منو تو شهر به عنوان یه معلم میشناسن و احترام میذارن نه مثلا منشی ... و خوشحال میشم از شاگردایی که خیلی سال پیش با من بودن و من اسم شون یادم رفته و ماشاءالله اونا چهره شون عوض شده ، ولی منو به یاد دارن و سلام میکنن.  خیلی برام ارزشمنده. 

تقریبا از یه رب به 9 شروع کردم به نوشتن تا 11.15 اومدم خونه . هوا در حد آدم روزه به نظرم گرم شده و منم کم طاقت دربرابر گرما . نمیدونم چرا ماه رمضان ها هوا گرمتر میشه . نمیدونم گرمتر میشه واقعا یا من تحملم کمتر . 

دیشب آقا و مامان نبودن و ما تنها شام خوردیم . برای سحر باید داداشم رو بیدار میکردم . بیدارش کردم و سحری گذاشتم و خودم هم نشستم به استثنا خامه و عسل خوردم و چای شیرین. 

آخه من اصلا سحری خور نیستم و به یکی از خوانندگان هم گفتم که فاصله خوردن های من بین اذان هست تا 10.30 شب . بعدش دیگه مسواک میکنم تا افطار بعدی   . نمیتونم بیشتر بیدار بمونم و یا بیشتر بخورم .

سحری رو اگه پایه مناسب داشتم میخوردم.  مثلا دیشب با داداش کوچیکه.  اما میلی ندارم با کسان دیگر بشینم.  از وقتی 9 ساله بودم و شروع کردم به روزه گرفتن هیچ وقت اهل سحری خوردن نبودم دیگه به این روش عادت کردم .

هنوز هم باید برای ترجمه وقت بیشتری بذارم که برسم تا آخر هفته با تایپ تحویل بدم . البته من خودم تایپ نمیکنم چون دستم کنده وقت هم ندارم .


روزمره

روزه دیروز گذر از سردرد سمت چپ و درد چشم چپم ، خیلی خوب بود از نوع حس معنوی ش . نه اینکه قرآنی خونده باشم یا نماز اضافه. ... از آنجایی که معمولا روزه داری خیلی به من سخت میگذره نمیتونم عباداتم رو بیشتر کنم اما سعی میکنم همون روزانه هام رو کیفی تر کنم . بهرحال راضی بودم نسبتا .

امروز نسبت به دیروز تا الان حالم خیلی خوب نبوده چون امروز از سمت راست سرم درد دارم . روزه که میگیرم کم حوصله تر میشم و بسیار گرمایی تر .

مشغول ترجمه هستم همچنان.  احتمال زیاد این هفته یوگا نرم که بتونم تا آخر هفته ترجمه تموم کنم . خوبیش اینه که یوگام ثبت نام جدیده و ناراحت شهریه داده شده و روزای نرفته نیستم . بلکه یه مقدار پول بیاد دستم .

ممنون از بابت راهنمایی هایی که در زمینه بیمه کردید.

براتون سلامتی آرزو میکنم. 

مشغله های زیاد

خیلی وقت کم میارم . یه طرح سخت تو دستم دارم . و یه ترجمه بدون هماهنگی هم داداشم برام آورده . کلی شاکی شدم . دست و پا میزنم وقت جور  کنم برای نقاشی اما حالا باید این وقت رو بدم به ترجمه . موندم فردا برم یوگا یا بشینم پای ترجمه .

رئیس مون پیشنهاد داده که براساس تعداد ساعتی که پیش اون کلاس میگیریم برامون بیمه پاره وقت رد کنه . میگه این حداقل کاریه که حالا میتونم انجام بدم . هرکس هم خواست بقیه ش رو پرداخت کنه و بیمه کامل بده . هنوزم هیچ چیزی دقیق معلوم نیست قراره جوانبش بررسی بشه .

به نظر شما برای یکی مثل من که 13 سالی هست که بدون بیمه کار کردم . بیمه ازین به بعد به درد میخوره ؟ حالا چه پاره وقت باشه چه فول تایم.  مگه من قراره 20 ساله دیگه هم کار کنم که بعدش بخوام حقوقش بگیرم؟

اگه اطلاعاتی دارید راهنمایی م کنید دوستان خوب من .

خیلی خسته م از عصر که اومدم مشغول کار پخت و پز و بشور بساب بودم . یعنی میخواستم بشینم پای ترجمه . اما خسته م میخوام بخوابم .

هنوز نمیدونم فردا برم یوگا یا نه ؟

میخواستم بیشتر بنویسم اما از خستگی حس ندارم   . فقط درباره بیمه نظرتون بگید .

جمعه های من

معمولا جمعه های من به جارو کردن و حمام خودم و شستن لباس و گردگیری سر میشه . یعنی کل تایم صبح به این کارا میگذره . جمعه ای هم که خواهرم بخواد بره حمام که دیگه کلا گیر میشم و خیلی خسته میشم و تا ساعت 3 و 4 ظهر سرپا و درحال بدو بدو میشم .

امشب هم برای شام مهمان داریم . راستش من مثل تیلو این مهمونی های فامیلی مون رو دوس ندارم . چون زیادی هستن . چون پر کار و خسته کننده هستن . دلم میخواد فقط تو مناسبت ها بیان . البته ما چون کلا خونه مون پر رفت و آمد و محدودیت هایی هم داریم من زده میشم .

البته خواهرام هم متاسفانه رعایت نمیکنن و با عروس و داماداشون میان و حساب هیچی رو نمیکنن. 

مهمان حبیب خداست از من به دل نگیرید که چه دختر بد میزبانی هست . اما باور کنید اگه خونه خودم بود اینطور نبودم و این جمع ها رو بیشتر کیفی میکردم تا کمی .

آخه من خودم خونه هاشون نمیرم اصلا . ده سالی یه بار پیش بیاد یه صبح تا عصر یا یه سر زدنی برم . تنها خونه ای که دوس دارم برم خونه خواهرم که دو تا بچه داره . مامان همون عزیزم که میگه برام قصه جوجه فلفل دلمه ای تعریف کن .  جای دیگه دوس ندارم برم . از بس نرفتم دیگه رفتن خونه هاشون برام سخت شده . بهرحال اینجا خونه پدرشونه و خوش اومدن .

برای فردا کلاس نقاشی یه طراحی بطری و لیوان و فقط یه دونه آناتومی یه نفره تونستم بکشم . فردا حتما استادم شاکی میشه .

این هفته خیلی به نظرم طولانی گذشت.  به غیر از دوشنبه ش که جشن و شام دعوت بودم بقیه ش فوق‌العاده خسته کننده بود. 

دارم به شدت به ایده های آموزشی و تبلیغاتی خوب برای جذب دانش آموز به موسسه مون فکر میکنم دلم میخواد کمک کنم کارمون رونق بگیره . کلی مطلب خوندم و ایده برداشتم که به رئیس م بگم . خدا کنه موفق بشیم به قدرت جذب اولیه مون برسیم .