پ ن . بعد از دو روز کار ترجمه که فکر کردم از 40 صفحه‌ تونستم تقریبا 20 تا رو بنویسم . میشمارم میبینم همین الان 53 صفحه دیگه دارم . یعنی اصلا 40 صفحه نبوده بلکه 73 صفحه بوده .


داغونم . تازه امروز خواهرم حمام رفت و دیگه کلا هلاک شدم . خیلی خسته م .. طراحی ها فعلا موند..

وقت کم دارم ...

یه ترجمه 40 صفحه‌ای گیرم اومده باید تا آخر هفته تمومش کنم . صبح تا حالا گیر نوشتنم.  تا حالا فقط تونستم 7 صفحه بنویسم.  خیلی خسته شدم . کلی طرح هم باید برا کلاس طراحی بکشم.  موندم چه کنم . دعا کنید بتونم و از پسش بربیام. 

هفته دیگه 7 آذر هم عروسی خواهرزاده مه . هنوز پرو نرفتم و حس میکنم کلی کار دارم و ذهنم آشفته شده .

اما تمام تلاشم رو میکنم . درنظر دارم حداقل هر شب برای حالت ریلکس یه طرح کار کنم که هم ترجمه پیش بره هم طراحی. 

راستش ترجمه ازبس زیاد بود نخواستم بگیرم حتی فکر پولش هم نبودم اما رئیسم منو به دوستش معرفی کرده بود دیگه نشد خیلی چونه بزنم و نه بگم .

من میتونم ...

دلم یه بستنی میخواد الان . سرم داغ کرده عین موتور ماشین باید روش آب بریزن خنک بشه. 

نمیدونم کسی پیدا بشه بره برام بستنی بخره یا نه ؟

شاید تا تموم شدن ترجمه یوگا نرم این هفته.  باید ببینم کارام چطور پیش میره .

موفق و تندرست باشید .

خدا یه جور دیگه رسوند

ترجمه ها هیچکدوم جور نشد بچه‌ها. 

اما امروز همین نیم ساعت پیش نصف حقوق م به حسابم واریز شد سیصد و خورده ای ....

خیلی خوشحال شدم چون واقعا نگران هزینه خیاط بودم که چند روز دیگه خبرم میکنه .

حالا میتونم یه مقدار بدم خیاط یه مقدار به استاد طراحی.  استاد رنگ روغن هم گفته فعلا عجله ای نیس .

طرح تابلو رنگ روغن رو کشیدم یه جلسه اولم کامل به کشیدن طرح گذشت.  طرحم رو خیلی دوس دارم توش پر از حس زندگیه. 

زلزله دیشب ما رو هم تکون داد . من دراز کشیده بودم و کامل تکون خوردن زمین عین گهواره حس کردم خیلی ترسیده بودم. 

جالب اینجاست که تو این شرایط همه زود میدون میرن بیرون من و خواهر برادرم همین جور شوک شدیم و تکون نخوردیم.  البته ما 4 تا دو تامون نمیتونن خودشون بلند شن برن بیرون ما هم نمیتونیم سرعتی اونا رو با خودمون بکشیم بیرون درنتیجه ناخودآگاه همونجا میمونیم.  اگه زمان دیگری هم تکرار بشه احتمالا با هم تو اتاق میمونیم تا با هم بمیریم.  نه میشه جونمون برداریم بریم بدون بچه‌ها و نه میتونستیم کولشون کنیم .

حالا شکر که خوبیم.

کیک پختم

امروز تنها بودیم من و خواهر برادر . بین کلی کار کیک کره ای پختم . که تنها بودن بدون کیک پختن اصلا برا من معنی نداره و فرصت از دست رفته حساب میشه .

من هر طور شده باید کیک بپزم وقتی نیستن.  اصلا راه نداره ...


خدا رسوند. ..

نیم ساعت پیش دو تا کار ترجمه اومد برام که برا یکیش به توافق رسیدیم و دومی مونده تا خبر طرف. 

خدا رسوند برام که کمی پول بیاد دستم .

خدا یا ممنونم. 

باید بیشتر زمانم رو صرفه جویی کنم تا به کارام با هم برسم .

راستی ممنون از همه کسانی که این همه وقت پست های تلخ و انرژی منفی منو تحمل کردند .