دی نوشت پایانی

همین الان یادم افتاد باید پست آخر ماه رو بذارم .

راستش نمیدونم چقدر براتون باور کردنیه که این ماه هم تونستم با خودم و بقیه خوب پیش برم .

مشکلات ریز و درشت زیاد هست اما من سعی میکنم استراتژی متفاوتی به کار بگیرم و بشون غلبه کنم بدون اینکه خودم رو اذیت کنم یا کمتر اذیت کنم .

تو کارم خیلی فعال تر و خلاق تر شدم .

کلاس طراحی حقیقی به مجازی تغییر کرد .

از استادم خیلی ناراحت شدم.  ولی مهم نیست. 

باید برم . فعلا .

....

ریحانه جان با تمام وجودم برات انرژی مثبت میفرستم امیدوارم بت برسه عزیزم.  امیدوارم کارات رو دور خوب پیش بره .

امشب با مامانم میرم بیمارستان . فردا صبح عمل میشه . نمیدونم که برمیگردم.  ولی هر چی هست فردا ظهر باید سرکار باشم . امروز هم باید ساعت 3.30 آموزشگاه باشم چون جلسه داریم . دیروز مانتو فرم پوشیدم و خیلی دوسش داشتم . حس کارمند بودن بم دست داده بود . جووووووو غلیظ .

هنوزم دارم کلی سوال طرح میکنم . برای تو بیمارستان هم کتاب و فیلم دارم که وقتم پر کنم . باید خودم رو برای شب کاری ها آماده کنم .

کلاس مجازی داره خوب پیش میره و استادم که آقا هستن راضی هستن از کارم . خودم دارم تفاوت آموزش رو حس میکنم واقعا .


امیدوارم همه تون هر جا که هستید دلتون آروم آروم باشه .

میدونید که دوستون دارم .

گزارش امروز

صبح ساعت 8.30 از جام بلند شدم . چون دیشب بازم بدخواب شدم و چون آقا نبود گفتم کمی بیشتر بخوابم . بعد بلند شدم صبونه آمده کردم و کار خواهر برادرم انجام دادم و تا 3 ظهر تو آشپزخونه بودم . برای خودم و خواهر و اون داداشم پاستا با پنیر پیتزا پختم که جاتون خالی عالی شد و برای اون یکی دیگه داداشم سیب زمینی و گوجه سرخ کردم چون گفت من پاستا نمیخورم . بساط کیک رو هم پهن کرده بودم و ضربدری ازین کار به اون کار میپریدم.  پاستا درآوردم از فر و بعد کیک گذاشتم.  و ناهار آماده کردم و کشیدم و خوردیم.  کلی ظرف کثیف کرده بودم که شستم و جمع و جور کردم و گاز پاک کردم . و میوه بعد ناهار رو آماده کردم و بازم تو لیوانم چای دو نفره دم دادم و کیک رو بردم و نشستم که بخوریم . جاتون خالی دلتون نکشه کیک هم خیلی خوشمزه شده بود . دوباره جمع و جور کردم و لباس پوشیدم و رفتم سر کار . سر کلاس چرتم گرفته بود . کلاس مجازی امروز تو آشپزخونه و لابلای کارام تایمش سر شد و رفت .

دیگه چون کیک درست کرده بودم نگران شام نبودم و بشون گفتم شام کیک بخورید . آخه دیشب از کلاس رفتم بازار و براشون شام خریدم آوردم خوردن .

خودمم که اومدم کیک و شیر خوردم و پای تلویزیون و گوشی نشستم . بعد براشون انار دون کردم. 

تازه نشستم یه کم طراحی تمرین کردم .

فردا هم کلی کار دارم . ناهار بپزم . جارو کنم . حمام برم . لباس بشورم . و چقدر باید سوال طرح کنم . همش رو هم مونده . راستی باید پیش خیاط هم برم .


خودم سورپرایز شدم

ذهنم ریخته و پاشه.  هی میخوام بیام بنویسم اما تمرکز ندارم .

حالا اومدم فقط درهم و آشفته بنویسم و برم .

تمرین های طراحی تو خونه دارم انجام میدم و آموزش مجازی میگیرم و درعین حال گزینه های بهتر رو هم جستجو میکنم .

دو هفته ست هر روز به دلیلی یوگا نرفتم .

دیروز با همون دوستی که آموزش مجازی معرفی کرد رفتیم یه جای خوب صبونه خوردیم . خیلی شیک بود و صبونه عالی بود. 

تو لیوان دمنوش های خاص برامون چای آوردن و من عاشق لیوان شدم . دوستم گفت من میدونم کجا میفروشن بریم بخریم . منم گفتم باشه .بارون ریز قشنگی هم میبارید.  پیاده رفتیم تا بازار و لیوان خریدیم . قیمتش زیاد بود ولی دیگه هم تو رودرواسی افتادم هم به خودم گفتم تو خیلی وقته یه لیوان دمنوش خوب میخوای پس بخرش و لذتش ببر . یه جعبه فلزی ستونی هم خریدیم برای مداد های اضافی مون . میدونم کلی خوردن تو اون لیوان بم مزه میده . یه لیوان 66 هزار تومن . گرون نه ؟؟؟

ولی صافی داره و گرم کنندگی هم خیلی خوبه   .

مانتوم برای تعمیر بردم خیاط .

امروز بعد مدتها آقا اینا رفتن شهرستان و قرار تا جمعه بمونن. 

ناهار امروز رو از بیرون میاریم و برای دو روز بعد آشپزی و کیک پزی خواهم داشت .


راستی برای اون دوستم که گفتم برام مداد رنگی و پارچه و دفترچه یادداشت فرستاد از دو ماه قبل برا روز تولدش برنامه ریزی کرده بودم . حالا دیگه میتونم تعریفش کنم .

از یه ماه و نیم قبل هرچی لازم داشتم تهیه کردم و یه طرح خانم با لباس قرمز رو بوم انداختم و با اکرولیک کار کردم روش . هر لحظه ش رو با عشق رنگ کردم و پیش بردم . و منتظر روز تولد دوستم بودم که کادوش روز تولدش دستش برسه . یه عروسک و لباس برای خودش و دخترش هم خریدم . تو جعبه خوشکل گذاشتم و بسته بندی محکمی کردم . گیر تو کارم چند بار افتاد ولی برام شیرین بود . هدیه باید توش عشق باشه . بوم رو بردم قاب سازی و قشنگترین قاب رو براش انتخاب کردم و همه رو با هم با تیپاکس فرستادم و کلی سفارش کردم که سالم و سر وقت برسه .  دل تو دلم نبود تا اون روز برسه دستش . اما اما از روزش گذشت و نرسید . البته یه روز تاخیر . وقتی پیگیر شدم گفتن بسته برگشت خورده . وای نمیدونید چقدر ناراحت شدم.  حیفم اومد از اون همه برنامه‌هایی که ریخته بودم . حتی پیش خودم گفتم حالا میگه چه بی معرفته حتی تولدم تبریک نگفت . آخه من تبریک نگفتم به این امید که بسته برسه دم در و سورپرایزش کنم . ولی وقتی از روزش گذاشت و فهمیدم برگشت خورده مجبور شدم به خودش زنگ بزنم و جریان رو تعریف کنم که خودش بره پست شهرشون و بسته رو بگیره تا کلا به من برنگشته ....

این و اونور زنگ زدیم تا فهمیدیم بسته کجاست و رفت تحویلش گرفت با یه روز تاخیر. 

خیییلی هم خوشحال شد و تعجب کرد . مبارکش باشه .

روز چهارشنبه کادوی اون رسید همون روز هم من بسته ش رو پست کردم . دل به دل راه داره دیگه .

اونقدر که برای رسیدن بسته خودم به اون عجله و ذوق داشتم برا هیچی ذوق نداشتم .

وقتی تحویلش گرفت سبک شدم و راحت .

چقدر شیرین هدیه دادن اون هم با این حد از علاقه. 


برم دیگه به کارام برسم .

شدم جغد نیمه شب ها
بی خواب و بی قرار فکرها
توی سرم شب بیدار است و روشن
توی پایم روز گرم است و روان
از پی ثانیه ها میدوم همچو طفلی از پی مادر .

فکر کنم داره عادتم میشه از بی خوابی تو دفترچه گوشی م پست بنویسم و فرداش ثبتش کنم .
روز پر انتظاری بود برام .
برای یه چیزایی هرچی برنامه ریزی کنی آخرش از دستت خارجه. 
امروز که یوگا نرفتم و رفتیم دنبال مانتو . مانتوهامون خریدیم و مانتو من احتیاج به تغییرات جزیی داره تا انشاءالله شنبه همه مون با فرم بریم سر کلاس .
یه ساعت پیش نشستم تمرین های جدیدم رو انجام دادم برای کلاس مجازی فردا .
امروز روز شلوغی بود . آخر تایم هم یه کلاس خصوصی گیرم اومد و جایگزین تایم خالی کلاسم رفتم خونه شاگردم که فردا صبح امتحان پایه هشتم داره . امیدوارم امتحانش خوب بده .
اقدامات عمل چشم دوم مادرم امروز با ویزیت دکتر کلید خورد . اشتباه نکنم هفته دیگه عمل داره . و من باید قوام جمع کنم برای پروانه شدن و پر زدن به دورش. 
دلم میخواد پروانه بشم با بالهای ابریشم اکلیلی و پرواز کنم و رو سر همه جادوی خوشبختی بپاشم. 

خیلی دلم برای شیرینک خاله تنگ شده.  از شهریور تا حالا نیومدن . گفته امتحانات تموم بشه میان .

آخه چرا من اینقدر بی خواب شدم گناه دارم بخدا . صبح هم باید زود بیدار بشم . باید دفترچه و مداد رنگی هدیه م رو بیارم بذارم کنار سرم . الان که دیگه نمیشه انشاءالله فردا شب .
شب بخیر .
نوشته شده در ساعت 30 دقیقه بامداد روز دوشنبه 24 دی .