پست امروز تا حدی دور از واقعیت و توان منه .
میشه گفت دلخواسته ست .
اگه شرایط جور بهتری بود دوس داشتم این کارها رو بکنم . دنبال توجیه و رد و قضاوت شدن ، نیستم .
فقط به خودم میگم اگه پول زیاد داشتم ، و صد البته بعد از اینکه همه واجب ها رو میتونستم برای خودم فراهم کنم ، چندتا کار دیگه برای خودم میکردم که همیشه دوس داشتم انجام بدم اما پول اولین مانع بود و در حد یه فکر سبک میان و میرن .
۱.دوس دارم موهام کراتین کنم ، صاااااف صاف .
و دوس دارم موهام فر ریز کنم .
هر دو حالت رو دوس دارم ، موهای خودم صاف با حالت موج دار هست . البته از جلوی سرم کاملا صاف . ولی از پشت یه لول قشنگی داره . من همین حالتش رو هم خیلی دوس دارم . اما تنوع مدل مو برام جالبه .
۲. میرفتم فیشال. این از اولی واجب تره . چون پوستم خیلی حساس و مراقبت از پوست خیلی هزینه بر و زمان بر هست . میرفتم پیش بهترین سالن شهر و میگفتم مراقبت پوست صورتم رو شروع کنه با بهترین مواد و کیفیت کار . یه پوست صاف و تمیز ، که با دیدنش حس خوبی کنی .
۳. یه ست حرفه ای مدادرنگی پلی کروم میخریدم. برای حرفه ای و عالی تر شدن نتیجه کارای نقاشی با مدادرنگی.
۴. یه دوره آموزش حرفه ای رنگ روغن و مدادرنگی ثبت نام میکردم .
۵. مورد ۵ رو هم تو ذهنم نگه میدارم . ولی شماره بندی ش ، کمک میکنه که یادم بمونه .
بعد مدت ها یه ثبت نامی ، آموزش نقاشی گیرم اومده . از اول آبان شروع میکنیم .
یه کار پر جزئیات در مقایسه با کارای قبلی تو دستمه . تموم شد میذارم که شما هم ببنید .
خوشم میاد که همیشه همه روزام پر از کار و فعالیت بوده . درسته گاهی این بدو بدوها خسته م میکنه و یه مقداری ش جبر روزگار و شرایط خانوادگی منه ، اما زمان هدر رفته ندارم . از صبح پا میشم تا شب ، کار پشت کار .
امروز صبح، یه کلاس خصوصی حضوری داشتم ، خانواده رو میشناختم از خیلی سال و دیگه بخاطر کرونا دل دل نکردم ، به جاش گفتم خب ماسک میزنم و تو ارتباط و نشستن با شاگردم ، حواسم رو جمع میکنم . اسپری الکل دستم بود و مرتب پیس میزدم . اونم ماسک زد و با فاصله نشست . معمولا پنجشنبهها صبح ، یه جلسه از کلاس بچه های فامیل رو برگزار میکنم و اون جلسه دوم رو در طول هفته یه جوری جا میدم و براشون اوکی میکنم . امروز تداخل زمانی پیدا کرد با کلاس خصوصی. از خصوصی خواستم زودتر بیدار بشه که من تند برم و برگردم تا ۱۱ به کلاس بچه ها برسم . از صبح خیلی زود هم بیدار شدم با کمی سردرد . دیگه ۹:۳۰ تند پوشیدم و رفتم و قبل ۱۱ خودمو رسوندم و کلاس بچه ها رو تا ۱۲ برگزار کردم .
خب اینجور موقع ها استرسم بخاطر پوشیدن و دراومدن و با چی برم با چی بیام و گیرهای آقا ، خیلی زیاد میشه ، ولی رفتم و برگشتم .
برنامه هر روزه طراحی و جاروی پنجشنبهها، پرید .
یه روز طراحی نکنم انگار کل روزم هدر رفته . ولی درواقع کلی کار بجاش انجام دادم .
باید کلی سوال برای ترم کنونی م ، طراحی کنم . کار بسیار وقت گیر و خسته کننده ایه ، هر نمونه سوال آنلاین حدود دو ساعت و گاهی سه ساعت وقت منو میگیره .
اگه وقت کنم برای کلاس بزرگسالان باید اسلاید و مطالب آموزشی تهیه و آماده کنم .
من اگه اتاق داشتم بیشتر از اینا کار میکردم . بیشتر کلاس میگرفتم و بیشتر پول درمیاوردم. بیشتر طراحی میکردم و سریعتر، دوره آموزشی م تموم میشد و میتونستم با خیال راحت، سفارش کار بگیرم .
به قول یکی از دوستان خوبم ، که میگفت ، ساره تو با این همه محدودیت این شدی ... اگه محدودیت نداشتی چی میشدی...
حتما تا حالا یه آدم موفق تر و شناخته شده ، میشدم . یه هنرمند که گالری داره و از همه جا هنرجو داره . و همه ازش به عنوان یه آدم موفق حرف میزدن و الگو میگرفتن .
خب دیگه روزگار، همین قدر به من میدون داده و مهم این بوده که تونستم از تنگی میدونم ، رشد کنم نه اینکه مچاله کنم خودمو .
اصلا حرفم خودتعریفی نیس ... اصلا .
اما برای هر قدم یک سانتی ، من فرسخ ها درد و رنج کشیدم و هزینه و تاوان پرداخت کردم.
خدا رو شکر که اراده و توانایی بم داده که بتونم اینقدر فعال باشم و تو خودم مچاله نشم .
فقط برای بیمه نکردن خودم ، که قبلا توضیح دادم چرا نشده ، همیشه حسرت میخورم .
چون هیچ وقت ماهیانه حقوق نگرفتم که بتونم بیمه پرداخت کنم و هر سه ماه یه بار پرداخت ، هم یعنی دادن کل پولی که سه ماه انتظارش رو کشیدم و این برام امکان پذیر نبوده و حالا هم کلا محال شده .
ولی بازم میسپارم به حمایت خدا و قوت دست و پاهام . که لنگ نشم تو زندگیم و هزینه هام .
دو سه روزیه دستم همون عمل شده ، خیلی درد میکرده ، ناراحتش میشم خیلی . هم بخاطر حجم کارها بوده و هم عصبی شدن ها .
دستی که عمل بشه اونم عمل به اون خوبی ، نباید درد کنه ، ولی حیییف...
مراقب دل تون و سلامتی تون باشید .
پ . ن
من فعال .... منو یاد انیمیشن من شرور انداخت ..
چرا اینجا استکیر خنده نمیتونم بذااااااارم..
تو زندگیم همیشه عادت کردم خیلی منظم و مرتب باشم . هرچیزی سر جاش و به وقتش . وسواس نیستم اصلا. اما از بچگی کمدم همیشه مرتب بود . بزرگ و بزرگتر هم که شدم درس و امتحان و مدرسه و دانشگاه و بعدشم کار ، باعث شد بیشتر به ساعت و زمان دقیق بشم و عادت کنم حتی سر ساعت خاصی بیدار بشم و به همه کارا نظم بدم . از روز و شب قبل ، برنامه و کارای فردا رو مرور کنم و ترتیب ذهنی بدم . معمولا هم اگه کسی تداخل کاری پیش نیاره ، همه چیز روتین پیش میره . البته البته گاهی این نظم و دقت به ساعت کلا آزار دهنده میشه . وقتی میخوام ذهنت رو آزاد کنم و بیخیال رفتار کنم نمیتونم . مثلا جارو نزنم تو روز معین یا جابجایی زمانی کنم ، تا انجامش ندم ذهنم تو همون کار و ساعت گیر میکنه و بیشتر عصبی میشم .
دیروز یه روز خیلی بی نظم و اعصاب خوردکنی بود .
صبح میخواستم برم بازار ، چند تا وسیله کار و خوراکی بگیرم ، که یه کار ترجمه فوری و رو اعصاب به دستم رسید تا خود ۱۱ گیرش شدم . نه بازار رفتم و نه طراحی کردم . حتی به مامانم گفتم امروز از من کاری نخواه چون حسابی گیرم . البته خیالم راحت بود آشپزی طوری نبود که نیاز به کمک من باشه . خرید رو هم به داداشم گفتم برو انجام بده ، من وقت ندارم .
ناهار خوردیم و طبق روال هر روز دراز کشیدم و هزار هزار فکر و نگرانی و دغدغه و برنامه ریزی برای عصر و شب و فردا تو سرم هی وول خورد ، کولر هم خاموش بود و داشت گرمم میشد هی لولیدم. تا ماما کولر روشن کرد . نگاه ساعت کردم ، گفتم خب ساره الان ۲:۳۰ تا ۳:۳۰ وقت داری یه ساعتی بخوابی ، خوابم نبرد که نبرد ، دیدم ساعت ۴ شده، با تعجب گفتم کی ۴ شد ، بلند شدم و پوشیدم و هی منتظر بودم خواهرم بیاد که منو برسونن، دیدم خبری نشد . بش پیام دادم اگه نمیای که من برم . گفت چه خبره تازه ۳:۳۰ ، وااای خدااا . نگاه به ساعت گوشی کردم دیدم ای وای بر من ، عقربه های ساعت رو اشتباه دیدم ، دلم میخواست خودمو کتک بزنم ، لباس پوشیده و نیم ساعت انتظار ، نه میتونم برم تو جام دراز بکشم و نه میتونم کاری کنم . دیگه ناچاری با همون مانتو شلوار تا ۴ تو اتاقی که سنگر گرفته بودم ، مجبور شدم دراز بکشم ، کولر هم خاموش شده بود دوباره و من گرمم شده بود ، تا اومدن دنبالم از بس حرص خوردم اشک تو چشمام جمع میشد که حالا تا ۹ شب با این خستگی چطور کلاسا رو سر کنم . دیگه به خودم گفتم اشکال نداره حالا شده دیگه ، سر راه پیاده شدم و بستنی خریدم بخورم که سرحال بشم . یه بستنی شکلاتی خریدم و خوردم . اما سر کلاسا ، چشمام خیلی خسته و گرم شده بود .
برای من این به هم ریختگی ، به استثنا پیش میاد . گفتم انگار امروز قرار نبوده روتین پیش بره . دیگه برای اینکه امروز صبحم نخوام برم بیرون و از طراحی عقب بمونم ، بعد کلاس تندی رفتم یه فلورباکس، باکس گل ، از گلفروشی گرفتم برای قلموهام. تو پیج ها دیدم و ایده داد که برم گلفروشی بپرسم دارن یا نه و خودم چک کنم ببینم مناسب کارم میشه یا نه . یه باکس مستطیلی با ابعاد تقریبا مطابق نظرم گرفتم . یه باکس مقوایی اما خیلی محکم ، ولی فقط سفید داشت و چون نخواستم دو روزه چرک بشه ، امروز صبح خودم با کاغذ کادوی خوشکلی که داشتم ، پیچوندمش. خیلی هم قشنگ شد .
هوا اینجا دو روز خنک تر شده ، البته هنوزم نمیشه کلا کولر روشن نکرد . ولی به دفعات بیشتر خاموش روشن میشه . همش دوس دارم یه چی پهن کنم تو حیاط بشینم ساعت ها طراحی کنم ، مخصوصا روزایی که کلاس ندارم و عصر خونه م .
صبح هم دوس داشتم صبونه رو تو حیاط بخوریم . اما خب هم جابجایی خواهرم یه کار تقریبا غیرممکنی شده ، هم حضور آقا همه چیز رو مشکل دار میکنه و از دهن میندازه . اوضاع حرکتی خواهرم خیلی خیلی بدتر شده ...
هنوزم دلم بازارگردی میخواد و پول خرج کردن بدون دغدغه. دیروز رفتم کره بادام زمینی بخرم شاخ دراوردم اما چون چند ساله تو صبونه م بوده و از وقتی ۱۲ تومن بود میخریدم ، اولش کمی دودل شدم بعد گفتم بخر تو که میدونی اینو نخری عملا روال صبونه خوردنت به هم میریزه. خریدمش ۸۴ توممممممن. معمولا ۳ یا ۴ ماهی برام میمونه چون هر روز که نمیخورم و هربار فقط یه قاشق چای خوری سرپر ازش میزنم رو یه تست جو .
قیمت چندتا چیز که لازمم بوده خیلی بالا رفته و فعلا هی دارم واجب و غیر واجب میکنم . آدم هوس میکنه بره بازار ، هم دوس داره خرید کنه هم میبینه نمیشه ، به جای اینکه سرحال بیاد ، با صورت کش اومده برمیگرده. اما من خدا رو شکر میکنم که یه منبع درآمدی دارم و دستم تو جیبمه.
فعلا خبری از کار ترجمه با اون شرکت که گفتم نیس . نمیدونم چرا هربار میان تست میگیرن و آیین نامه میدن ولی خبری از کار نیس .
مرگ یه سری از آدما ، باور پذیر نیس ، حتی اگه باشون حرف و صحبتی نداشتی ، دوست نبودی ، یا تو زندگیت اثر و حضور مستقیم و مشخص نداشتن ، مرگ استاد شجریان خیلی ناراحتم کرده و مرگ خیلی از آدمایی که تو تلویزیون خبرشون میاد ، عییین چی درونم رو به هم میریزه .
ناخودآگاه تو وجودت زندگی میکنن و نفس میکشن بی آنکه حس کنی و بفهمی
وقتی میرن تازه متوجه میشی یه چیزی تو وجودت جا خالی کرده ...
این یعنی جز من خیلیا درون من زندگی میکنن بعضیا پررنگ و محسوسن بعضیا کمرنگن اما تو عمق وجودم ریشه زدن . نمیدونم چه توجیه و تعبیری داره . اما خوشحالم که میتونم تو درونم آدمای خوب زیادی جا بدم و برام مهم باشن .
تو فوتی های فامیل، مادربزرگم و زن عموم ، تنها کسانی هستن که همیشه دلم براشون تنگ میشه و دوس دارم ببینمشون. مادربزرگم که تا ۹۰ سالگی عمر کرد و همیشه مهربون بود و روحیه شاد و جوونی داشت . مادر مامانم...
پیر و خمیده بود و پوست بسیار چروکیده ای داشت ، کوچولو و جمع و جور . و فوق العاده دوس داشتنی ، وقتی میومد خونه مون حتی بامون وسطی بازی میکرد . از وجودش شاد میشدیم . خدا بیامرزتش و همه رفتگان رو بیامرزه.
زن عموم هم با اینکه نگاه ها و گاهی حرف هایی داشت که منو میرنجوند و همیشه دوس داشت عروسش بشم ، اما بازم بعد مادربزرگم تنها کسیه که دلتنگش میشم و میگم زود رفت .
از مادر پدرم ، چیزی یاد ندارم بچه بودم ...
چه خوبه وقتی میری عزیز بری . حسرت بر اونی که وقتی میره ، حتی کسی متوجه رفتنش نمیشه .
امیدوارم من زیاد عمر نکنم اما هروقت وقت رفتنم شد ، راحت و سبک برم و کسی رو اذیت نکنم . و عزیز از دنیا برم .
هنوزم فیلم نگاه میکنم .
هنوزم کلاس خصوصی اون دو تا بچه فامیل رو دارم .
هنوزم تلاش میکنم که خودمو بسازم و بهتر بشم .
راستی هر روز عکس اتاقم رو نگاه میکنم . وای که چه کیفی میده ، انگار واقعا تو خود اتاقم . قشنگ حس میکنم که رو صندلی از اینور میز به اونور دارم خودمو سر میدم و وسیله برمیدارم و لپ تاپم دم دسته و هروقت کار داشته باشم روشنش میکنم .
از این سه مدل اتاق پرینت رنگی گرفتم بذارم جلو چشمم . از ته ته دلم آرزو میکنم تا قبل مردنم ، این خواسته م برآورده بشه .
دلم یه اتاق میخواد که توش پنجره باشه ، نور بتابه داخل ، بارون و پاییز رو از صافی پنجره ش با بهترین کیفیت تماشا کنم. تو خنکای پاییز ، پنجره رو باز کنم و عین جودی ابوت سرمو بکنم بیرون و یه نفس عمیق بکشم و به آسمون نگاه کنم و بگم خدایا شکرت .
یه پرده دو لا که هروقت دلم نور خواست ، حریرش رو باز کنم و هروقت دلم تاریکی خواست دوتا پرده رو باز کنم .
یه میز کار نسبتا بزرگ با پارتیشن تا سقف و دکور بسیار زیبا ، که همه چی برام تو دسترس و دید باشه . و روش مجسمه یوگام یا یه گلدون گیاه از نمونه ای که بشه راحت نگهداری کرد رو میز بذارم . لپ تاپم دم دست باشه و هر زمان کار ترجمه داشتم زود بتونم دست به کار بشم . یه طبقه که کل مداد رنگی هام توش بچینم و تو دید باشه و یه قسمت از اتاقم رو رنگین کمانی کنه ....
یه صندلی راحت که از اینور میز به اونور خودمو سر بدم و هرچی میخوام بردارم نخوام هی بلند شم هی بشینم.
یه رنگ ملایم و یا کاغذ دیواری شیک و درعین حال ساده بزنم که اصلا از چشم و مد نیافته.
یه تخت دلبااااااازززز که از قل زدن تو جام ، نترسم که از اونطرف بیافتم . یه بالشت نرم که راحت تو بغلم جا بشه و یه ملافه سفید و یه پتو که اگه سردم شد بکشم رو خودم .
اونم که رو دیوار میبینید عشق منه کولر اسپیلیت... هاهاها
نمیدونم چرا جدیدا نمیشه استکیر یا ایموجی گذاشت اینجا . خواستم بخندم ... بگذریم...
عشق ... یعنی کولری که مااااال خودم باشه و کنترلش دستم باشه هی خاموش کنم هییییی روشن . وااااای فکرش کنننن...
دلم میخواد اتاقم کلوزت روم داشته باشه حتی اگه کوچیک باشه . کلوزت روم، همون اتاقیه که همممممه کیف و کفش و لباسا توش تو طبقه بندی ها از سقف تا پایین چیده میشه و یا هر وسیله دیگه ای ... و در هم داره و معمولا اندازه رفت و آمد فقط یه نفره. مثل اتاق پرو میمونه که شخصیه...
همه تون دعا کنید من بتونم این عکس رو به واقعیت تبدیل کنم و توش زندگی کنم .
خدایییییاااااااا پلییییییییززززززز.