سال ۱۴۰۱

اومدم سال نو رو بتون تبریک بگم .

براتون آرزوهای بهترین ها رو کنم .

و ازتون التماس دعای صبر داشته باشم . 

امیدوارم تعطیلات بسیار خوشی پیش رو داشته باشید دوستان من . 

ممنونم بابت همراهی هاتون .

منِ مرفه

امروز باید بتونم به جنگ روانی تو سرم خاتمه بدم . 

به هزار و یک دلیل خودم رو به حالت عادی برگردونم ، ترس از گیر کردن تو بحران اول سال بیشتر آزارم میده . 

به این دلیل که نمیخوام آخر سالم خراب و ویرون تموم بشه و اول سالم خراب و ویرون شروع بشه. 

همین حالا که دارم این کلمات رو مینویسم خودم نمیتونم هضم شون کنم و باور ... اینکه چطور میتونم با مشکلات و ضعف های حادش دووم بیارم . با کله شقی ها و استدلال های غیرواقعی ش . 

ولی بخاطر نجات دادن خودم ، میگم خب اون دیگه نمیتونه و من باید کنار بیام . ولی فقط من میدونم واقعیت امر چیه . چقدر از مشکلاتش واقعا مال ضعف بدنی شه و چقدر مال بیخیالی هاش . درهرحال من چاره ای ندارم . دارم هر روز ، روزی چندین بار تو خودم منفجر میشم و ترکش هام فقط خودمو سوراخ سوراخ میکنه و تو خودم خفه میشم . 


امسال شیرینی نپختم و نمیپزم.  

امروز باید تخم مرغ رنگ کنم ، ساده ترین روش رو پیش میبرم ، فعلا ایده ای ندارم ولی احتمالا اسپری طلایی بزنم و یه همچین چیزی ... 

دوباره جارو و گردگیری. 

راستی هوا در حد زمستون دوباره سرد شده اینجا ، من که خوشحالم از این تغییر . میتونم به جرات بگم تو عمرم هیچ اسفند سردی ما نداشتیم ، نهایت سرما اینجا تا آخر بهمن بوده ، و از اول اسفند به گرما و خاک و گاها خنکی و نم بارون گِلی بوده . 


و کف بزنید برای این قسمت :

به آشنایی و اطمینان دامادمون یه لباسشویی اتوماتیک ۱۰ کیلویی دربالا  مارک سامسونگ ، دست دو ولی در حد نو ، تهیه کردیم . یه جورایی دامادمون ما رو تو عمل انجام شده قرار داد ، خدا خیرش بده  وگرنه به مامانم بود بازم قبول نمی‌کرد،  مثلا گیر الانش اینه که خیلی بزرگه . 

من حالا یه ساره نسبتا مرفه هستم که دیگه لازم نیس لباس با دست آبکشی کنه . 

خنده داره ... شایدم گریه دار ... 

ولی من قدردان هستم . لباسشویی معمولی  قبلی رو تمیز کردم و مثل یه آدم باش خداحافظی کردم و تشکر ، فعلا تو انباره  . من همیشه با همون هم حرف میزدم و کلی تشکر ، چون واقعا به دردم خورده بود با اینکه با دست آبکشی میکردم و خشک کن هم خراب بود . ولی اون بود که یه باری از دوش من برمیداشت.  شاید بخندید ولی تو خداحافظی باش بغض کردم ، یا من خیلی حساسم یا دیگران خیلی محکم و قوی . اما داشتم با خودم فکر میکردم که چطور یکی مثل من اینجور یه وسیله براش عزیز و ارزشمند میشه و یه حیوون براش اونقدر مهم و دوست داشتنی،  ولی برای کسی که اسمش پدر باشه ، محبت هیچ تعریفی نداشته باشه ، نه به همسر و نه به فرزند . چطور میشه قلب تو سینه بتپه اما عشق تولید نکنه ... مگه خاصیت قلب فقط پمپاژ کردن خونِ ؟؟؟ 


این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هوس علف و چمن

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پرستار شیفت شب

من هنوزم دارم سعی میکنم رو حال مثبت باشم. 

اما گاهی واقعا خارج از تحمل اعصاب و روانم میشه . دیشب هم نخوابیدم ، چشمام الان خیلی خسته و بی جونه . 

از پرستاری خسته شدم . نه روز دارم نه شب . دو سه ماه بیشتره که وارد بحران مزاجی خواهرم شدیم و تا یه چیزی میگم یا راه حلی میدم ، بم میگه بد نیس کمی خوددار باشی . یعنی باید کلا سکوت کنم و بذارم همین خواب شب هم کاااامل ازم گرفته بشه . دو روزه که دوباره تشدید شده و منو خسته کرده این وضع . هر روز خودمو نفرین میکنم که کاش ازین زندگی راحت بشم . داره به جایی میرسه که حتی دست و پاش رو من باید جابجا کنم تا بتونه مثل روز قبلش باشه . دیروز کل صبح من از ۷:۱۵ که صدام کرده تا ۱۰ صبح من گیر سرویس دهی و تعویض لباس و شستن بودم . یعنی دلم میخواست جیغ بزنم از فرط بدبختی و استیصال.  

امروزم هنوز حالش خوب نشده ، یه دنده و کله شق .‌‌

والا آدم وقتی به یکی احتیاج داره ، اندازه سر سوزن هم به طرف باید حق بده و یا به نظراتش احترام بذاره . نه فقط ازش کار بکشه . 

خیلی عصبی ام و نمیدونم چکار کنم .