دیروز بعد از جلسه دو مدرسه حرکت کردیم.
جلسه ها خوب بود ، البته من کمی حس غریبی داشتم ، اما فقط من تنها نیروی جدید نبودم و این فکرم رو آروم میکنه . درهر حال من باید بتونم خیلی قوی کار کنم که بتونم جایگاهم رو ثابت کنم و سالهای بعد هم با این دو مدرسه عالی باشم . درباره قوانین مقررات و توقعات صحبت شد . تو مدرسه اول صبونه هم سرو شد ، هم آش بود و هم صبونه سرد . تو اون مدرسه هم میوه و شیرینی تر . فقط یه نفر تو اون جمع از قبل برام آشنا بود ، مادر یکی از شاگردان زبانکده که چندین ساله معلم هنر دو تا مدرسه ست . اکثر نیروها مشترک هستن .
۱۲ جلسه م تموم شد و اومدن دنبالم و حدود ۱۲:۱۵ از دم خونه حرکت کردیم . چون شوهرخواهرم تند رانندگی نمیکنه و تو راه چند بار ایستادیم به تاریکی خوردیم . اونموقع کازرون بودیم و از اونجا که فامیل های داماد اکثرا مال اون شهر هستن ، هی زنگ میزدن اصرار که بیاید خونه ما ، یعنی دو خواهر و یه برادر داماد. بالاخره راضی شدیم بریم خونه باغ پدر دامادِ دامادمون.
من که مشکلی نداشتم که استراحتی باشه برای راننده ها و ریسک جاده رو نداشته باشیم ولی معمولا خواهر و برادرم مشکل تطابق با شرایط جدید رو دارن ، دیگه با اینکه کاملا راضی نبودم اما رفتیم . یه باغ بزرگ پر از درخت های انجیر و لیمو و خارک و انگور .
هوای داخل خونه گرم بود و کولر آبی مشکل داشت ، ما بیرون خوابیدیم و هوا عالی بود . نخل های بلند و ستاره های آسمون تا دیر وقت تو قاب چشمام بود تا خوابم برد . صبح هنوز ۶ نشده بود من بیدار شدم . چون نور به صورتم زده بود دیگه روزم شروع میشد. بقیه هم تقریبا زود بیدار شدن و صبونه خوردیم و راه افتادیم تو شهر دور زدیم و کوبیده خریدیم برای ناهار تو کوهمره . تقریبا ۲ ظهر شایدم بیشتر رسیدیم کوهمره. دشت ارژن هم توقف کردیم و کمی خرید . هوای نمیشه گفت سرد بود ، هنوز معمولی بود . البته اینور کلا شب هاش خنک و سردتر از روزهاست . آفتابش داغه .
الانم لم دادم رو مبل و دارم از سکوت و آرامش این خونه کیف میکنم . یعنی خدا سلامتی به دوستم و همسرش بده که این فرصت رو به من و خانواده م دادن . این دومین باره . سال ۹۸ برای عمل دستم همین تعداد بدون پدر مادر اومدیم . الان همین تعداد فقط بدون پدر .
اینقدر سکوتش دلنشینه . اینقدر این خونه سیگنال مثبتش بالاست که پا توش میذاری حس میکنی چقدر سبک شدی .
عصر قراره بریم شیراز .
بچه ها چون میزنن شنبه نرو کار ... مگه میشه ... من سال اول میرم کار ، حیثیت م زیر سوال میره و بی نظم جلوه میکنم. گفتم نه نمیشه من که دانش آموز نیستم که اگه غیبت کنم اشکال نداشته باشه من دبیر اون مدرسه م و از زنگ اول کلاس دارم . بیشتر خواهرزاده م نق به جونم میزنه ولی گفتم نه نمیشه . عصبی م نکنید .
تازه باید به امید خدا جوری حرکت کنیم و برسیم که من به چند تا کار رسیدگی کنم .
همش دارم میگم خدایا کمکم کن . حمایتم کن به همه کارام برسم . استرسم کم کن . چیزی ناقص نباشه .
این بخش از سفرنامه رو داشته باشید تا فرصت بعد .
بچهها من این چند روز گیر کارای اداری طب کار برای مدرسه بودم و حسابی عصبی شدم ، آزمایش رفتم و هی برو مدرسه هی برو طب کار تا امروز تونستم تایید نهایی طب کار رو بگیرم . حسابی کلافه بودم .
خدا رو شکر انجام شد . آزمایش رو چون هنوز دفترچه درمانی ندارم مجبور شدم هزینه آزاد پرداخت کنم و هنوز سرکار نرفته تو این مدت کلی خرج رو دستم افتاد . اما به خودم میگم اینا اسمش هزینه و خرج نیس بلکه سرمایه گذاری برای آینده ست .
یه دفعه مدیر یکی از مدرسه ها عوض شد . ته دلم خالی شد ، البته که هر دو مدیر برای من کاملا جدید بودن ، اما مدیر اولی به واسطه تعریف های همکارم ، شناخت بهتری از من پیدا کرده بود ، اما برای مدیر جدید با اینکه مدیر قبلی سفارش کرده و تعریف و گفته من نیروی جدید هستم ، خب شناخت اونقدر نیس . البته این مهم نیس و شناخت در طول کار حاصل میشه .
فردا هم از ۹ صبح تا حدود ۱۰:۳۰ توی یه مدرسه و از ۱۰:۳۰ تا احتمالا ۱۲ تو اون یکی مدرسه جلسه شورای دبیران داریم . اولین جلسه من و همکاران مدرسه ای من .
چند باری ساز بیرون رفتن مون بود . که امروز اوکی شد . به دعوت و هماهنگی شوهرخواهرم قراره فردا همه مون بریم شیراز . البته میریم خونه باغ دوست من که تو کوحمره ست . یه جورایی یه دفعه برنامه مون جور شد . هرچند که برای من فشار زیادی رو ایجاد میکنه و خستگی اما از طرفی هم واقعا همه مون بش نیاز داریم . فردا منو از دم مدرسه سوار میکنن و راه میافتیم و جمعه برمیگردیم . امیدوارم خیلی خسته نشم . بهتر این بود که من تو خونه میبودم که ریلکس کنم برای شنبه . کمی نگرانم . اما امیدوارم همه کارام خوب پیش بره . و شنبه سرحال بتونم تو مدرسه حاضر بشم .
الان که خیلی خسته م .
نمیدونم تا چند روز دیگه بتونم چیزی بنویسم یا نه . چون اون منطقه ۴ سال پیش خیلی بدآنتن بود ، سال ۹۸ که برای عمل دستم رفتیم و این اولین سفر بعد از اون زمانه .
شیراز هم میریم ، بازار یا جای دیدنی .
کاش تنها بودم و یا حداقل اونقدر زمان راحت داشتم که به یکی دو تا از دوستان شیرازی م سر میزدم ، درواقع قرار میگذاشتم. ولی نمیشه فعلا . این سفر مثل دی وی دی ، فشرده و آنی پیش اومده . و نمیتونم روش مانور بدم .
خیلی نگران پوش پوش هستم و گربه دختر ... غذاش آماده کردم دادم همسایه و سفارش کردم حواسش باشه به این دو تا که تا برمیگردیم خیلی گرسنگی نکشن ، بیشتر نگران پوش پوش هستم که خیلی عادت کرده و میترسم نبودن ما باعث بشه بره دیگه برنگرده .
امیدوارم اینا هم تا برمیگردم خیلی اذیت نشن . بدی مراقبت از حیوون همین وابستگی هاست و اینکه وقتی نیستی کی میتونه جات رو براشون پر کنه .
خیلی خسته م برم بخوابم که فردا باید خیلی زود بیدار بشم و سفر در راهه .
هفته پیش که نتونستم تکلیف طراحی بفرستم از استاد عذرخواهی کردم وقتی گروه باز بود و گفتم اینو بدونید که وقتی نتونم تکلیف انجام بدم خودم خیلی ناراحت و اذیتم . و چون این حرف خیلی از هنرجوهاست که واقعا دوس دارن کار کامل و بی نقص انجام بدن ولی گاهی شرایط زندگی اجازه نمیده ، پیام منو لایک و تایید کرده بودن ، استاد امجد حلبی نژاد خیلی باشخصیت هست و تا حالا ندیدم تو گروه به کسی بتوپه و خیلی صبوره و شرایط هنرجوها رو درک میکنه . البته شنیدم برای حضوری ها خیلی سخت گیرتره . ولی با مجازی ها درجه سخت گیری ش کمتره . شنیدم اگه طرحی ایراد داشته باشه که خیلی نیاز به کار داشته باشه ، باید کل کار رو از اول بزنی که دیگه به اون خراب کاری ها ختم نشه .
من واقعا بار اولم بود . ایشون هم فقط پیامم رو تایید زدن و چیزی نگفتن . من اسکیس کارم رو بدون سایه آخرین شب کشیدم و ارسال کردم . استاد گفت طرحش خوب شده سایه هاش هم بزن . اما اونقدر بزرگ کشیده بودم که به خودم و استاد گفتم ، البته تو دلم بیخیال استاد من کل هفته یه تمرین رو نتونستم کار کنم ، چطوری این هفته دو تا تکلیف سایه بزنم اونم به این بزرگی . خودم که تصمیم ندارم اون اسکیس رو سایه بزنم . من خیلی وقت ها هم شده بود دو تا و سه تا کار سایه میزدم تو هفته . ولی این سری نشد که نشد . حالام فقط میخوام تکلیف این هفته رو کار کنم . چون وقت ندارم ، چک کردن کتاب نهم هم مونده .
خدایی دیگه حالم از دست کشیدن و سایه زدن بد میشه . تکلیف دست رو که دیدم ضدحال خوردم . ظاهرا این آخرین تمرین آناتومی دسته .
شما هم بگو آمین
خوبه اولش به ما نگفتن آناتومی دست شش ماه زمان میبره وگرنه دووم نمی آوردیم . هی کم کم به امید تموم شدن اومدیم دیدیم شده شش ماه.
دیروز تونستم از غروب شروع کنم و بعد شام و کارا هم یه مقدار دیگه ش رو سایه زدم .
خوبیه طولانی بودن این مبحث اینه که من الان خیلی راحت و تو زمان خیلی کم و بدون استفاده از پاکن میتونم مدل های مختلف دست رو طراحی کنم و نمیدونید چقدر لذت بخشه که حس کنی به مهارت رسیدی .
تو فکرم با رئیس قلمچی راجب افزایش حقوقم حرف بزنم ، خیلی بم کم داده ، اما ترس و اضطراب دارم و هنوز تصمیم نگرفتم . اونقدر خشک و بی انصافه که میترسم بگه ساره خانم اگه فکر میکنی ما کم میدیم ، نیرو زیاد هست . حالا همش دارم فکر میکنم درخواست جلسه کنم ، نکنم ، اگه بکنم چی بگم ، چطور بگم ، چطور رفتار کنم .
چیزی که هست بچه ها من الان بالاترین هزینه رو از بین مدرسه و زبانکده، از قلمچی دریافت میکنم ، اما نسبت به چیزی که به همکاران دیگه شنیدم میده و پولی که از بچه ها میگیره ، دریافتی من خیییلی کمه .
موندم چکار کنم .
کار تو قلمچی پرستیژ و اعتبار خاصی داره . وقتی میگی قلمچی هستم اصلا نوع نگاه و برخورد متفاوت میشه . و من هننننوز نتونستم با خودم کنار بیام . اگه بتونم این هفته یه جلسه مشاوره بگیرم با دکتر ، این موضوع رو مطرح میکنم .
میترسم جوری برخورد کنه ضایع بشم ، یا حتی روم نگیره ، دو روزه که پول واریز شده ذهنم آشفته ست . من میدونم رئیس قلمچی خیلی از مدیر حرف شنوی داره ، مدیر من یه خانمه که سنی از منم کوچیکتره شاید پنج شش سال ، مطمئن نیستم . اما چنان نفوذی رو اون مرد رئیس داره که خدا میدونه . و همه آتیش ها از گور این خانم بلند میشه . که کسی دل خوشی ازش نداره تو کل اون مجتمع آموزشی . اما رئیس عقلش دسته این خانمه ست .
شایان ذکر است که این خانم متأهل و حتی همسرش تو قلمچی مشاوره خبره ای هست .
اما این خانم انگار با همه مشکل داره . خیلی باید خدا دوست داشته باشه که این خانم بات لج نکنه یا ازت خوشش بیاد .
اصلا از محیط های کاری استرس زا خوشم نمیاد که هی نگران ایرادهای الکی از مدیر یا رئیس باشی . اصلا گیجم .
از یه طرف دلم میخواد حرفم رو بزنم ، از یه طرف نمیخوام کار قلمچی رو از دست بدم . خدایا خودت کمکم کن بهترین تصمیم رو بگیرم و اگه حرف زدم پشیمون نشم .
منو جوری آشفته تصور کنید . انگار جودی ابوت دوس داشتنی رو با موهای ژولیده میبینید که هی داره سرش رو میخاره .
نمیدونم چرا جودی ابوت ؟
شاید چون حتی شلختگی هاش قشنگ بود و دوس داشتنی .
با این فرق که من موهام مرتبه ولی ذهنم خیلی ریخته پاشِ .
خبر خوب اینکه از این پولی که گرفتم یه مقدار فقط از قرضم رو دادم و خیلیش موند ، یه تومن هم صندوق شرکت کردم ، چون دیگه ماهیانه حقوق میگیرم انشاالله، میتونم صندوق خونگی شرکت کنم ، کاری که اصلا نمیتونستم بکنم و چقدر از این مسئله خوشحالم . دیگه حتی اگه بخوام چیزی بخرم ، میتونم قسط ماهیانه بدم ، خدایا شکرت . چقدر خوبه که سر یه تاریخی هر ماه بدونی که پول به حسابت واریز میشه . زندگیت نظم پیدا میکنه تو امور مالی . بقیه قرض رو هم میدم انشاالله.
آخیییششش حقوق قلمچی واریز شد . بعد مدتها یه پولی اومد به حسابم . البته که خیلی ش رو بدهکار هستم . ولی انگار آب کارون و زایندهرود رو تو رودخانه جاری کردن ، جون بم اضافه شد .
چقدر خوبه که کار میکنم و درآمد دارم . خدایا شکرت .
اسم پست قبل رو عوض کردم که بتونم موقع سرچ راحت تر پیداش کنم .
مرسی از همه تون .
الانم ایستادم پای گاز ، دارم سیب زمینی سرخ میکنم .
دو روزه حالت های سرماخوردگی دارم . بیشتر تو گلوم سوزش حس میکنم ، البته دارو میخورم . و فعلا حالم بدک نیس . ولی کسلی ش بده و حس گیجی ش . البته خدا رو شکر میکنم که حالا مریض بشم نه اول مهر . اول مهر من باید با تمام قوای جسمی و روحی م سر کلاس حاضر بشم .
امسال شروع مهر برام با یه استرسی که سالها ازش راحت بود همراهه اما از نوع معلمی ش نه دانش آموزی .
و میدونم هر شروعی ممکنه سخت و استرس زا باشه.
اما همین علم به موقتی بودن این حس ، بهم قدرت و اعتماد به نفس بیشتری میده .
امسال برام دو قسمت حساب شد ، یه تابستون و یه فصل و شروع سال تحصیلی جدید.
سالها بود که کل سال برام یکی بود . و نقطه شروع فقط اول فروردین بود .
امیدوارم بتونم بهترین باشم تو کارم و جوری رفتار کنم که دانش آموزان خیلی دوسم داشته باشن . البته البته دارم تمرین میکنم که لزوما همه دانش آموزان از معلم شون خوششون نمیاد و خودت رو آماده کن و نرنج ، چون کاملا طبیعیه و برای همه پیش میاد . و تمرین کنم تو یه کارایی کمتر کمال گرایی کنم .