پست ثابت شغلی

آموزش خصوصی زبان انگلیسی  ،،، ترجمه متون عمومی و تخصصی ،،،آموزش نقاشی و طراحی 

سفارش چهره هم پذیرفته می شود .   تماس با دایرکت من در @ssamo_1395 

حقوق اول ۱۴۰۳

از طرفا ۵ صبح بیدارم ، دیروز هم همین شد . یه روزایی تو اوج فشار کار و خستگی ، بی خواب تر میشم . مثلا روز آفمه و باید بیشتر بخوابم کمتر هم خوابیدم . 

واقعا یه موقع هایی حس میکنم فشار کارم دیگه خیلی بیشتر از تحمل روانی و فیزیکیمه.  و همیشه از ساره میپرسم ساره تا چقدر و تا کی دیگه میتونی ادامه بدی . و کی وقت استراحت و تفریح و تحقق آرزوها میرسه . 


دیروز و پریروز  به نوبت جوری شد که با هر دو مدرسه رفتم سینما . روز اول صبحانه با زرافه ها بود ، یه فیلم رو اعصاب و خسته کننده که متأسفانه اصلا محتواش هم مناسب بچه‌ها نبود . درسته که اونا تو گوشی شون خیلی بدتر از اینا رو میبینن اما تو محیط آموزشی و فرهنگی  نباید بدون تحقیق بچه ها رو برد برای تماشای هر فیلمی . و انتقال همین نظرات باعث شد که روز بعد از دیدن دوباره این فیلم نجات پیدا کنم و زودپز رو پخش کردن . من چون خیلی روحیه شوخ و فانی ندارم ، از فیلم های کمدی مخصوصا از نوع ایرانیش اصلا خوشم نمیاد . نظر شخصی من  اینه که خیلی زور میزنن مخاطب رو بخندونن و از مسخره ترین چیزا استفاده میکنن و همین طعم خوشمزگی رو کم و کمتر میکنه . با هزینه های میلیاردی برای ساخت یه فیلم یه سوژه سطح پایین دنبال میشه . تو هر دو تا فیلم یه جنازه افتاده بود رو دست چند نفر خونسرد و بی رگ و بیخیال که کجا ازش خلاص بشن . 

البته که بعضیا هستن با این فیلم ها کلی میخندن و لذت میبرن . 

اما روزگار با من جوری بوده که شاید قلقلکم هم بدن نتونم قهقهه بزنم . حرف نالیدن نیس . من بخاطر شرایط خانواده و سخت گیری های پدر از بچگی ، یه دختر خیلی آروم و ساکت و مؤدب بار اومدم . و همین شد که خیلی جاها از خونه تا محل کار حقم خورده شده و میشه . 

این نقد من یه نقد شخصی بود نه علمی و قرار نیس  بش استناد کنم . چون ممکنه نظرات مخالف زیادی  وجود داشته باشه . 

ولی تجربه سینما رفتن با دانش آموزان  برام جالب بود . اون جاهایی که اونا ذوق میکردن و میخندیدن من لذت می‌بردم.  جاهایی که یه آوازی بود و بچه‌ها از قالب خودشون درمیومدن برام لذت بخش بود و اینکه کادر مدرسه عین نیروهای حراستی همش درحال رصدکردن بچه‌ها و حرکات و رفت و آمدهاشون بودیم هم برام قابل تأمل .  



نود درصد مشغله های فکریم شده کار مدرسه و دانش آموز و نمونه سوال و تصحیح برگه ، شایدم نود و نه درصد . 

حتی خواب میبینم دارم درس جدید فردا رو میدم . یا موارد انظباطی  رو بررسی میکنم . یعنی شب ها هم تو خواب سر کارم . 

راستی قسمت شیرین ماجرا 

دیروز حقوق واریز کردن . یه فاصله ای همه معلما نشسته بودیم تو یه ردیف تو سینما که به همه مون اس ام اس دادن ، خیلی جالب بود همه همزمان گوشی ها روشن کردیم به ردیف و معلوم شد حقوق دادن . نسبت به مبلغ پارسال تقریبا حقوقم دوبرابر شده . مبلغ پارسال رو که یادتونه هااا ... ده میلیون نبوده که بشه بیست میلیون .  

ولی من خوشحالم با اینکه این مبلغ صدمی از فشار کاری و خستگی معلمی نیس . 


برای تعداد بالای دانش آموزان پایه هفتم تو قلمچی و عدم تقسیم  به دو تا سکشن خیلی از دست مدیر داخلی شاکی ام . اصلا چشم دیدن این زن رو ندارم از بدجنسی ش . باردار شده فکر کنم ۴ ماهه ، امیدوارم  بره دیگه نیاد . دو بار هم گفتم دو کلاس کنید ولی برای اینکه پول دو کلاس به من ندن حاضر نمیشن جدا کنن . به جاش پشتیبان فرستاده که مثلا تو نظم کلاس کمک کنه . گفتم شما راجب من چی فکر می‌کنید من تو دو تا مدرسه کار میکنم و هر کلاس ۲۷ نفرن ، مگه از پس کنترل کلاس برنمیام ؟ به پشتیبان گفتم که به اون بگه . گفتم این کار راه حل نیس و دارید به من توهین میکنید . اونم گفت من دارم وظیفه م رو انجام میدم که البته راست هم میگفت . من باید مستقیما به اون زن اینا رو بگم که هنوز نشده که بگم .  وقتی آمار کم باشه فوری یه شبه دو تا کلاس یکی میکنن اما وقتی آمار زیاد باشه زورشون میاد . فقط فکر منافع خودشون هستن . یعنی رئیس  و مدیر هر دو عین هم حرام خور . بگو حالا اون مردِ یه چی تو یه زن چرا آخه . 

چرا رحم و مروت نداری آخه . 



پست امروز یکی در میون  مثبت منفی شد . حتی وقتی مینویسم اثرش رو رو اعصابم کاملا حس میکنم . نوشتن پاراگراف قبلی قشنگ مغزم رو فشرده کرد از ناراحتی و بخش حقوق مغز سرم رو باز کرد . حالا مغزم بسته ست بریم باز کنیم ..‌


مدتی بود دلم میخواست یه تعداد گیفت برای کادر دو مدرسه بگیرم و هدیه بدم  

به چه مناسبتی ؟ هیچی والا . 

من از دادن هدیه بی مناسب بیشتر لذت میبرم تا با مناسبت . بارها هم تجربه ش کردم . 

شانس متوجه شدم یکی از مادرای زبان آموزان  زبانکده  سال‌های قبل تر ، تو کار شمع سازیه . باورتون میشه بدون اینکه از کسی چیزی بپرسم ، تبلیغات کارش رو تو شخصی برام فرستاده بود . و من آمار گرفتم و تصمیم گرفتم شمع سفارش بدم . اما چون نمیخوام خیلی هم هزینه م زیاد بشه ، برام گل مینا توی تور بپیچه و با روبان خوشکل دکور کنه منم به عنوان یادبود بدم به همکارا . اولش خواستم بذارم برا روز معلم . اما دیدم عین بچه کوچیکا ذوق دارم و نمیتونم تا اون روز تحمل کنم . درنتیجه پیش پرداخت دادم و گفتم برای شب یلدا برام آماده کنه . 


خب مغزم الان بازه . دیگه فعلا بش فشار نمیارم دوباره بسته بشه . پاشم برم روتین صبح رو شروع کنم . چون الانم تو جام دراز کشیدم . و ببینم بقیه رو خدا برامون چی خواسته . 


خیلی هم طولانی شد عذر بنده رو بپذیرید.

جلسه بیست و چهارم مشاوره

جلسه مشاوره م روز سه شنبه ساعت ۹:۳۰ بود . خواستم برم بیرون که تو حرف زدن راحت تر باشم اما شرایط روتین کاری صبح جوری پیش رفت که وقت نکردم برم بیرون و از تو اتاق به بهانه کلاس مجازی مشاوره انجام شد . بازم درمورد شرایط خونه و غُرهای مامان حرف زدیم ، دکتر گفت راه حلت چیه ، این بار بش گفتم دکتر اگه من میدونستم راه چیه به شما زنگ نمیزدم . اونم گفت باید با آرامش بیشتری سعی کنی رشته مامان رو دست بگیری و هم بش امتیاز بدی هم بگیری . گفت با آرامش حرفت و گله ت رو بگو . و حرفای شبیه این.  و حتی پیشنهاد آوردن کارگر حتی یا شده فقط هفته ای یکبار . بش گفتم مامان خیلی مقاومت میکنه و هزینه ش زیاده . گفت هفته ای یکبار زیاد نمیشه،  فقط روزی باشه که تو هم باشی که مامان نه عاجز بشه و نه کاری کنه طرف بره دیکه نیاد ... منم گفتم باز آمار میگیرم ببینم میتونم کسی رو پیدا کنم . 

و اینکه به دکتر گفتم که مشاوره قبلی من حی کردم حواس شما کامل با من نیس . ایشون گفتن نه من حواسم بود ولی تو خیلی دلت پر بود و من فقط اجازه دادم راحت حرف بزنی . و اگه چنین حسی بت دادم من عذرخواهی میکنم ولی خیالت راحت اینطور نبوده . 



دیگه اینکه این هفته بخاطر همراهی با بچه های مدرسه تو یه کاری از مدیر تذکر گرفتم . عاجزم به تفصیل بنویسم . بچه‌ها یه مجموعه از موها رو از خودشون و چندتا معلم کوچولو کوچولو رو یه برگه چسبونده بودن منم فکر میکردم بخاطر جنسیت مو به علوم یا هنر ربط داره و یه کوچولو از موهام دادم . شانس من همون روز مدیر و معاون این موضوع رو فهمیدن و من و اون دو همکار دیگه رو خواستن و مدیر گفت خانم ساره از شما تعجب می‌کنم آخه چرا؟ منم دلیل علوم و هنر رو گفتم . گفت بچه‌ها نباید از بُرد آموزشی برای کارای شخصی اونم بدون هماهنگی استفاده کنن و اینکه به معلم هاشون دروغ گفتن و ازشون مو خواستن ، اگه بازرس بیاد ببینه و چنان بشه و چنین . و مسئله حجاب و عفاف درمیونه و نباید موها در دید باشه . و ازین حرفا.  بخشی از حرفاش رو اصلا نتونستم قبول کنم اما مخالفت هم نمیتونم و نباید بکنم . شاید تجربه چندین ساله ایشون باعث میشه همه چیز رو جور دیگه ای ببینه و انظباطی کنه . و من مونده تا به وسعت دید ایشون برسم . من به حدی ناراحت شدم و برگشتم تو کلاس و دعواشون کردم که چرا از حس همراهی من سوءاستفاده کردید و دیگه تو هیچی با شما همراهی نمیکنم . 

بچه‌ها بم گفته بودن کسی نمیفهمه شما هم مو دادی ، ولی بعد معلوم شد زیر هر مو اسم صاحبش هم نوشته شده . 

شب همون روز  از شدت ناراحتی به مدیر زنگ زدم ببینم جوش نسبت به من چطوره و نتونستم خودمو کنترل کنم و گریه کردم . مدیر خیلی خوب برخورد کرد و گفت من متوجه حد ناراحتیت شدم و متوجه شدم که حتی نمیدونستی چرا جریان موها به اونجا کشیده و یه جورایی گفت تو هیچ تقصیری نداری اما باید هوشیار باشی و تو دام اینا نیافتی ، جلوت میخندن و تعریف میکنن و پشتت بدت رو میگن . و حتی روز بعد تو مدرسه چقدر بام خوش و بش کرد که آرومم کنه . و نگرانیم ازبین ببره . این همون مدیر جدید که اسمش میذارم مدیر مریم . 

و اما وقتی رفتم سر همون کلاس ، با اخم وارد شدم و هیچ شوخی و خنده ای نداشتم . گفتن خانم تروخدا چکار کنیم مثل قبل بشی ما اینجوری عادت نداریم . منم بشون گفتم دیگه تا آخر سال من همینم . 

البته میدونم نه میتونم و نه درسته که اینقدر خشک و خشن باشم . حتی برا مدیر تعریف کردم و با هم به عکس العمل خودم و بچه‌ها خندیدیم ولی گفت حد تعادل رو بگیر نه بذار سوءاستفاده کنن و نه کلاس خشک و خشن باشه . گفت من از کلاس داری و تدریست راضی هستم و تا حالا هیچی ندیدم و نشنیدم برای همین تعجب کردم ولی اینم یه تجربه ست دیگه . 


از اون طرف مدیر قلمچی خصوصی پیشنهاد میده و وقتی میگم تایم ندارم ، بامبول درمیاره که پس من نفر جذب کنم ، گفتم جذب کن ... والا ... خسته م کرده . انگار من برده ش هستم که هر ساعت گفت بیا کلاس منم بگم چشم . انگار خودم برنامه و زندگی ندارم . من برای خصوصی های خودم هم مشکل دارم چه برسه به خصوصی های درصدی قلمچی . 



دیگه اینکه امشب با خواهر کوچیکه و عروس شام رفتیم بیرون مهمون من . البته من هنوز حقوق نگرفتم . تو فضای بیرون نشستیم ، بیشتر تایم به سکوت گذشت ، ما خیلی اهل حرف و شلوغی نیستیم . خوردیم و برگشتیم خونه . مدتها بود دوس داشتم بریم شام بیرون . دیگه برا بچه‌های خونه هم خریدم . درکل بدک نبود . 


امروز تا الان نتونستم طراحی کنم . تکلیف این هفته سخت و سنگین.  بعد این پست بشینم پای کار دیگه . 


فردا هم حمام و لباس شستن و طراحی سوال رو دارم . کلی روزام شلوغ پلوغ میگذره.  بازم شکر خدا که سرکارم و مشغول .

و این پنجشنبه

از صبح سرپا بودم تا سه بعدظهر . از روتین صبحگاهی خواهرم  ، بعدم جارو و گردگیری.  و شروع تمیزکاری  یخچال فریزر تا همون سه بعدظهر . هربار ماما گفت یخچال کثیفه بش گفتم روزایی که آشپزی نداری نشسته تکه تکه تمیز کن ، من بیکار نیستم باید یه روز کامل بذارم برا یخچال . اما هیچ کاری نکرد تا امروز که من دیگه ناچار شدم زیر و بم یخچال و فریزر رو ریختم و تمیز کردم . و دریغ از یه دست درد نکنه . 

بعدم میگه من خسته شدم از آشپزی و کارای خونه . منم گفتم مگه من از صبح تا حالا پنج دقیقه نشستم بیکار که اینجوری میگی . و بقیه حرفاش رو به سکوت رد کردم . دیگه واقعا دربرابر غُرها و گلایه هاش از کارای خونه مستأصل شدیم هیچ جوره قانع نمیشه که اگه اون نخواد انجام بده پس کی انجام بده . حقوق خونه هم واقعا کشش آوردن نفر از بیرون رو نداره ، عملا باید حدود نصف حقوق رو بدیم به اون نفر . 

من موندم چه جوابی بش بدم . هرچی میگم نه قانع میشه نه آروم . دقیقا جوری رفتار میکنه انگار من بچه هام گذاشتم رو دستش رفتم بیرون خونه برا تفریح . حتی ذره ای هم از مشکلات کاری و روحی من خبر نداره . معمولا آدمی نیس بگه چته ، چه خبر ، اوضات خوب پیش میره؟ بخدا خیلی دلم میخواد یکی دل به دلم بده . با غصه هام غصه بخوره ، سعی کنه آرومم کنه . تشنه آغوش پدری و مادری ام . 


دیروز برگه های پنج تا کلاس رو تصحیح کردم . لابلای  کلاسای بعدظهر تونستم حجم زیادی از کارو پیش ببرم . 

امشب و فردا کارم کمتره ، میشینم پای طراحی های این هفته . 


برای هفته دیگه سه شنبه از دکتر جلسه خواستم . امیدوارم  تداخل کاری پیش نیاد. 


موریانه

صبح بعد روتین اولیه خودم و خواهرم   سرویس بهداشتی تمیز کردم ، جارو کردم و گردگیری.  وسط جارو مامان گفته ناهار پاستا درست کن ، برا اونم چند تا چی لازم بود رفتم خرید . برگشتم ادامه جارو و شروع کار آشپزی تا ۱۲:۳۰ . یه کم نشستم پای گزارش کارای مدرسه . وقت ناهار شد . بعد ناهار حدودا از ۳ نشستم تا همین حالا ، اگه بگم نهایتا بینش یه ساعت وقفه بود دروغ نگفتم . کل این تایم مشغول نوشتن گزارش کار این یه ماه و نیم دو تا مدرسه بودم ، کمردرد گرفتم . 

نتونستم برم حمام یا لباس بشورم دیگه تا فردا . 

باید نمرات مستمر مهر و آبان رو رد کنم . از اینکه گاهی خودمو گیرافتاده تو معذورات میبینم خیلی بدم میاد . دوس ندارم به کسی نمره الکی بدم . دوس ندارم آلوده رانت و پارتی بازی بشم . با اینکه این دو سال سعی کردم همه جوره هوای همه شاگردام رو داشته باشم نه فقط چندتاشون،  اما گاهی میبینم از بالادستی ها تحت فشار قرار میگیرم که به شاگرد خاصی که مادرش فلان پست رو داره یا حتی یه همکار معمولیه نمره بیشتری بدم . الان ناراحتم که باید به یکی که حقش حتی ۱۸ هم نیس ، ۲۰ بدم . البته مثلا مثلا یه کوئیز تشریفاتی کلاسی بگیرم که نمره رو حلال کنم و کلاه شرعی سر خودم بذارم . من واقعا گیر و وابسته این کار نیستم . اما متوجه شدم باید به همه باج بدم . تازه داشتم با زیور حرف میزدم ، گفت آره باید باج بدی . 

به خودم باشه میگم نمیخوام باج بدم فوقش بگن سال دیگه نیا . 

اونی که پارتی نداره تو این زندگی وله. 

یعنی از بخش های سخت تدریس همین نمره دادن نهایی تو کارنامه ست . کلی ذهنم رو درگیر میکنه . به کی کم نمره دادم خدایی نکرده به کی زیاد . نمره کی حقشه نمره کی حقش نیس . فلانی گناه داره بهمانی پارتی داره . اووووو . اینقدر با خودم کلنجار میرم تا مثلا متعادل ترین و منصفانه ترین نمره رو رد کنم . هرچند که مواردی هم هست که میدونم فقط مجبور شدم نمره بشون بدم و اصلا حق و عدالتی در کار نبوده . و اینجاست که میبینم از فرهنگی ترین مکان و قشر جامعه فساد جوونه میزنه تا اون بالا بالاها . یعنی همه جا موریانه زده . گاهی اثر موریانه ها تل خاکی میشه و به چشم میاد و بیشتر وقت ها هم نه . از اینکه من الان یکی از اون موریانه ها هستم حالم بده . پس من فرقی با حاکمین ظالم و بی عدالت ندارم . 

نمیدونم موریانه خودش رو هم میخوره یا نه . اما من دارم خودم رو از درون میخورم .‌