تعطیلی بارون

به علت  بارندگی و آب گرفتگی معابر امروز تعطیل شدیم و خوبیش این بود که من فقط دو زنگ داشتم . 

البته صبح همون تایم هر روز بلند شدم و پوشیدم که برم که یدفعه پیام تعطیلی رو دیدم و دیگه لباس عوض کردم و موندم که وای حالا من مجازی رو چطور سر کنم و آیا تماس تصویری لازمه و یا باید ویدئو آموزشی بسازم؟ یه لحظه موندم چه کنم . با چند تا پیام به یکی دو نفر فهمیدم لازم نیس ویدئو  برم یا بسازم . فقط کاربرگ بفرستم هم کافیه.  کلاس ها یه ساعته بود . نیم ساعت اول از بچه‌ها  مثال مربوط به درس قبل رو خواستم و نیم ساعت دوم کاربرگ . 


چقدر من عاشق این هوام . دلم میخواد تو همین زمان برای همیشه متوقف بشم و دیگه به تابستون و گرماش برنگردم. 


یه بارونی لازم هستم برای روزای بارون که باید بایستم سر ایستگاه.  فعلا نمیتونم بخرمش و هرطور هست با چتر و همون لباس های سال قبل باید سر کنم . از حالا فکر هزینه لباس برای مراسم داداش هستم که احتمالا ۳۰ آذر باشه . البته تا اونموقع ۲۵ آذر حقوق رو میگیرم . اما خب نمیشه خرید لباس رو اونقدر عقب انداخت . چون کار یه روز دو روز نیس واقعا . گاهی با نگرانی مالی شدیدی به خواب میرم . ولی سر میشه انشاالله.  

شنیدم همه همکاران قلمچی ۳۰ به ۷۰ حقوق میگیرن و من هرچی عشق رئیس و مدیرش کشید . یکی از سیاست های کثیف رئیس  اینه که هیچ وقت جلسات همکاران رو عمومی برگزار نمیکنه و همین باعث میشه ما هم کمتر همو ببینیم و هم کمتر متوجه تفاوت پرداخت ها و رفتارها بشیم و هم نتونیم همه با هم علیه ش یه نظری بدیم یا مخالفتی کنیم . اما جدیدا من همکارا رو بیشتر میبینم و متوجه شدم حتی برای اون شب های امتحانی رایگانی که به معلم ها پول نمیده ، هیج کس راضی نیس . گفتم پس چرا کسی همه سالها اعتراض نکرده ولی معلوم شد هر کس یه جوری اعتراضش کرده مثل من ، ولی آقا گفته من پولی از اون کلاسا درنمیارم و فقط جنبه تبلیغات داره . یکی نیس بگه آخه مردک ما معلم ها نباشیم بریم تو کلاس تو چطور قراره تبلیغات کنی . و تازه داری بین ۵۰ تا ۱۰۰ هزار تومن از هر شاگرد میگیری میریزی تو حلقومت ولی به معلم ها یه ریال نمیدی . موندم این قانون بیگاری رو کی نوشته . حالا قرار شد هر کدوم مون باز رفت جلسه بگه باید به ما هم پول داده بشه . یا اینکه بهونه کنیم تایم نداریم و اصلا سر کلاسای شب امتحان نریم . 

باید بگردم ببینم کجا میشه ثبت شکایت کرد خودم پیگیر قضیه میشم . یعنی چیییی آخه . من برای ۵ تا سکشنی که دارم حداقل حداقل ۱۰ ساعت رایگان بایستم روز تعطیلی و استراحتم سرپا فک بزنم که همه پولش بره تو گلوی اون حرام خور و مدیر بدتر از خودش . 

یعنی اسم این دو تا میاد خون خونم میخوره . 


اولین حقوق مدرسه

دو هفته ای هست که پنجشنبه جمعه های سبک تری از نظر کار مدرسه دارم . وگرنه کار خونه که همونه . با اینکه هنوزم طراحی سوال دارم و هر هفته یه تعداد برگه برای تصحیح،  اما فشار روانی کار برام کمتر شده شکر خدا . هر ماه امتحان مستمر از طرف مدیر تاریخ داده میشه و هر ماه باید سوال طراحی کنم . و سختی کار گرفتن تایید از زیور هست و استانداردهایی که من خیلی بشون ممکنه آشنایی نداشته باشم . 


طراحی با استاد وارد مرحله آناتومی بدن شد . هورررا . یه مرحله لذت بخش دیگه . هنوز تکلیف این هفته رو نتونستم شروع کنم . برای کشیدن همه مدل های آتی ذوق دارم . روزی بیاد که بتونم هر مدل آناتومی و چهره رو خیلی راحت بکشم و حتی بدون داشتن مدل . 


و اماااا ... اولین حقوق مدرسه امروز واریز شد . 

سه میلیون و چهارصد واقعا دربرابر اون حجم کار و فشار اصلا پولی نیس . اما برای اینکه حداقل تا ۹ ماه یه حقوق ثابت ماهیانه دارم خیلی خوشحالم . خود مبلغ اونقدر خوشحالم نکرده اما ماهیانه بودنش میتونه  تو برنامه ریزی برای یه سری کارا و هزینه ها بم کمک کنه . 

خب ازش یه تومن پول صندوق میدم و باید بخشی از بدهی م رو بدم . تا اون بدهی رو ندم حس میکنم برکت به حسابم نمیشینه . بیشتر ازین حقوق رو من بدهکارم . ولی پرداخت میشه مشکلی نیس . و خوبه که خواهرم اصلا برای پولش منو هُل نکرده . 


راستی دوس دارم بخاطر اولین حقوق،  یه شام بگیرم تو خونه دورهمی بخوریم . من از همین درآمد کمم سالهاست که مبلغ خیلی کمی به مامانم هم میدم و گاهی به خواهرزاده هام . و همیشه هم سعی میکنم انفاق داشته باشم . یه چیز دیگه یادم افتاد . حرف دکتر که گفته بود همیشه درصدی از درآمدت رو برای کمک به نیازمندان  درنظر بگیر . حالا میگید پس هیچی ش نموند . 


چندتا از مواد بهداشتی م تموم شدن و حتی قرص های مکمل و ویتامینه هام  که هی دارم عقب میندازم تا بتونم هزینه ها مدیریت کنم .  قلمچی احتمالا آخرای دی ماه حقوق بگیرم . زبانکده هم تا اتمام هر کلاس که معمولا یه ماه و نیم طول میکشه . اما چون فقط دو کلاس دارم اونم خیلی نمیشه . ولی همه اینا اگه باهم میومد من یه جا همه کارای مالی م میکردم و دیگه آشفتگی نداشتم . 


خاله یه عکس داده که براش سیاه قلم کار کنم  . خودش دیده من تو این مدتی که هستش چقدر سرم شلوغ بوده ، بدون رودرواسی بش گفتم خاله من حالا حالاها وقت ندارم باید صبور باشی ، اونم گفت باشه . 

من پول یه سفارش رو هم چند ماهه گرفتم ولی چون عکس کار برام نفرستاده ، اصلا نشده شروع به کار کنم . و ایشون دوستمه که تا حالا چیزی نگفته چون شرایطم رو درک میکنه . حتی یکی دو تا مشاوره‌ سفارش دیگه هم داشتم اما به مشتری گفتم باید صبر کنه تا من وقت کنم ولی خب در حد حرف موندن و جدی نشدن . 



اولین بارون پاییزی

اولین بارونی پاییزی رو همین نیم ساعت پیش دیدیم . دمای هوا الان ۲۱ درجه ست . 

اینجا بسکه سرما و بارون کمه . ما حتی چارتا قطره از آسمون بیاد کلی خوشحال میشیم و میگم خدا رو شکر . ماه دوم از پاییز رو داریم تموم میکنیم ولی هنوز کولر و پنکه روشن میشه . هر سال همینه . برای همین من میگم ما نهایتا دو ماه زمستون داریم و ده ماه تابستون. 


اردو بخاطر پیش بینی بارون کنسل شد . 


مدرسه دوم یه دورهمی گذاشته بود روز دوشنبه ، اما من خیلی حالم بد بود دوباره افتاده بودم رو سردرد و گلاب به روتون ... و هم مرخصی بم ندادن و نشد برم 


یه کارگاه ضمن خدمت دیگه هم دارم سه شنبه بعدی ، که مدیر داخلی بازم بعید میدونم بم مرخصی بده و شاید فقط بتونم ۴۵ دقیقه برم در حد حاضری زدن و برگردم .  خدا مشابه این زن رو نصیب هیچ کس نکنه . دلم میخواد برم تو روش بایستم و فحشش بدم و بگم چقدر همه از تو متنفرن خانم مدیر داخلی قلمچی . 

فعلا چون احتمال داره برای عقد داداش مرخصی لازم بشم ، دارم برای اون روز صبوری میکنم . 

حتما یکی  از موضوعات مشاوره بعدیم همین خانم مدیر خواهد بود . خانم مدیرِ .... 


یک عدد معلم

یک عدد معلم که عاشق روز چهارشنبه ست چون آخرین روز کاریشه  

و خیلی پنجشنبه جمعه ها رو دوس داره . 

اما عصر جمعه که میشه میگه وای چه زود شنبه شد 

جلسه چهاردهم مشاوره


بالاخره دیشب دکتر خودش پیام داد و برای امروز صبح بم تایم داد و بخاطر جور نشدن تایم مشاوره م عذرخواهی کرد و گفت خیلی سرش شلوغ بوده . یه جلسه مشاوره خیلی دلچسپ داشتیم . راجب مدرسه بیشتر از هر موضوعی دیگه ای حرف زدیم و چالش هایی که داشتم. دکتر هم یکی دو تا راه حل داد که خب من تا قسمتی روشون کار کرده بودم . ولی راه حل دیگه برای اون کلاس فوق العاده بی نظمم این بود که گاهی حالت تدریس رو به چندتاشون بسپارم و تو دو حالت فیدبک بدم . یکی با حرف زدن و بی توجهی خودم به حضور و تدریس شون و یکی با سکوت و توجه به تدریس شون . و اجازه بدم خودشون به نتیجه گیری و انتخاب برسن. 


درمورد نامزدی داداش که فقط درحد یه تیتر بود . موضوعاتی که نوشته بودم زیاد بودن و تایم کم . اما بیشتر راجب مدرسه حرف زدم چون از همه ش مهم تر بود . 

حتی یادم رفت پیشنهاد کارگر رو به دکتر بگم ‌.


درمورد رفتارهای عجیب و بچه گانه اون یکی داداش و خانمش . 

باورتون میشه خانمش تو مراسم نامزدی نیومد! باورتون میشه تو نگاهش خشم نگاه های بابا رو دیدم . و چقدر براش متأسف شدم که داره پا جای اشتباه میذاره و خودش رو هر روز تنهاتر میکنه همانطور که بابا همیشه تنها بود.


آخرش به دکتر گفتم اینقدر این جلسه خوشمزه بود که دلم نمیخواد قطع کنم . دکتر هم ذوق کرد و گفت نوش جونت .