دیشب افطاری خونه خواهرم دعوت بودیم . باز من اون خواهرم رو جایگزین کردم و رفتم . اون مانتویی که خریده بودم رو برا بار اول پوشیدم . تاسوار ماشین شدیم آقا شروع کرد به حرف زدن به من . که این چه لباسیه پوشیدی ،صدتاچاک داره،هر لباسی مخصوص یه جاییه،لخت میامدی بهتر بود و هزار حرف دیگه که نذاشت لذت پوشیدنش رو ببرم. پدر ما تا این حد پدره که هر گونه لذت رو بر دختر و پسرش حرام میکنه . آنقدر از دستش عصبی م که خدا میدونه. زوری کنار هم بودن رو تحمل میکنم. حتی از صداش بیزارم . جوابش ندادم اما گفتم میخوات خوشش بیات میخوات نیات . من این مانتو رو میپوشم به کوری چشم دشمن.
پنکه را چیکار کردی؟
راه حلها جواب داد؟
هر بار آمدم یادم رفت بت نتیجه رو بگم . نه قربونت پنکه آ نقد قوی نیس که یه پارچه نازک روش بذارم باد ازش رد بشه . امتحان کردم اما نشد. ظرف آب یخ هم شدنی نبود. مرسی از همدلیت
سلام
کجایی؟
خوبی؟
سلام عزیزم خوبی تو . خوبم ممنون. کاش وبلاگ داشتی منم میامدم پیشت
پس بازم ناراحتت کردن
ای بابا
خب میدونم بلدی باهاش کنار بیای
میدونم که تحمل میکنی
ولی از همین راه دور هم میدونم مانتوت خیلی خوشگل بوده و توش ماه شده بودی... برای همینم که بلد نیست قربون صدقه ات بره اینطوری ابراز احساسات کرده
دیگه حتی از تحمل کردن هم خسته شدم پس تکلیف لذت زندگیم چی میشه؟
میدونم که سخته
ولی بزن به بی خیالی
دوتا جمله ی آخرت خیلی باحال بود
کیف کردم
دیگه از خودم هم خجالت میکشم . از اینکه به این حد بدی رسوندتم خیلی ناراحتم. خیلی سعی میکنم خوب بمونم اما آزاراش خیلی زیاد شدن و غیر قابل تحمل