بعد کلاسم رفتم جواب آزمایش بردم دکتر . خدا را شکر مشکل خاصی نبود ، البته شایدم خاص باشه . کمبود ویتامین های بی ، دی ، سی ، آهن (از A تا Z کلا کم دارم ) . تا سه ماه باید دارو بخورم و تغییرات رو چک کنم . فعلا خواب رفتگی از نظر متخصص داخلی به کمبود این مواد ربط داده شد و متخصص دست هم به گردن ربطش دادن . من فعلا سعی میکنم رو درمان تقویتی ویتامینی خودم تمرکز کنم . چون دلم نمیخواد مشکلم از گردن باشه .  دارم سعی میکنم کمتر کار کنم و گردنم کمتر تحت فشار بندازم .  دیگه هر طور شده باید خودمو رو سرپا نگه دارم . امیدم به اینه که شروع مجدد یوگا هم به بهبودی حالم کمک بیشتری کنه .

دیروز دلم هوس کار رنگی کرد . طرح زدم و آبرنگ کار کردم و گذاشتم تو پیجم و گفتم سفارش کار میگیرم . فعلا که هیچ سفارشی تا حالا نداشتم . اشکال نداره.  حتما موقع ش نرسیده .


راستی بچه‌ها آقا رابطه ش با پیشی خیلی خوب شده . گاهی میارتش داخل . تو این دو روز خیلی بش توجه کرده . باش حرف میزنه ، باش بازی میکنه.  اصلا نمیشه باور کرد . گفته بودم این پیشی دل همه رو میبره . تا میبینتش میگه این گربه تون چرا تو حیاط مونده بیارینش داخل . باورم نمیشه.  حالا دیگه ما راحتتر به پیشی میرسیم . آخه همسایه رفته شیراز و نگهداری و مراقبت از پیشی تو گردن من و مامانم افتاده . و با وجود سخت گیری های آقا کارمون خیلی سخت بود . ولی حالا بهتر شد . همسایه پیشی رو تو خونه نگه میداشت شب ها . اما من نمیتونم . یه شب دزدکی اوردمش کنارم براش جا گذاشتم اما نتونستم بخوابم هر دقه جاش عوض میکرد منم میترسیدم بره سمت آقا .

اما حالا که صلح شده بین شون . میتونیم تو حیاط براش جا بذاریم.  تا همسایه بیاد کلی هم اون اذیت میشه هم ما . چون نگران سردی هوا هستم براش . هرچند که میگم حیوون مال بیرون و خداش هواشو داره .

طرح آبرنگ رو براتون میذارم .

کار طراحی م اگه فردا تایید شد براتون عکسش میذارم .

حس سبک و خوشبختی

گاهی مثل همین حالا تو همین لحظه چقدر احساس سبکی و خوشبختی میکنم . دلیل بیرونی خاصی وجود نداره ، هیچ چیز عوض نشده . اما من الانم خیلی خوبم . خیلی سبک . دلم میخواد زندگی رو تو آغوش بگیرم . بلند شم و فعالیت کنم . بپوشم و برقصم ، بپزم و بخورم ، بخرم و بخندم.  برم بیرون بگردم . تو روی همه لبخند بزنم . محدودیت ها رو کنار بذارم و بال بگیرم.   لباس سفید نازک بلندی بپوشم و موهام رو بدم به دست باد . موهام باز باشه و رها ، فقط یه طرفش یه گل یا گیر خوشکلی بزنم . کنار دریا تو ساحل با پای برهنه و صندل به دست راه برم و بدوم . شن رو با کف پام حس کنم . از کنار دختر کوچولویی رد بشم و به شیرینی ش چشمک بزنم . شایدم رو زانو بشینم ، بغلش کنم و ببوسمش. 

خدا را شکر.  خدا را شکر . خدا را شکر.

هنوز که هنوز قفل و گرفتگی های بدنم رفع نشده و تمام وقت رو با درد سر میکنم .

اومدم کمی از دل خواسته هام بنویسم . دلم میخواد از این به بعد تو هر فرصتی شیرینی پزی کنم . کیک پختن رو خیلی دوس دارم . از وقتی وارد کار طراحی شدم و بعد دستم عمل کردم ، دیگه کیک نپختم  ، غیر از یه بار که اصلا خوشم نیومد از کیک . کیک آپساید داون شلیل بود . کلا تو دست من کیک های میوه ای خوشمزه درنمیان. 

کافه و رستوران گردی رو خیییییییلی دوس دارم . یعنی اگه شرایط خونه و مالی همیشه اوکی بود ، حتما ماهی یه بار میرفتم . اینجا خیلی کافه و رستوران های شیکی زدن ، آدم دوس داره همشون رو بره .

امروز باشگاه نرفتم چون هنوز درد دارم . طبق تجویز دکتر ،  دیگه نمیرم آمادگی جسمانی . همون یوگا رو دوباره ادامه میدم . شاید فشاری که به دست و گردنم اومده بخاطر دمبل زدن و حرکات سنگین دستام بوده.  از اول ماه شروع میکنم . ولی حالا که صبح خونه م باید جارو کنم و اگه توانم کشید ،  طراحی کنم . اینقدر این مدت اذیت شدم که دارم از طراحی هم خسته میشم . اما نمیخوام کارم نصفه بمونه باید تمام آموزش هام بگیرم بعد اگه نخواستم دیگه ادامه ندم .

خدا را شکر،  خدا را شکر،  خدا را شکر

متاسفانه نتونستم مجدد تایپ کنم . عکس گرفتم اینجا گذاشتم.  ببخشید اگه خوندش سخت شد .

از پست پایین با بالا بخونید