گرمای هوا اینجا تو بهار رسیده به ۴۶ درجه
من شب ها نمیتونم راحت بخوابم چون هوای کولر تا آخر نیس بخاطر خواهر برادرم و بادش تو اتاق نمیاد . گفتم امشب برم تو پذیرایی بخوابم ولی دوباره نصف شب برگردم جای خودم و همین آلارم درونی و جابجایی مطمئنم خوابم رو بدتر میکنه .
چرا برگردم ؟؟؟
چون ممکنه آقا گیر بده که چرا اومده اینجا خوابیده ، چون خودش هم تو پذیرایی میخوابه و دلیل دیگه ش اینه که بیشتر شب ها نصف شب یا موقع نماز صبح به حدی با صدای بلند دعا و نماز میخونه که صداش تو اتاق ها هم خواب خراب میکنه چه برسه به اینکه تو پذیرایی باشم .
گفتن یه چیزایی و دردشون خیلی خیلی تکرار رو تکرار شده .
پس چرا هی تکرار میکنم ؟؟؟
چون درد تو عمق وجود و استخونم هست و خوب نمیشه .
چون هر روز منت و نگاه سنگین آقا برای چیزی که میخورم و سقف بالا سرم عین پتک از نگاه پر منتش میکوبه تو سرم .
فرزندکُشی جسمی ...
فرزندکُشی روحی ...
واقعا چه پدر مادرهایی... عجب روزگاری ست ...
ورود گربه های نر به خونه اکیدا ممنوع !
چراااا؟؟؟؟
چون برای دختر مجرد خونه باعث فساد میشه . چشم و گوش دختر باز میشه . دختر .....
دختر ...
جرم ؟؟؟
دختر ...
جرم ؟؟؟
مجرد ...
حس میکنم رشته های عصبی م بدجور تو هم قاطی و گره خورده .
متاسفانه فروردین و اردیبهشت خوبی رو از نظر روحی سر نکردم ، خیلی اذیت شدم و نمیدونم تا کی ادامه داره . گرما هم مزید بر علت .
هل من ناصرًًًًُُ ینصرنی ...
چقدر امروز دلم استراحت مطلق میخواد . برم تو یه تخت خنک و راحت تو اتاق آروم و تاریک بخوابم یا حتی ساعت ها فقط دراز بکشم .
نگران هیچ کاری نباشم ، کسی نباشه که صدام بزنه یا توقع کمک داشته باشه .
رهای رهاااا .
دیروز بعد ناهار استخون درد گرفتم و کمی هم تب کردم . چون مطمئن نبودم در چه حالی هستم ، حتی حرف نزدم . اگرم حرف میزدم خب کسی نمیگفت بخواب یا استراحت کن . اصلا نمیشه تو این خونه استراحت کرد . دیگه ظهر یه کلداستاپ و استامینوفن خوردم و با اینکه گیج بودم و ضعف داشتم ، اما تب و استخون درد نداشتم و تونستم کلاس ها رو سر کنم . شب هم اومدم گیج بودم تا ۱۱ شب گیر اومدن بچه ها و شام دادن بشون بودم . اگه به خودم بود دلم میخواست تا از کار میام مستقیم برم بخوابم .
الان عوارض خاصی ندارم . فقط گیجی دارم که عوارض اون قرصِ .
حالا چقدر دلم میخواست بیخیال سر کنم و استراحت کنم .
هنوز ترجمه رو شروع نکردم .
سفارش مشتری رو امروز بسته بندی میکنم . بعضی ها واقعا دست شون سنگینه. این مشتری دو کار تا حالا به من داده ، اما باش اذیت هم شدم . آدم حساس و وسواسی بود . کار رو خسته کننده کرد .
ولی برعکس اون مشتری که دوتا کار بم داد و از شیراز بود ، چقدر سبک بود و کارها واقعا عالی دراومد و من چقدر دوسشون دارم . مخصوصا چهره همسرشون که خیلی دلنشین بود .
امروز چند تا خرید کوچیک هست باید برم برای ناهار انجام بدم ، بله با همین حال خسته ، شایدم دراومدن حالم رو بهتر کنه .
خواهرم همش سرم غُر میزنه که چرا همش تو خونه نشستی و هیچ جا غیر از آموزشگاه نمیری .
هوا گرمه . دوستام هر کدوم به دلیلی نمیتونه بیرون بیاد . کرونا ... و گاها مشکلات مالی و مشغله های کاری ، دل و دماغ نمیذاره که دلت بخواد بری بیرون .
اما به خودم قول دادم یه روز تنها برم صبونه . ترجمه تموم بشه انشاالله میرم .
ولی امروز واقعا دلم استراحت مطلق میخواد . خیلی زیاد .
دلم بیخیالی میخواد .
خیال آسوده میخواد .
امروز برگشتم به چند سال قبل ، شاید سوم راهنمایی یا اول دبیرستان، با آهنگ های سیاوش شمس و اندی و کروس چه عشقی میکردم . عاشق هم میشدم تو توهم . عشق های یه طرفه . حالا حتی میتونم بگم بچه گانه . عشق که بازی نیس . ولی دوران نوجوانی و شور و هیجان غیر قابل کنترل ،
آلبوم صحنه سیاوش شمس و آهنگ دختر ایرونی ش ، واااای. بعید میدونم کسی گوش نداده و لذت نبرده باشه و خاطره نساخته باشه . اون سالها خواننده مورد علاقه من اندی و کروس و بعضی آهنگ های مارتیک بود . حالا فهمیدم مارتیک بوده. اون موقع تو گوش من همون یه نوار کاست که هی تو ضبط گیر میکرد، همش برای من صدای اندی بود واقعا تشخیص نمیدادم . امشب یه کوچولو آهنگ از گوشی بچهها شنیدم و رفتم گوگل و چندتا آهنگ دان کردم و عجیب اینکه با آهنگ دختر ایرونی بدن ساکنم تکون خورد و همونطور که نشستم تو تاریکی و کسی پیشم نبود ، یه قِری به دست و شونه ها دادم . البته میگن قِر مال کمره اما ما فعلا قرض گرفتیم برای دست و شونه ها
چه حال خوبیه همیشه یه چیزی باشه دلت رو خوش کنه و حالت رو خوب .
الان دیگه خواننده خاصی رو دنبال نمیکنم ، هر آهنگی به دلم بشینه دان میکنم . و لذتش میبرم . سبک موسیقیایی م پاپ هست . اما گاهی کلاسیک و سنتی هم تو شرایط خاص گوش میدم .
یه ترجمه برام اومده .
فردا باید ریزه کاری ها و البته بیشتر از ریزه کاری های سفارشم رو تکمیل کنم .
تمرینات اتود کلاسم هم مونده .
یه کار کوچولو هم بازار دارم که هنوز برای رفتن برنامه نریختم .
تقریبا یه هفته ست سر لج بدی با گربه ها گذاشته . تمام وقت جارو و چوب و داد سر گربه ها ... و حتی تو حیاط بشون امان نمیده کلا از رو دیوار فراری شون میده . هرچی مامانم و داداشم بش میگن چه کال حیوون زبون بسته داری ، با یه نیشخند ردش میکنه . دیروز هم گفت وای به حال کسی که ببینم گربه ها راه داده داخل ، خودش و گربه ها از خونه میندازم بیرون . البته که به این سادگی نیس . و گاهی دزدکی راه شون دادیم و شیر و آب و غذا دادیم . از سه تا گربه الان فقط دو تاش میان تو حیاط . یکی شون که گفتم خیلی با من دوسته و یکی که با داداشم بیشتر . اونی که با من دوسته بیشتر از اون یکی که دو هفته ای هم هست پاش از دم رون از بدنش در رفته و نتونستیم براش کاری کنیم، بیشتر تو خونه میاد خیلی وابسته شده . ولی اون که پاش آسیب دیده بدبخت با همین پا ، چند روز پیداش نمیشه .
بیچاره بدجور لنگ میزنه . ما سعی کردیم این مدت بیشتر تو حیاط نگهش داریم تا بلکه پاش خوب بشه ، اما آقا طوری فراری شون میده که بیچاره با همون پا از رو دیوار فرار میکنه.
اونی که دوست منه و خیلی وابسته شده رو باید ببینید تا باورتون بشه . همه احساسات یه آدم رو تو نگاهش نشون میده . جوری این چند روز ترسوندتش که بگم قلب کوچیکش هر بار مچاله شده و ما هم چقدر غصه خوردیم باش . دلم کباب میشه وقتی میبینم چطور قلبش تند تند میزنه و با نگاهش همه جا رو میپایه که آقا نیاد طرفش ، حتی از صدای آقا هم میترسه. یاد خودم میافتم و بی کسیم ، این حیوون زبون بسته هم چی میفهمه ، هر روز میترسه و فرار میکنه و دوباره برمیگرده .
خدا آقا رو هدایت کنه به راه راست ، قبل از اینکه خیلی دیر بشه .
از وقتی رفتم چشم پزشکی خیلی سعی میکنم کمتر سرم تو گوشی باشه . قبلا سرکلاس یه سر چشمم تو گوشی بود حتی وقتی نیاز نبود واقعا . اما حالا میبینم میشه خیلی وقتا چشمم از گوشی بگیرم اونورتر یا حتی لابلای کار چشمام ببندم . انگار تا دچار مشکل نشیم راه حل های بهتر رو پیدا نمیکنیم. مثلا نیاز نیس وقتی ویس ضبط میکنم یا ویس گوش میدم اونجور زوم کنم تو گوشی . واقعا چرا اون همه زوم میکردم و به چشمام فشار آوردم. حالا سعی میکنم بیشتر تایم یه جوری استراحت بدم و جاهای غیرضروری زل نزنم تو گوشی .
سفارش تو دستم هنوز ریزه کاری هایی داره که باید شنبه بشینم پاش . مشتری که اصلا عجله نداره خدا رو شکر . همزمان تمرینات جدیدم رو هم دارم .
باز هم امروز با خواهرم حرف زدم و شوخی کردیم و بعد از ماه ها خنده ش رو شنیدم ، چقدر حالم خوب کرد . خدایا شکرت . البته هنوز هم راه نمیره .
عید فطر هم خیلی معمولی و یا بهتر بگم با تنش های زیاد آقا از صبح تا حالا برگ خورد و رفت و حسی ازش نموند . فقط تماس های زیاد داشتیم و دیدارها رو سپردیم به روزهای پس از کرونا انشاالله.
سعی میکنم تو تعادل نسبی به آینده زندگی رو پیش ببرم و تا جایی که میتونم چیزی رو پررنگ نکنم که اذیت نشم .