سخت ترین کار

همیشه سخت ترین کار برای من و خواهر برادرهام ارتباط برقرار کردن با آقا بوده و هست . امروز کاملا اتفاقی و بدون زمینه سازی قبلی ، صبح که دیدمش دستش گرفتم و بوسیدم که این قهر رو از بین ببرم . مثل پوشیدن جلیقه انتحاری،  سخت و خطرناک بود .

میدونید چیییییی گفت ؟؟؟ گفت من کاری به تو ندارم ،  خودمو از شرت دور میکنم همین .    تو گوشی زده، طلب هم داره . خیلی جالبه . اما بش اهمیت ندادم . من این کارو بخاطر آرامش روح خودم کردم.  مهم نیست چطور رفتار کرد .

خدا کنه الان که سرم میذارم ، خوابم ببره . خداییش سر کلاس خیلی اذیت میشم و همش خمیازه میکشم .

بدون شرح

امروز یوگا نرفتم.  مدتی بود باید با همکارم میرفتیم بازار که برای آموزشگاه مون فرم اداری انتخاب کنیم و شرایط رو بسنجیم.  جور نشده بود تا امروز . ساعت 9.30 رفتیم و چند تا مغازه سر زدیم و قیمت ها واه واه بود . آخه هرچی پولش بشه نصفش رو ما باید بدیم . خلاصه یه مدل انتخاب کردیم که اگه توافق نهایی بشه ، سایزگیری کنن و برامون بدوزن. 

از دندون گردی راننده تاکسی نگم که نگذاشتیم حق خوری کنه و حاضر شدیم زودتر از مقصد اصلی پیاده بشیم اما پول زور ندیم .

اومدم سر راه سبزی خریدم و پاک کردم و شستم . حالام خیلی گرسنمه. 

باید برای طراحی های چهره به خودم بجنبم اما چه کنم .

مدتی خواب اصلا کامل و خوبی ندارم نه شب و نه ظهر . با اینکه کلی خسته میشم اما خوابم بی نظم و اعصاب خورد کن شده . هر روز خسته و بی حال روزم رو شروع میکنم .

اما حال روحی عمومی م خوبه خدا را شکر. 

تو آموزشگاه که به عنوان بازرس پام میذارم تو کلاس ، هم همکار و هم زبان آموزا یه جور دیگه ای ازم حساب میبرن.  هرچند خیلی برا من فرقی نداره و دلم نمیخواد حس کنن تفاوتی هست . مگر سابقه ای که من دارم و قابل انکار نیست. 


من خوب شدم بچه‌ها

امروز رفتم کلاس طراحی .  سر راهم نون هم گرفتم . خرید هم شده تقزیبا جزء کارای من دیگه . سعی میکنم ازش لذت ببرم . حالم بهتره خدا را شکر. 

تونستم امروز از کلاس لذت ببرم . تونستم که خوب باشم . تونستم کار کنم .

حالم خوبه و حس سبکی دارم . خیلی دارم رو خودم تمرکز میکنم که کمتر شاکی و کمتر ناراحت بشم .

حتی با خواهرم تو خونه حرف زدم و از هم دلجویی کردیم .

لابلای حرفامون کلی از خوبی های زن داداش بزرگ گفتیم و بعد دلم هواش کرد و زنگ زدم کلی انرژی مثبت دادم و گرفتم . زن داداشم خیلی خوبه خیییییییلی. 

بش میخندیم میگیم ما خواهرشوهرهای خوبی هستیم که تو هم خوووبی.  اونم میگه آره من که همیشه میگم .



باید چهره از مدل های زنده ، بکشم . یعنی بازم کسی بشینه و من چهره ش طراحی کنم . کیف داره .


دارم به آشتی و سلام به آقا هم فکر میکنم . منتظر یه فرصت مناسبم.  میدونم که ایشون هیچ وقت رو دور دوستی و مسالمت نمیمونه اما من میخوام خودم رو سبک کنم . برام دعا کنید سختم نشه .

دیشب پسرعمو عقد کرد و راحت شدم . البته از خونه ما کسی نرفت .

کنترل خودم با خودم



این کار هم خیلی وقته تو دستم بود . تقدیم نگاه زیباتون. 

دارم تا حد زیادی خودم  رو کنترل میکنم . حالم خیلی بهتره . غر نمیزنم . عصبانی نمیشم . افکار بد رو فوت میکنم برن از سرم بیرون . به حال خودم بیشتر تمرکز میکنم .

هوا بارونیه و دلم میخواد پر بکشم برم تو خیابونا و پارک ها قدم بزنم .

کشیدن چهره در حد شبیه سازی خطی رو شروع کردم و دارم لذتش رو میبرم . چه خوبه که برسم به مرحله ای که اونقدر کارم خوب و عالی بشه که هرکسی رو بتونم بکشم . و یا سفارش کار بگیرم . دستم هنوز هم درد میکنه اما سعی میکنم بش انرژی مثبت برسونم و ازش بخوام همراهی م کنه .

بازسازی

نمیدونم واقعا چی بگم .

نمیخوام بگم این مدت چی شد . چی گفتم و چی شنیدم .

یا اینکه الان دارم به زندگی چطور نگاه میکنم .

شنبه نرفتم نقاشی چون اصلا دلم و روحم بام راه نیومد. 

یکشنبه یوگا هم نخواستم برم اما به خودم گفتم خب که چی . دیروز که نرفتی چی شد . بلند شدم و رفتم باشگاه .

روز دوشنبه بعد از مدتها نشستم پای طراحی چند تا چهره . وسط کار طراحی کارای دیگه خونه رو انجام میدادم .

دارم تمرین میکنم هرچی شنیدم رو نشنیده بگیرم . اما فعلا نتونستم خیلی حریف خودم بشم . با چند تا از همون فکرها میخوابم و صبح هم اولین افکار همونان که میان سراغم. 

دیروز به هیچی اعتراض نکردم حتی برای کار تراشی های اضافی اطرافیان،  خداییش حالم بهتر بود . حتی تو درون خودم هم جنگی با کسی راه ننداختم. 

فقط همیشه از خدا میخوام فرصتی بم بده اگه به کسی بدی کردم جبران کنم .


تو آموزشگاه دو تا مسئولیت جدید بم محول شده.  یکی بازدید از کلاسا و دادن گزارش به رئیس و یکی هم نظارت بر نمونه سوالاتی که همکارا طرح میکنن .  تو نظارتهام سعی میکنم منصف باشم که مدیون نشم . یه سری دین ها هیچ وقت از گردن باز نمیشن. 


ممنون از احوالپرسی همه تون .  احتیاج داشتم که نیام و ننویسم.  شاید از این به بعد کمتر بنویسم ولی مینویسم.  داشتم سعی میکردم خودم رو بسازم .