فرشته جان پیامت رو گرفتم.  ممنون

حوصله م سر رفته . یا اینکه کلی کار هست که بخوام انجام بدم . اما هم دست و دلم نرفت . هم مثل الان که هوس میکنم طراحی کنم ، خب نمیشه ...

سرما تو در و دیوار خونه نفوذ کرده و این خیلی منو خوشحال میکنه که واقعا زمستون اومده . دلم میخواد آسمون و هوای سرد رو تو بغلم بگیرم و تو وجودم محو کنم . کاش میشد از زمستون کمی جمع کنم برای تابستون. 

حرفاتون باعث شد یه بار دیگه به خودم یادآوری کنم که باید تو لحظه زندگی کنم . باید از این به بعد برای هر مشکلی همون زمان حال ، یه راه حلی برای لذت بردن پیدا کنم .

هرچند که خیلی از واقعیت ها رو نمیشه عوض کرد . ذهنم بدجور گیر کرده تو نداشته هام . هرکار میکنم خودم رو جمع کنم از یه جا دیگه میزنه بیرون . ذهن مادی م خیلی فعال شده و داره اذیتم میکنه.  عین یه بچه که سر مامانش نق میرنه که اینو میخوام اونو میخوام . فکر کنم عوارض تو خونه نشستن . انشاءالله برم سرکار حالم هم خوب میشه و اینقدر سرم شلوغ میشه که وقت پیدا نکنم به چیزای الکی فکر کنم .  انگار یه جورایی نیازمند یه مشاوره قوی و مجرب شدم که درونم رو خالی کنم و اون کمکم کنه به جاش چیزای خوب پر کنم .

زور خدا

دلم میخواد یکی پیدا بشه درمورد آینده کشور و آینده شخصی خودم کمی بم آرامش خاطر بده . کسی که واقعا مطمئن باشه از حرفی که میزنه . اگه بگه همه چی یا حداقل یه چی درست میشه،  من بتونم با تمام وجود باورش کنم . نه اینکه با انشاءالله و اگه خدا بخواد ، چیزی رو بگه که خودش هم ازش مطمئن نیس .

میدونم که حرف از آینده و حتی یه ساعت دیگه کار هرکس نیس . منم نمیگم هرکس . میگم یه نفر فقط . خب مسلما باید خیلی خاص باشه یا قدرت ماورایی داشته باشه .

راستش از ابهام زندگی هم خیلی کلافه شدم . از اینکه نمیدونم خودم اول میمیرم یا ....

آیا به چیزایی که میخوام میرسم یا همه رو به گور میبرم .

آیا ایران نجات پیدا میکنه یا نه .

خیلییامون دوس داریم بدونیم فردا چی میشه . دونستن زیاد هم خوب نیس اصلا . ولی ما یا شاید بهتر بگم من ، دیگه تو عمق نادونی و بیخبری غرق شدم . و واقعا نمیتونم یه سانت تغییری در زندگی و برنامه هام ایجاد کنم .

شاید بگید حالا میخوای چکار کنی مگه . آپولون هوا کنی ! شوهر کنی و بچه داری ؟ آخرش که چی ؟

و من میگم نههههه. 

میگم فقط دوس دارم انتخاب کنم و راهی رو برم که خودم میخوام . حتی اگه اشتباه بشه . گاهی میگن اینقدر با این گربه جور نشو . مریض میشی . منم میگم حداقل اگرم مریض بشم  میدونم پای چیزی مریض شدم که دلم ازش لذت برده ، نه پای تقدیر و خواست خدا . شاید کفر باشه . خواست خدا تا حد زیادی،  زور خداست .

برم به کارام برسم . یکی از فامیل دور فوت کرد . من تا عصر نفس کش دارم . و البته آشپزی و کلی کار   . فعلا فقط جارو زدم .

آقا محسن تونستی یه خبری از خودت بده .

تعطیلی همه جا رو گرفته . زن و مرد و بچه خونه نشین شدن . اینترنت قطع شده . مغازه ها و اکثر ادارات تعطیلن. 
شاید الان کانون خانواده ها گرمتره.  چون همه کنار هم هستن و توفیق اجباری باعث شده جمعشون جمع بشه . عامل دوری و فاصله که اینترنت بوده ، حالا باعث میشه کمی بیشتر به هم توجه و محبت کنیم . من خودم این چند روز به چند نفر زنگ زدم و تلفنی حرف زدم . دیگه پیامی ندادم .
اما از خودم که بگم  . خیلی از خونه خسته م . واقعا من اگه کار نمیرفتم،  حتما یه بلایی سر خودم میاوردم.  تحمل آقا و لش کاری های خواهرم خیلی سخته . به این نتیجه رسیدم که مستقل شدن با این شرایط که بخوام خواهر برادرم رو هم به دوش بکشم ، اصلا کار درستی نیست و از توان من خارج . الان هرچی هست مامانم تو کارا ، کمکم هست .
واقعا نمیدونید و امیدوارم هیچ وقت ندونید که چقدر مریض داری سخته . اونم مریضی که فقط ادعا داره و هیچ کار عملی برای خودش نمیکنه . فقط زبونش خوب کار میکنه . حتی کاری که میتونه انجام بده ، نمیده .  خیلی بیخیال و تن پرور شده
کلاس نقاشی امروز برگزار هست . اما من نمیتونم برم و متاسفانه از جلساتم کم میشه. 
نمیدونم هم این اوضاع تا کی ادامه پیدا میکنه .
برای هیچی نمیشه برنامه‌ریزی کرد . حتی برای یه ساعت دیگه .
کاش رها بشم از این خونه