ساره از سرویس خارج شد

من معمولا سعی میکنم  مسائل سیاسی  رو تو وبلاگم مطرح نکنم . 

اونقدر متاسفانه درگیر جنگ های داخلی دورن خودم و خونه مون هستم که دیگه نای نوشتن از مسائل  خارج از خودم ندارم . 

اوضاع  گرما و قطع برق و آب که افتضاح. 

اعتراضات  به چند منطقه شهر ما هم کشیده شده و خودتون خبر دارید و می‌بینید که جوونا دارن بخاطر آب بی گناه کشته میشن . 

این مدت هربار پستی میدیدم فقط تا ته جگرم میسوخت ..‌ مخصوصا  دلم کباب میشد برای گاومیش های زبون بسته . 

یاد حیوونا میافتم حتی پرنده ها ... میگم ما هرچی باشه خیر سرمون یه زبون دراز داریم که با همون همدیگه رو میخوریم ... 

پا نداریم... دست نداریم اما زبون داریم که با یه جمله ش کل وجود طرف رو به آتیش میکشیم.  

گاهی دزدکی آب میذارم تو کوچه برای هر حیوونی که رد بشه و تشنه باشه . 

تو شهر ما اوضاع  آب و برق منطقه به منطقه فرق داره . متاسفانه پایین شهر بسیار اوضاع بده و اعتراضات هست و کشته هم داده . 

حالا بگم شانس یا هرچی .. . خونه ما تو مرکز شهره و تو بخش صنایع و پتروشیمی  ها ، منطقه اصلا عیانی و پولدار نیس .‌ چون جاهای دیکه شهر خیلی پولدارتر و خانه های آنچنانی داره . 

منطقه ما هنور به اسم منطقه کارگری ها معروفه ... ولی چون تو بخش شرکت هاست ، خیلی کمتر از بقیه جاها آب و برق قطع میشه . میتونم بگم این بزرگترین  نعمت ملموس  زندگی منه.  

با اینکه خونه مون قدیمیه و امکانات  آنچنانی  نداره اما به همه چیز دسترسی راحت و حتی با پای  پیاده  داریم ، یعنی نیازی نیست  برای هرجا تاکسی گرفت . و سالهاست خونه رو گذاشتیم  برای فروش که شاید بریم یه خونه بزرگتر و بتونیم برای بچه‌ها  حداقل یه سرویس بهداشتی  درست بذاریم ... اماااااااااااا از آنجا که نیت آقا صاف نیس و برنامه ش برای فروش خونه که اتفاقا قیمت بالایی هم داره ، برنامه مشخص و منصفانه ای نیس ، هنوز خونه فروش نرفته . و واقعا فروش خونه رو با توجه به بی انصافی  آقا سپردیم به حکمت خدا و گذر زمان . 

امروز هم  حال دلم به شدت خرابه . 

نمیدونم سر به کدوم بیابون بزنم از دست آدمای این خونه . 

از توقعات زیادی و بی‌جا شون . 

از پررویی شون و اینکه همش جوری حرف میزنن که منو مقصر دربیارن . 

واقعا دارم دیوونه میشم . 

دوباره از سرویس خارج شدم . کامنت  ها میبندم و خواهش میکنم فقط بخونید و حرص نخورید . 

بازیابی مجدد ساره

امروز بخاطر نیازمندی های دیگران رفتم بازار ... ۴۵ دقیقه ... خیس خیس عرق برگشتم.  

من خودمم کار داشتم اما به حدی هوا گرمه که حسش نبود ولی امروز دیگه رفتم . 

از خودم بدم میاد که همیشه بخاطر دیگران یه رحمی هم به خودم میکنم . 

ولی از طرفی هم باید اعتراف کنم که با شنیدن کتاب دارم خیلی چیزا تمرین میکنم. 

 خیلی به اندازه قبل به خودخواهی  های دیگران و طلب کاری هاشون اهمیت نمیدم . 

مثلا اگه داداشم سر سفره بگه فلان ترشی مگه تموم شده ؟ 

من بلند نمیشم مثل قبل بپرم بیارم . 

باید یاد بگیره با احترام بگه برام بیار ، نه اینکه به در بگه دیوار بشنوه . 


سوسیس شام رو تا جایی که بشه به حداقل میرسونم ، حتی به مامانم هم گفتم که به حرفم گوش بده ... البته گاهی گوش نمیده . 


خودم حس میکنم دارم بیشتر به خودم اهمیت میدم و کمتر بخاطر دیگران احساس تقصیر میکنم . 

تو کتاب گفته دیگران و حتی والدین گاهی برای خودخواهی های نابجای خودشون باعث ایجاد یه حس تقصیر در آدم میشن که اصلا ریشه نداره و ارزش اهمیت دادن هم نداره . 

منم هرچی کتاب میگه تمرین میکنم . 

از مرکز کتاب اینجا پرسیدم کتاب رو نداشتن خواستم بخرمش . ولی فعلا همون صوتی رو گوش میدم و هروقت واقعا خواستم بخرم از اینترنت پیداش میکنم . 


بازار که رفتم برای خودم یه کفش خریدم و دوتا شمع وارمر قرمز،  

وارمر قرمز رو برای یه کوچولو  فنگشویی  میخوام ، بهرحال حداقل ها رو باید امتحان کنم . 


امروز تونستم ذهنم رو راجب کارای خواهرم بشورم و الان دیگه لکی نمونده . 


با هیچ کس هم دیروز حرف نزدم که بگم درددل سبکم کرده باشه ، نه . 

اما تا خودم نتونم با خودم کنار بیام و به خودم رحم کنم هییییییچ کس به من رحم نمیکنه . 

حساب من و خانواده م هم بماند کنار که دیگه از راه حل ها گذشته . 


فعلا فقط پوش پوش ( اسم گربه مورد علاقه م ) ،  حال دل منو بطور واقعی خوب میکنه . از ته دلم خوشحال میشم وقتی میاد . اگه آقا اذیتش نکنه . نماز نشسته میخونه اما تمام وقت میره میاد چک کنه اگه گربه هست فراری ش بده . 

این فرصت ها هم فقط وقتی می‌خوابه پیش میاد که اون بیچاره بیاد و من بتونم دستش بزنم ، بغلش کنم و حتی ببوسمش... آره میبوسمش.  

نمیدونید چقدر نازه و البته تمییییز.  

منم رعایت بهداشت و موارد خاص رو میکنم نگران نباشید. 

بیچاره عین من همش از آقا ترس داره ، حتی وقتی میاد همش چشمش با ترس خاصی به در خونه ست که حالا آقا بیاد براش . گاهی خودم با قربون صدقه میبرمش بیرون که فقط آقا نیاد اذیتش کنه یا بزنتش. 


این یه هفته اخیر از بعضیاتون چه اینجا چه تو پی وی ، یه محبت هایی دریافت کردم ، یه غیرت هایی نسبت به خودم ، یه دل گندگی ها و یه تعارف هایی که عییییین واقعیت بودن،  که به داشتن تون افتخار کردم ، قوت گرفتم . 

من دیروز یه وضعیت تا واتس اپ گذاشتم و چند پیام بسیار ارزشمند گرفتم ، اسم نمیارم برای تشکر که ناسپاسی فرض نشه برای بقیه ، اما خیلی خیلی ممنونم  از اون دو سه نفری که اونجوری اومدن و پشت منو تو زندگی گرفتن و حتی پیشنهادهای خیلی ارزشمند دادن . 

دعام کنید همچنان نیازمندتون هستم .

خواب ابدی

اینقدر این روزا جسمم و روحم خسته ست که ظهر که میخوابم اینقدر خوابم عمیق و شیرین میشه که دلم نمیاد بلند شم . دلم نمیاد بیدار بشم ، حس میکنم به اندازه حدودا دو ساعت یا کمتر ، مغزم استراحت میکنه و زندگی رو خاموش میکنه . 

شب ها اونقدر لذت نمیبرم . کابوس میبینم و افکار آزاردهنده روز شب ها تو خوابم شکنجه م رو ادامه میدن . 


واقعا خسته م و دلم میخواد به خواب چند روزه برم . 

اما میدونم باید شاکر باشم  که بیدار میشم از خوابی که خیلی ها بیدار نمیشن . 

اما راستش بخواید با رضایت کامل و خرسندی و نه از روی ناشکری ، دلم میخواد خواب به خواب برم . یک مرگ خاموش . ایست قلبی یا سکته مغزی . 

اصلا دنبال جلب محبت کسی نیستم و مهرطلبی نمیکنم یه جوری به این باور و رضایتمندی رسیدم . 


ببخشید که وبلاگ دوستان نمیام یا اگه بیام تند میام و میرم . واقعا وقتم محدوده و زمان آزاد زیادی ندارم . 

و من ...

یکی از دوستام خواسته از چیزایی که این روزا میخونم و میشنوم اینجا حتی در حد اشاره هم که شده بنویسم . 

خب اولا اینکه من هنوز کتاب رو تموم نکردم و نتیجه گیری کلی پس نمیکنم و شما هم فقط در همین حد داشته باشید . 

دوما اینکه من دارم سعی میکنم خوب باشم و یادگرفتنی های جدیدم رو بکار بگیرم اما باور نمی‌کنید و نمیتونید تصور کنید که حتی سر سوزنی ( نه حالا اغراق نمیکنم به اندازه سرسوزن اوکی میشه ) ، نمیشه تغییری در شرایط ایجاد کرد . شما اون سرسوزن رو داشته باشید . ولی تو جهنمی که من هستم سرسوزن .... ولش کنید بیخیال . 

از ته دلم نپرسید که خونِ خوووون. 


از کتاب دارم رو این چیزا تمرکز میکنم ...

من مهم هستم . 

تایید دیگران یک میل است نه ضرورت . 

رفتار هر شخص رو به شخصیت  اون مرتبط بدونید نه به خودتون .

محدود و زنجیره شده دیگران  نشید حتی اگر پدر مادرتون باشن ،، ( قابل توجه من که متاسفانه گردنم شکسته دیگه ازبس آدم بش آویزون شده .)  ، کتاب میگه رها کن همه رو ...  اما من چه جوری رها بشم وقتی تو وجودم و به دست و پام زنجیر شدن . 

درمورد دوست داشتن دیگران میگه ، احساس من به خودم مربوطه و مثلا آن زمان تصمیم  گرفتم  تو را دوست داشته باشم،  حالا تصمیم گرفتم  تو را دوست نداشته باشم . 


از فنگ شویی های خانم مهندس مهشید رئیسی  ،

ویس هاش خیلی شیرین هستن و مخصوصا  که پیج هم دنبال میکنم و میبینم آدما از چه معجزه هایی تو زندگی شون حرف میزنن واقعا تعجب می‌کنم اما باور هم میکنم . البته بسته های آموزشی ایشون خیلی گرون هستن و من که امکان خرید ندارم . ولی هرکس خریده و راه ها رو رفته ، تغییرات زیادی داشته از پول که تو اولویت آموزش های ایشون هست تا موارد عاطفی . 

نمیدونم چقدر بش اعتقاد دارید اما علم خیلی جالبیه . 

به شرطی که بتونی رفع انباشتگی  کنی و پاکسازی و و و در آخر فنگ شویی . 

مثلا چی رو کجا و تو چه ضلعی بذاری و اصلا عنصر تو چی هست . 

من عدد کوا و عنصرم  رو خودم محاسبه کردم ولی خببببب رفع انباشتگی  ها رو حتی از تو کمدم هم نتونستم شروع کنم چون نباید کسی و علی الخصوص  آقا باشه که بایسته بالا سرم پیاز خورد کنه . 

خوش به حال اونا که پول دارن بسته ها رو بخرن و صدالبته میتونن راه ایشون رو برن . 

البته پول رو میشه قرض کرد اما انجام دادن مراحل بعدش خیلی سخته . 

خوش به حال اونایی که پدر مهربون دارن .

خوش به حال اونایی که خواهر برادر سالم دارن . 

خوش به حال اونایی که مادرشون دلسوز و ازخودگذشته است و تلاش میکنه برای زندگی بهتر .

خوش به حال اونایی که زنجیر به پاشون نیس . 

خوش به حال هرکسی که میتونه قدمی برای خودش برداره و بره دنبال زندگیش. 

خوش به حال کسی که ایمان قوی داره . 


و من  ...‌ 

دست و دل نوشتن

چند روز با خودم کلنجار میرم که ساره خانم برو یه پست بذار . اما اصلا دست و دلم به نوشتن نمیره ‌ . 

هنوز با یه سری از مشکلات درگیرم به شدت . 

حوصله توصیف و زیاده گویی ندارم . خب یه اشاره کوتاه هم معنا و هدفی انتقال نمیده . 

مفیدترین کار این روزهام علاوه برا تعهد بر طراحی  تو تایم صبح لابلای کارها ، گوش دادن به فایل های صوتی مهشید رئیسی در زمینه فنگ شویی  اونم شب ها قبل خواب و گوش دادن به کتاب صوتی چگونه شخصیت سالم تری بسازیم ، حین طراحی یا لابلای کارای صبح هست . 

ترم جدید رو هم  ثبت نام کردم  که از طراحی دور نشم حتی تو این شرایط . 


دنبال یکی میگردم ذهنم رو نسبت به رفتارها و کارای خواهرم برام شستشو بده . خودم که هرچی میشورم بازم لک میمونه ازش و نتونستم ببخشم و بگذرم . و کنار بیام  .  اگه حرف میزدیم راحت تر حل میشد اما میدونم ظرفیت شنیدن واقعیت ها رو نداره .  

قابل ذکره که این مدت چند بار حرف زدم ولی نتیجه مثبت نبوده ، پس خیال  تون  راحت باشه که راه حل پیشنهادی تون رو رفتم و خیلی حرص نخورید که راه حل بدید . 


آقا به شدت فشارهاش زیاد کرده ، جدیدا خودش رو با رهبر مقایسه میکنه که مثلا رهبر کلی آدم میکشه ، کسی بش کاری نداره ، شما به من میگید.  

الگوی جدید پیدا کرده و میخواد به اون شبیه بشه . 

نمیدونید چقدر گربه ها اذیت میکنه و ما رو . 


من فقط سعی میکنم بیشتر کتاب گوش بدم یا اگه بشه بخرم و بخونم یا به هر شکل دیگه ، که ذهن و گوشم پر بشه و صداهای داخل و خارج ذهنم رو خفه کنم .