دلم پاییز میخواد...

بعد مدت ها یه حس امید و خواستن تو دلم عین یه نسیم خنک رد شد  و رفت و دلم پاییز خواست وقتی پامو گذاشتم تو حیاط ، گرم نبودن هوا طوری بود که منو یاد پاییز انداخت.  فکر نکنید اینقدر خنک شده که یاد پاییز افتاده باشم نهههه ، ولی از بس گرماهای شدید داشتیم ، حتی کاهش چند درجه دما ، کلی حالمون رو خوب میکنه . و لابلای گرمایی که وجودم رو پر کرده ، خنکای پاییز و حال و هوای پاییز رو احساس کردم.  یاد روز اول نه روز دومی افتادم که دیگه برای شروع دانشگاه،  من شیراز بود . و روز دوم خونه یه دوست قدیمی یکی از آشناها، برای ناهار رفته بودم و عصر تو حیاط نشستیم و تو خنکای مهرماه چای و میوه خوردیم.  این دوست تو غریبی اون روزها و ناآشنایی با همه چیز،  حکم تور گاید رو برای من داشت . تور گاید همون کسی که توریست ها رو میبره اینور و اونور و از همه چیز براشون میگه تا بشناسن و لذت ببرن.  اگه اون نبود که من تو اون شهر بزرگ ، گم میشدم . 

الان یادم اومد براتون بگم .... روز اول دانشگاه بعد از اینکه از صبح تا 8 شب کلاس داشتم و با ترس زییییاااااد از این سر خیابون تو اون تاریکی و شلوغی ترافیک ، رفتم اون سر خیابون ، که سوار خط بشم ، ترسیدم و گفتم من نمیتونم یه خیابون رد بشم ، چطور میتونم دو سال تو این شهر اینور اونور برم و کارام کنم . بالاخره این آشنا که نمیتونست تمام وقت با من باشه. 

خلاصه رفتم اونور خیابون و سوار خط شدم ، تو هل و ولای گم نکردن ایستگاهی که باید پیاده میشدم ، زمان خیلی طولانی گذشت ... مسافرها یکی یکی پیاده شدن ... ترسم بیشتر میشد که کو اون ایستگاهی که من باید پیاده بشم پس ... دیگه فقط خودم تو خط بودم و اون همه مسافر پیاده شدن . زمان یک ساعت جلو رفته بود و من اشک میریختم که الان کجام و حتما ایستگاه رو رد کردم ... به راننده گفتم و به اون دوست زنگ زدم و معلوم شد ایستگاه ها کامل رد کردیم و حالا خط داره برمیگرده.  برای همین من مسیرهای جدید رو هم نشناختم.  تا رسیدم به ایستگاه منطقه خوابگاه ،  اون موقع 30 متری سینما سعدی بودم تو خوابگاه . پریدم تو تختم و زار زار گریه کردم . همین حالا هم که دارم مینویسم اشک تو چشام جمع میشه ... بچه‌ها تو اتاق که مثل من تازه وارد نبوووودن خندیدن و گفتن چیزی نشده که یاد میگیری و و و ...

اون شب به خودم نهیب زدم که تو رو چه به دانشگاه تو یه شهر بزرگ . وقتی حتی نمیتونی ایستگاه خودت رو گم نکنی . ولی کم کم راه افتادم . خیلی جاها رو با اون دوست میرفتم و یاد گرفتم . البته اهل بگرد بگرد نبودم و بیشتر سرم تو کتاب بود و وقتم تو خوابگاه سر میشد . اما خب بعد سه ماه دیگه خیلی از مسیرها رو با پرس و جو میتونستم برم که مزاحم دوست نشم .

هنوزم شیراز عشق و هنوزم خیییییییلی دوسش دارم . هنوزم دلتنگش میشم هر پاییز و هر زمستان.  هنوزم تنها جایی که همیشه گزینه اول من برای سفر کردن .  از خاطره نسیم پاییزی تو خونه دوست و اون حال بسیار خوبی که نمیدونم آیا بازم تکرار میشه یا نه ، رسیدم به خاطره خط و گم کردن ایستگاه و هزار لحظه شیرین زندگی دو ساله تو شیراز .

پرت شدم به همه اون روزا.  و خوشحالم که فرصت یه زندگی تنهایی و مستقل داشتم که هرچند سختی های مخصوص خودش رو هم داشت ، اما برای من بهترین اتفاق بود . شاید برای یه بار تو عمرم فقط میتونستم از خونه و شهر و خانواده جدا بشم و این همون فرصت بود .

حالا دلم هوای همون حوض وسط خوابگاه رو کرده که گاهی حوصله م سر میرفت و کنارش مینشستم و رفت و آمد دخترها رو با تیپ های مختلف تماشا میکردم و یاد فاصله چند فرسخی خودم با اونا و نوع رفتارشون می افتادم. 

یاد هم اتاقی صمیمی م که هر وقت دیرتر از 9 میرسید دم در خوابگاه،  من باید میرفتم ریش گرو میذاشتم که در براش باز کنن .

یاد درخت های بهارنارنج و شکوفه های سفیدش.  یاد بارون ها و سرسبزی هاش .

یاد انتظار برفی که تو اون دو سال حتی یه دونه ش نبارید و من میگفتم ساره گرمای تو ، سرمای این شهر رو هم گرفته و نمیذاره برف بباره. 

یاد حافظ و شیراز و نارنجستان و باغ ارم و سرای مشیر و .... شاهچراغ،   که چقدر لذت میبردم از حضور تو اون و منو تو خودش فرو میبرد و دلم نمیخواست باش خداحافظی کنم .

اما روز آخر با همممه اون لحظات و قدم قدم زندگی تو شیراز ، خداحافظی کردم به این امید که بتونم زود به زود برگردم و همه رو ببینم . و خاطره ها رو موندگار کردم برای یه روزی مثل امروز ، که فقط یه نسیم کوچولو منو به بهترین جای زندگیم برگردونه و کلی حال دلم خوووب بشه ، بعد از این همه مدت طووولانی که کرونا ، برای همه مون سخت و طاقت فرسا کرده ... حس کنم هنوز زنده م و چشمه دلم میجوشه و میتونم هنوزم آرزو کنم .

بسیار دوست دارم شیراز و بسیار دلتنگتم.  بازم منو به خودت دعوت کن .

چند روز علاوه بر گر گرفتگی ، استخونام کوفته میشن و حس درد و تب خفیفی میکنم . نمیدونم نکنه خدایی نکرده کرونا گرفتم و نمیدونم . عین بگیر نگیر شارژ گوشیم ، گلوم هم بگیر نگیر سوز داره .

هر روز هم تو آشپزخونه هی غذا میپزم و سرویس دهی دارم و اگه ناقل باشم ، همه رو مریض کنم .... نمیدونم والا ...

تا یکی دو تا کلاسم تموم نشه ،  نمیتونم برم دکتر .

کفش هام دیروز رسید . برای رسیدن کفش ها هم خیلی حرص خوردم چون ادمین پیج اصلا جواب درست نمی داد و منم فکر کردم شاید کلاهبرداری باشه ، چون یه نفر هم کامنت داد که اینا دزدن و ازشون خرید نکنید . بهرحال خدا رو شکر پول جون کندن من به باد نرفت .

بین محبت کردن و نکردن ، دوستی کردن یا نکردن با آقا موندیم همه مون . چند روز به نظر میرسید خیلی سرحال نیس و تایم زیادی رو به خواب میگذروند.  من که گاهی دلم براش و برای تنهایی ش میسوخت.  اما مگه جرات میکردم نزدیکش بشم بگم چطوری . بقیه هم همینطور.  داداشم بش گفت میخوای ببرمت دکتر ،با طلب کاری گفت نه نمیخواد من خوبم ، دکتر هم نمیرم .

حالا بهتره ولی زبونش هنوزم تلخه. 

من موندم چرا فرصت دوست داشتن و محبت کردن رو از خودش و بقیه میگیره .

خیلی حرفم نمیاد و دارم تمرین میکنم کمتر از مشکلاتم اینجا بنویسم یا حتی با کسی درمیون بذارم .

دیر میام ولی میییاااام.



رفتم برای آموزش شروع کار جدید ، و صحبت درمورد ساعات کار و هزینه پرداختی ، من گفتم صبح نهایتا تا 1 میتونم بمونم اونا هم گفتن شروع کار ساعت 10 و تا 1 ، زمان خیلی کمیه.  گفتم چقدر گفت 500 در ماه . گفتم هزینه آژانس م حساب کنید تو ماشین حساب ، گفت میشه سیصد و خورده ای ، گفتم پس این همه رفت و آمد برای حدود 200 تومن ، خب نمیشه . گفت ما پرداختی مون خوبه شما محدودیت زمانی دارید وگرنه اونقدر خوب درمیومد که براتون بصرفه.

متاسفانه مثل همه کارای دیگه ، بخاطر خونه ، نتونستم این کارو هم قبول کنم . به گذر زمان محولش کردم تا ببینم عاقبت کارم با زبانکده چی میشه.  اگه دیگه زبانکده نرفتم آنوقت میرم همین جا و میگم تایم عصر رو برام پر کنن. 

گوشیم هم باید بره تعمیر برای احتمالا ورودی شارژش،  چون بگیر نگیر شارژ میکنه .

حقوق معوقه پارسال رو هفته پیش دادن . ازش یه باتری برا گوشی م خریدم شد 220 تومن و کفش سفارش دادم البته دوتا شد 290 تومن . گوشی هنوز با وجود باتری جدید ، نرمال شارژ نمیگیره و شارژرها رو عوض کردم و بعد به این نتیجه رسیدم که از شارژر هم نیس و ممکنه از درگاه شارژر باشه . اونم دادم اسپری تمیزکننده زدن ، دیشب بگیر نگیر شارژ شد . فعلا خوبه و امیدوارم مشکل نداشته باشه دیگه و بازی درنیاره.  دغدغه خرید گوشی رو بخاطر قیمت های نجومی ، دارم سعی میکنم بذارم کنار و به خرید فکر نکنم .

مدیر داخلی مون که گفتم دوست بودیم هم رفففففتتتت. پشت اون هم یه همکار که بازم از قدیمی ها بود و سه تایی دوست بودیم ، رفت.  اون بخاطر بیماری مادرش یه هفته مرخصی بود وقتی فهمید مدیرداخلی مون نمیاد گفت من هم دیگه نمیام . چون

وابستگی مالی به این کار نداره ، راحت کلاس خصوصی میگیره و کتاب هم ترجمه میکنه. رفتنش خیلی برامون سخت بود و کلی گریه کردیم . و حالا از اون زبانکده فقط من موندم و یه منشی . و سه همکار دیگه که هر کدوم یک یا دو کلاس آنلاین دارن و از خونه کار میکنن.  محیط کار دلگیر شده برام و انگیزه ندارم . اگه بخاطر ظلم های آقا مجبور نبودم ، دیگه سرکار نمیرفتم منم خیلی خسته م . ولی فعلا حق انتخاب دیگه ای ندارم و موندم .

البته یه کار تو محیط آموزشی گزینه دو بم معرفی شد و امروز رفتم مصاحبه . فردا هم باید برم مرحله آموزش اولیه جذب دانش آموز رو یادم بدن . بعد 15 سال یه جا بودن بازم مجبورم دنبال کار باشم و یا حتی تغییر جا بدم . اگه به خودم بود دلم میخواست یه مدت طولانی کار نکنم به شرط اینکه از نظر مالی تامین میشدم ... ولی خب نمیشه که نمیشه .

اگه فردا سر هزینه پرداختی توافق کردیم فعلا باشون شروع به کار میکنم تا ببینم بعد اتمام این ترم آخر شهریور،  چه تصمیمی بگیرم.  آیا اصلا کار زبانکده ادامه پیدا میکنه ،؟ اگه ادامه پیدا کنه آیا من باشون ادامه بدم یا نه؟ اینا همه به گذر زمان موکول میشه .

میخواستم برای خرید گوشی یکی دو تکه کوچولو طلا بفروشم ، که اونم فعلا به تعویق انداختم و گفتم واجب نیست. 


باید یه فرصت گیر بیارم برم آزمایش بدم ببینم چرا اینقدر گر میگیرم. 

پوست صورتم به شدت خشک شده ، هرچی مرطوب کننده و آبرسان میزنم فایده نداره ، پیش خودم میگم شاید بخاطر اینه که از گرمای زیاد و شرجی ها ، پوستم مرتب داره آب از دست میده و این عامل خشکیه.  نمیدونم چی به چیه.  اوضاع قمر در عقربی شده .

کاش تابستون زود تموم بشه ، مردیم از گرما. جمعه از شدت گرما و به تنگ اومدن تو کارای تو حیاط ، زدم زیر گریه و حتی از خدا بدم اومد . بعد با حال داغون با مشاورم حرف زدم . بیچاره حس کردم تو راه حل دادن به من کم آورده. .. میگه واقعا حق داری .


تو اوضاع بد مالی و کاری ، حالا باتری گوشی م خراب شده داره اذیتم میکنه . و به شدت این روزهای آموزش مجازی من نیازش دارم . و کار بیشتری ازش میکشم.  تو فکرم بود یه کفش اینترنتی سفارش بدم چون وقتش شده یه کفش بخرم ، و حالا جریان گوشی پیش اومده ، که حتی اگه بخوام فقط باتری رو عوض کنم ظاهرا 200 تومن رو دستم هزینه میذاره . من قرار بود گوشی بخرم اما اونقدر گرون شده و داره هی رو قیمتش میاد که فعلا نمیتونم . داداشم گفت یه مقدار اگه بخوای بت میدم ... یعنی بعدها برگردونم ولی چون اوضاع کارم معلوم نیست چی به چی بشه ، قبول نکردم . ذهنم مشغول هزار چی هست .

دیروز و امروز هم با آقا  تنش داشتم و امروز جوابش دادم بسکه منو حرص داد و تحملم سر آورد . بش گفتم تو اصلا دوستی و محبت با کسی نداری و .... درب و داغون رفتم چند تا خرید کردم و دور زدم برای کارای شخصی خودم که اون روز نتونسته بودم انجام بدم . ماسک خیس خیس شده بود رو صورتم . برگشتم دوش گرفتم و آشپزی و ... 

میخواید بدونید ازم چی خواست ... ازم خواست خمیر کنم و نون بپزم .... جالبه نهههههههه. 


خوابم خیییلی به هم خورده . تمام شب بدنم گر میگیره و هی گرم و سرد میشم به فواصل حدود 10 دقیقه و هر شب همین اوضاعه.  صبح هم زود بیدارم از 7 . نمیتونم دکتر هم برم ببینم چمه.  شاید تیروئیدم بالا رفته . که اینقدر گر میگیرم در طول شبانه‌روز. 

نمیدونم چی بگم و چی بخوام یا چه دعایی کنم .