قبلا هم گفته بودم دوس ندارم پست های غمگینم خیلی طولانی مدت بمونن و سعی میکنم زود بیام و پست جدید بذارم . از اینکه همراهیم میکنید یه دنیا ممنونم . و از اینکه باعث ناراحتی تون میشم بسیار متاسف.
ولی کامنت هاتون بم انرژی میده که تنها نیستم .
من اگه با احترام جوابش هم بدم اون تمام حرفام رو وارونه میکنه و هرجا میشینه میگه فلانی بم بد و بیراه گفت. و من یه آدم حساس که بابت هر حرفی که بزنم زود پشیمون میشم و میگم کاش جوابش نمیدادم. برای همینه چند سالیه باز فقط دارم میشنوم و به روزگار سپردمش. خیلی منو تو خودم داغون میکنه . یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید. درب و داغون میشم . فقط گاهی اهل خونه بش میگن که چرا این حرفا میزنی . اما اصلا فایده نداره . رو دلش سنگینی میکنم و منو نمیخواد.
خیلی کلافه و بیزارم از زندگی این روزا . اصلا ناجور سیر شدم از همه کس و همه چیز . از درون خالی ام .
پریشب هر چی از دهنش دراومد بم توهین کرد چرا که هنوز ازدواج نکردم.
لحظاتم بسییییییار کند میگذره. متنفرم از زندگی . زوری به دنیا میایم زوری زندگی میکنیم مردنمون هم که دست خودمون نیس اونم وقتش زوریه. بعد میگن انسان اراده داره .
من تو این زندگی هییییییچ چیز خاص و مهمی ندارم . هرز آفریده شدم . فقط از صبح تا شب باید خدمات بدم و تحقیر بشم .
حالم بهم میخوره از این زندگی.
این روزا حس اینکه چیزی بنویسم نداشتم . روزه داری و گرمای 51 درجه شهرم منو خیلی خسته و بی جون کرده.
دلم هم ساز ناسازگاری میزنه . افتاده رو دور شمارش آرزوها و خواسته هایی که یه عمر دارم از خدا میخوام و نمیده.
احساس میکنم هیچی ندارم . و واقعا هم اگه بخوام وارد جزئیات بشم میبینم خیلی از زندگی عقبم.
با تمریناتی که فیزیوتراپی برای کمرم داد خدا را شکر خیلی بهترم . و روزی چندین بار شکرگزاری میکنم چون باورم نمیشد دیگه این کمر ،کمر بشه برام . کلاس هام شروع شد . اما هنوزم روزام بسیار کند سپری میشه .
دلم زندگی خودم را میخواهد.