خواب زیر آسمون

بچه‌ها باورتون میشه من الان تو حیاط مون  خیره به آسمون دراز کشیدم و دارم چند تا ستاره رو میشمارم . 

بوی کباب میاد از اطراف 

هوا بیرون خونه زیر آسمون عالی و رو به سردی میره ‌ .

خواهرزاده  و خانمش گفتن خاله میای تو حیاط بخوابیم ، خونه گرمه . منم از خدا خواسته . حالا کیییف کردم . میخوام امشب رو غنیمت بشمارم . و این آخرین اتفاق قشنگ سال ۱۴۰۱ رو ثبت کنم . 

یکی از دلخواسته هام به واقعیت بدل شد . 

خیلی ذوق دارم .. 

وای نمیدونید چه بو کباب خوشمزه ای میاد . 

اونقدر به آسمون زل میزنم تا خوابم ببره . 

امسال حتما سال بهتری خواهد بود . 

۱۴۰۲

مهمان هامون اومدن ، سال نو رو چند ساعت قبل بتون تبریک میگم دوستان خوبم ...

به شادی و تن سالم الهی 

هرکاری کردم یه عکس خوشکل بذارم ، نشد . همش خطا میزد . 

خوش و خرم باشید . با دلی پر از امید میریم به سوی سال جدید . 

مرسی از همیشه بودن تون ، و درک تون مهربون ها .



ایستگاه قطار

حال خوب و بد ساعات آخر سال رو همه مون تجربه کردیم . یه حال مسخ و بدون تعریف .

من از حال دلم میگم به تاریخ ۲۹ اسفند ۱۴۰۱ 

اصلا نمیخوام مروری کنم بر آنچه گذشت و نمیخوام حرفی بزنم از آنچه خواهیم دید ‌ .


میخوام یه چیزی رو بیشتر از همه تمرین کنم ، بهتر شدن و بهتر شدن . 

دل آشوب این چند روز آخر منو با یه بغض بزرگ خفه کرده که دیروز عین رعدوبرق،  تو یه لحظه جوری شکست و هق زد و ابر تاریکی رد شد و رفت .

هنوز هوای دلم ابریه اما هوا همیشه صاف میشه و شب هم صبح .


این چند روز خیلی شلوغ بودم به کارای خونه و اصلا حتی ساعتی نتونستم  طراحی کنم و بعید میدونم بتونم تکلیف جلسه بعد رو آماده کنم . چون مهمان چند روزه داریم و همه وقتم به پذیرایی  و اضافه کاری ها میگذره . 

خیلی از دستم کار کشیدم .

گفتم دست ...

من این دست ها رو حالا حالاها لازم دارم ، باید کارای هنری زیادی تا آینده طولانی انجام بدم . 

شاید بپرسید طولانی؟

مگه تو از عمر طولانی عاجز و خسته نبودی؟

آره هنوزم هستم . 

بگذریم ....

باید خیلی مراقب این دست و بدن باشم ، باید ایستگاه های زیادی از این قطار به اون قطار سوار بشم . 

قطار فعلا توقف نداره .

فعلا ایستگاه آخری نیس . 

و باید هر بار قوی تر از قبل و تو یه مسیر جدید به راهم ادامه بدم . حتی گاهی هرکس که نخواد سوار بشه من ساکم رو بردارم و برم و بخاطر اون تو ایستگاه معطل نشم . 



پ. ن 

گاهی شنیدن صداتون ، حتی یه پیام ساده احوالپرسی  ، حتی یه تک زنگ ، میتونه آدم های زندگی تون رو خیلی خوشحال کنه و یا حتی از حال بدی نجات بده ، اونو  دریغ نکنید . 

شاید کسی گوشه ای از زندگی ، دل به محبت و توجه شما بسته باشه . 


پ . ن 

جای پدر خالی ست . نبودنش به سختی باور میشه . 


پ . ن 

چه حال افتضاحی داری ساره.  

داری ساعت های آخر سال رو به جون کندن از خودت ، سر میکنی . 

چقدر پوست کندن سخته . 


پ . ن

خیلی دارم سعی میکنم خوب بشم و سال جدید رو واقعا با حال خوب شروع کنم . 

امیدوارم همه مون از این سال بسیار بسیار سخت ، به یه سال روون و ساده تر وارد بشیم . 




بهترین اتفاقات و

آروم ترین لحظات 

نصیب دل همه مون . از ته دلتون بگید آمین . 




حرکت بین زمان

خدا نعمت های زیادی به ما داده که واقعا ارزشمند هستن .

عادت 

فراموشی 

بی‌خبری از آینده 

قلب و فکر 


از هر کدوم تو یه برهه زمانی ، احساس بدی میگیریم . از اینکه به چیزی عادت کنیم و نتونیم رهاش کنیم بدمون میاد و یا حتی یه عادت جدید رو بوجود بیاریم .


از اینکه تو زندگی مون بارها شده چیزهایی رو فراموش کنیم ، بازم شاکی و ناراحت شدیم و گفتیم آخه چرا یادم رفت ؟


و گاهی به شدت آرزو میکنیم که از آینده خبردار بشیم  . 

اگه بمون بگن یه ماه دیگه میمیری ‌

اگه بگن بیماری لاعلاج میگیری 

یا چنان میشه و چنان 

چقدر برامون این کنجکاوی و زود فهمیدن از آینده ، شیرینه و چقدر زجرآور ؟!

ممکنه خبرهای خوب زیادی هم بمون بدن ، اما همون یه خبر کافیه که بقیه روزهای عمرت رو تو نگرانی اون پیش بینی های تلخ بگذرونی . 



چقدر خوبه که عادت میکنیم و فراموش میکنیم ... 

عادت میکنیم  به فقدان ها و فراموش میکنیم خاطرات تلخ و بد رو .  


تو کتاب جدیدی که شروع کردم به خوندن ،  و دارم کم کم ازش نکته نویسی میکنم و تا تمام نشه راجبش پست نمیذارم ، نوشته فقط هنر کنید بین بازه عمری صبح تا شب زندگی کنید . نه تو گذشته  گیر کنید و نه تو کنجکاوی  آینده . 


از اشتباهات  خیلی بزرگ من ، گیر موندن تو گذشته ست . 

و نگرانی و بیم آینده . 


دیروز چیزی فهمیدم  که خیلی حالم رو بد کرد . و باید جزئیات ش برای خودم بمونه . 

شاااید بعدها ازش بنویسم ولی حالا نه .

میترسم ...

از خودم 

از آینده 

از چیزی که بنویسم و باعث ایجاد سوال و پریشان حالی  شما بشه . 

یه چیزایی جاش فقط تو صندوقچه قلب آدماست. 

و شکر فراوان  برای نعمت قلب و ذهن که کسی جز خدا بش راهی نداره ، وگرنه هیچ آرامشی برامون باقی نمی‌ماند. 

الان قلبم خیلی فشرده ست . 

و دلم میخواست یا از اول به دنیا می اومدم یا اصلا به دنیا نمی اومدم . 

یا امروز قبل فردا تموم میشدم . 




بهشت آخر

پنجشنبه آخر سال 

عید اول 

واژه های جدید ۱۴۰۱ بودن برام 

اسفند امسال بوی عید حس نکردم به چندین دلیل از جمله عزا دار بودن بعضی از هموطنان بخاطر جوون هاشون

خرید عید نکردم .

شیرینی نپختم .

سفره هفت سین پهن نمیکنم  .

و بخاطر چیزی که درون من ریشه داره و نمیشه انکارش کرد .

بله همون پدر سخت گیری که امسال نیس .

شاید فقط گیرهای از نوع آخر سالی ش تو سرم داره تکرار میشه و نه یه حرف و خاطره خوب ، اما ریشه کار خودش رو میکنه و غمش سنگینی میکنه .

شاید اسفند سال بعد اینجور نباشم و خیلی حس ها درونم خاموش شده باشه.

امروز از صبح سر پا بودم . قبل از ۳ ظهر تا طرفا ۶ عصر زیر آفتاب داغ تو خاکستون بودیم . خیلی شلوغ بود . 

و همه پای دیدار عزیزی ، به غم نشسته بودند . 


و ما آدم ها چنگ میزنیم به هرچیزی که شاید آرام مان کند ،

شاید مرحمی  پیدا کنیم  بر زخم دل آشفته ،

قطره اشکی که سراب دلمان را از تشنگی برهاند 

و 

سنگی که آغوش مان را پر کند 

و 

سنگی که آغوش  مان را پر کند 

و 

و 

و 

سنگی که روزی خودمان را به آغوش ابدی خویش بخواند 

و ما هم سفر کنیم به دیار ابدی .





امسال برای خودم میخوام ویژه دعا کنم . سالهاست برای خودم دعا نمیکنم و سالهاست دست شستم  از چادر نماز و سجاده خودم . 

اما امسال ویژه برای خودم دعا میکنم و تعیین میکنم که چی میخوام .