الان من خونه م ، فعلا کلاس های روز فردم تموم شده و فقط روزای زوج دارم که اونم رو به اتمام ... تا شروع ترم جدید . که اونم بستگی داره به ثبت نام بچه‌ها و پرداخت هزینه هاشون.  نسبت به روزای اول کار ، که خیلی حس میکردم خسته میشم ، حالا خیلی بهترم و اون سنگینی رو برام نداره .

امروز صبح هم کلی سفارش خرید از تو خونه داشتم و بعد از چند روز چونه زدن با خودم ، رفتم و آخر هم چندتاش که به خودم مربوط بود ، انجام نشد ، یعنی یا چیزی که میخواستم گیرم نیومد یا اصلا دیگه وقت نشد .

هنوز دارم سعی میکنم زمان کار طراحی برای خودم ایجاد کنم ولی فعلا نتونستم خیلی مدیریتش کنم .


بازم با تیلو حرف زدم بچه‌ها ،  خدا رو شکر کمی دید چشمش برگشته و بعد گذروندن یه سری درمان ، فعلا دکتر گفته باید تا مدتی استراحت بده و به بهبودی کامل امیدوار باشه .

انشاءالله هرچه زودتر زودتر بیاد و برامون از انرژی های مثبتش حرف بزنه . گفتم اینجا بگم که کمی از نگرانی شما هم کم بشه .


بازم این مدت تو یه بحران سخت روحی بودم و بار زندگی و فشارش زیاد شده بود . و شرجی های 90 درجه و طوفان های سهمگین.

دوباره مشاوره رو شروع کردم چون نیاز دارم همیشه با کسی حرف بزنم و راهنمایی بگیرم .

دوباره به خودم نهیب زدم و بلند شدم . البته شاید هنوز قامتم صاف صاف نشده اما از خمودگی دراومدم.  من باید یاد بگیرم به لحظه زندگی کنم و فکر به آینده نکنم . فکر آینده حالم رو بدتر میکنه . الانم نیومدم اینجا بگم چه حالی داشتم و یا چی گفتم چی شنیدم . فقط اومدم پست بذارم چون میدونم خیلی هاتون نگران میشید چون محبت دارید .

دو روز خودمو مقید کردم حتی شده نیم ساعت،  ولی حتما پای طراحی بشینم .


مرتب جویای احوال تیلو هستم . از حال بد اون من هم حالم خوب نیست.  سلام همه تون رسوند و برای احوالپرسی تون تشکر کرد و خواست همچنان براش دعا کنید .

تندرست باشید و شاااااد. ..

خدایا خودت همه مریض ها شفا بده ...

برای تیلوی عزیز دعای سلامتی کنید  ناخوشه. ..

شاید دوس نداشته باشه به تفصیل چیزی بگم .

انشاءالله خودش میاد و اگه خواست تعریف میکنه .

الهی تن سالم برگردی به وبلاگ تیلوی عزیزم.



راستش نمیدونم گفتنش درست باشه یا نه . اما چون میدونم خیلی هاتون نگران شدید،  میگم . امیدوارم ازم ناراحت نشه .

مثل اینکه یکی از چشماش مشکل دید پیدا کرده ، کرونا هم نداره خد ا رو شکر . اما فعلا درحال درمان و نیازمند دعای ماست .

تقدیر تلخ بعضی از آدم ها .... جای دور نرید مثلا خود من ... همیشه اینه که تو حسرت زندگی کنن و به هیچی هم نرسن.  اون سالها که اسم وبلاگ رو گذاشتم ح مثل حسرت ، بعد یه عده خواننده اومدن گفتن حس خوبی نداره و انرژی مثبت هم جذب نمیکنه . اسمش رو عوض کن . منم گذاشتم ر مثل رسیدن . اما چننننند ساله که میدوم اما متاسفانه نرسیدم.  تازه هر روز با سر میخورم زمین و یه گام به عقب میافتم و از آنچه که میخوام دورتر میشم . قشنگ عین بازی مار و پله ،،،تا چند تا پله بالا برم دوباره مار نیشم میزنه و تندی سر میخورم از رو پله و محکم میخورم زمین . ولی بازم بلند شدم و حرکت رو از نقطه شروع ، ادامه دادم . تقدیر تلخ من و اهل خونه طوری گره پیچ شده که انگار فقط مرگ راه چاره ست . خیلی بده که اونقدر کنار هم اذیت بشیم که هر کدوم حس کنیم نبود هر کدوم مون ، بهترین گزینه ست ، چون راه حلی برامون نمونده.  امروز هم ریختم به هم ... حتی ناهار نخوردم حتی نماز ظهر نخوندم و حتی کفر گفتم . از رحمتی که از خدا ندیدم .

از حسرت هایی که هرجا نمیشه گفت یا نوشت ، اشک ریختم و دلم به حال نذار خودم و خانواده بدبختم سوخت .

کاش خدا آدم بود و جوابم میداد . فقط بگه چرا مارو فراموش کرده.  چرا نیم نگاهی نمیندازه.  

این روزا خیلی پیش میاد که درونم یکی ندا میده ، که خدایی نیس و سرکاری.  منتظر جواب نباش . کسی نیس ...

تو نوشتن هر کلمه ، فقط یاد شما میافتم که این کلمات تکراری رو بخونید چه حسی بتون دست میده و چه فکری میکنید . و بتون حق میدم .

اما نیاز دارم که خودمو حداقل اینجا راحت خالی کنم . هرچند که صدرصد هم نیس.

و میتونم پست رو رمز دار کنم و رمزش رو نگم.  اما راستش دلم میخواد عریضه م خونده بشه شااااااید فرجی بشه .

مرده های کرونایی و پارچه سیاه ها تو شهر زیاد شده و کرونا داره میتازه و جون میگیره.  همه بدی این بیماری اینه که کس دیگه ای آلوده بشه وگرنه ضربه زنش خوبه ، البته همه رو هم نمیکشه.  مثلا اگه من بگیرم خب صددرصد ویروس میمیره من زنده میمونم . همین الان یکی تو سرم داره میگه سااااااره ناشکری نکن . قدر سلامتیت بدون . آره راست میگه خب باید قدر سلامتی م بدونم . شکی نیست.  اما چیزای دیگه ای هم هست که حق طبیعی منه اما نیس . مثلا هوای خنک و یا سرد تو خونه .

مگه زمین به آسمون میرسید که من کنترل کولر دست بگیرم و کولر رو به میلم خاموش روشن کنم . یا یه اتاق داشته باشم که سر کیفم کولرش خاموش روشن کنم . یعنی واقعا این اتفاق با خلقت بشریت و روند کائنات،  در تضاد قرار می گرفت ؟

من پشت در نیستم ...

بش میگم : ناهار چی داری ؟
پشت درم درو باز کن .
میگه : خونه نیستم ، کلید زیر جاکفشیه ، بپر تو .
ناهار هم هیچی نداریم .
میگم :  وا من گرسنه بمونم .
میگه :  زنگ میزنم از بیرون بیارن. 
هر چی بخوای میخرم .
من اینجا خیلی ذوق میکنم ، خب حتما از اومدنم اونقدر خوشحاله که هر کاری میکنه به من خوش بگذره ...
میگه :  غذاهای محلی خوشمزه ...
یعنی غذاهای محلی خوشمزه سفارش میده بیارن که بخوریم .
میگم :  دلم آب افتاد ... پس تو به کارت برس تا من کلید پیدا کنم برم داخل .
شایدم اومدی دیدی یه چیزی پختم.
میگه : نه توروخدا ... مهمونی تازه رسیدی .
میدونه که خیلی خسته م و نمیخواد کاری کنم .
میگم :  بااااشه میشینم تا بیای .
بعدش میگه :  دارم تصور میکنم ولی خونه رو جارو نزدم ، خدا رو شکر که پشت در نیستی .


این یه چت کوتاه بود بین من و دوستم که قراره روزی روزگاری برم پیشش. 
فعلا فقط تصور کردیم و چقققددددر شیرین بود .
چند بار این چت رو خوندم و هربار لبخند زدم و ذوق کردم .
من پشت در نیستم ....
من فقط تصور کردم که پشت درم .
فقط همبازی شدیم با یه رویا با یه سری کلمه قشنگ و دل دادیم به چیزی که دلمون میخواد یه روزی واقعی بشه .
و من تبدیلش کردم به یه داستان کوتاه .