قبول شدددددممممم

بچه ها من مصاحبه رو قبول شدم . جوووون . هورررا . 

و اینم بگم که من تو مدرسه راهنمایی  مصاحبه دادم ولی همزمان تو دبیرستان هم تایید شدم . چون همون روز مدیر دبیرستان زنگ زد و جریان تایید مصاحبه رو و تعریف های مصاحبه گر را گفت ، و ابراز خوشحالی کرد از همکاری که قراره داشته باشیم . 

من چشمام گرد و باز شده بودن از تعجب و ذوق . 

مدرسه راهنمایی و دبیرستان قشنگ دیوار به دیوار هم هستن و ظاهرا بعضی از معلم هاشون مشترک . 

حالا تا اینجا من قبولم . به امید خدا و انرژی کائنات اگه چیزی پیش نیاد ، اول تیر باید برم برای کارهای اداری ش . 


میدونم خیلی کارا دارم باید انجام بدم و سبک کار تو مدرسه با کلاس  های قلمچی  فرق زیادی داره ‌ . باید هم جزوه های درسی  آماده کنم و هم مشاوره های ذهنی و روانی  در زمینه برخورد با دانش آموزان  بگیرم ‌ . میدونم چالش های رفتاری زیادی با نوجوان ها خواهم داشت و باید خیلی صبور و قوی باشم . گاهی چیزایی از همکارام شنیدم که رعشه به تنم افتاده از روبرو شدن با نوجوان های مدرسه ای 

واهمه داشتم . تازه منم که عمری تو این کار بودم ، هنوزم گاهی حس میکنم نفوذ به بچه‌ها  و همراه کردن و علاقه مند کردن شون خیلی سخته . 

فقط میدونم مثل همیشه ساره میدوه و تلاش میکنه و با امید ادامه میده . و امیدوارم  موفق بشم و وضع کاری و مالی م خیلی بهتر بشه . 



دندانپزشکی

رب ساعتی هست از دندانپزشکی برگشتم ،‌یه ساعت و نیم تقریبا زیر دست دکتر بودم . دندونم عصب کشی هم شد و هفته بعد هم باید برم برای وضعیت عصب و بعد پر کردن دندان . زیر دست دکتر خوبه اذیت نشدم . تا سه چهار ساعت اجازه ندارم چیزی بخورم که جویدنی باشه،  البته که سوپی هم درکار نیس . فعلا مسکن ها رو خوردم و امیدوارم بعد رفع بی حسی ، اذیت نشم . 

از هزینه نگم براتون بهتره . فقط خدا نکنه پاتون به دندون بکشه  چون وقتی پاتون به دندون بکشه پشتش کمرتون هم میشکنه  . 

بازم خدا رو شکر من یه درآمدی دارم و حتی اگه گاهی بخوام قرض کنم ، خیالم از بابت طرف مقابلم راحته . بیچاره اونایی که ندارن چه کنن .  

الانم گرسنمه.  چون استرس و ترس اولیه و خستگی ، انرژی م رو خالی کرد . ولی باید تحمل کنم و چیزی نخورم . 


خیلی مواظب کمرتون باشید.  

تماس ذوق دار

امروز بعد مدتها ، میتونم بگم بعد شاید سالها ، البته ممکنه هم اغراق کرده باشم.  بگذریم .... بعد مدتها یه خبر بم رسید که به ذوق اومدم و تا قطع کردم گفتم جووون ... 

۱۰ صبح بود که گوشی م زنگ خورد ، داشتم آبرنگ میزدم ، یه خانمی خودش رو معرفی کرد و گفت از مدرسه راهنمایی غیرانتفاعی فلان زنگ میزنم ،‌شما درخواست کار گذاشته بودید تو ستاد مدارس غیرانتفاعی؟  گفتم بله.  

از آخرین درخواست اینترنتی من سه چهار سالی میگذره،  به غیر از اونایی که قبل ترها حضوری رفته بودم . 

گفت ساعت ۱۱:۳۰ به این آدرس بیاید برای مصاحبه . 

منم جمع و جور کردم و مدارک لازم رو از کمد درآوردم تا آماده شدم و رفتم . مصاحبه گر تاخیر داشت و یه ساعت و نیم طول کشید . من یک برگشتم خونه . 

یه سری سوال درمورد روش تدریس و برخورد با دانش آموزان  ازم پرسیدن و دو سه تا مبحث تدریس کردم .  مصاحبه گر از همکارای قدیمی  همون زبانکده  قدیمی من بود وقتی منو دید گفت به مدیر گفتم خانم ساره مصاحبه نمیخواد ...‌ اما روال رسمی به دلیل اعتماد  مدیر بالاخره باید انجام می‌شد.  درنهایت مدیر گفت ما خبرتون میکنیم چون گزینه های زیادی درخواست دارند . 

ظاهرا دو سه هفته پیش یه آزمون گذاشته بودن برای جذب نیرو که خب برای من محدودیت سنی داشت و من دنبالش نرفتم و این تماس با وجود همه اون درخواست های حضوری و امتحان دهنده ها ، از طرف مدیر به من گرفته شد . دیگه نمیدونم نتیجه گیری چی باشه . 

نه استرس داشتم و نه حرص و نگرانی نتیجه رو دارم . 

خوب یا بد من به دلایلی مثل کم بودن پرداختی های مدارس و تعداد بالای دانش آموزان  نسبت به کلاس های زبانکده ها و حتی قلم چی ، خیلی تو فکر کار کردن تو مدارس نبودم ، همیشه فقط بیمه ش برام گزینه خاص بود ،‌برای همین حالا هم نتیجه رو سپردم به کائنات  ، اگه شد که خوبه و همه تلاشم رو میکنم اگرم نشد که اشکال نداره . 

من بیشتر تو این سن دلم کار دفتری میخواد و هنری ، دیگه از تدریس خسته م . ولی با همین خستگی  وقتی میرم تو کلاس انگار روز اول کار عاشقی و تدریس منه . و همین باعث شده ۱۷ سال با کمترین مزایا کار کنم . و خب گزینه بهتری هم متأسفانه نداشتم . 

ولی ذوق کردم که تماس از سمت اونا بود با اینکه درخواست من قدیمی شده بود ،‌ حالام امیدوارم هرچی خیره پیش بیاد . 


بازم سکوت

یه روزایی که حالم خیلی بده و دلم میخواد از همه بکنم ، فقط پوش پوش میتونه حالم رو خوب کنه و باعث بشه یه لبخندی بزنم . 

توضیح برای کسانی که نمیدونن پوش پوش ، کیه ؛ پوش پوش گربه خیابونیه که سه چهار سالی هست که ازش مراقبت میکنیم . میره و میاد  تو خونه نگهداریش نمی‌کنیم. روزایی که مریض میشه منم حالم خیلی بد میشه و براش هرکاری میکنم خوب بشه . و وقتی حالش خوبه منم خوبم . 

لذت ارتباط با حیوون رو فقط اونایی میدونن که تجربه ش کردن . 

راستی یادم رفت بگم که ساسان گربه یه ماه پیش مریض شد و رفت و برنگشت . 

قسمت بد داستان همین وابستگی و از دست دادن های بعدی هست که بدجور آدم رو داغون میکنه . 


فرق علاقه به آدم و علاقه به حیوان  از نظر من ، تو نوع رابطه ست که رابطه با حیوان خالی از توقع و گلایه ست اما رابطه با آدم ها آخخخخخ که پر از توقع و گلایه ست . 


مثل اینکه اثر قرص ناپروکسن ۵۰۰ ، قهرمان خواب سه شبه من ، تموم شد و دوباره  بدخوابی ها شروع شد . 

امروز میخوام کامل سکوت کنم و با کسی حرف نزنم .‌


آب و رنگ

قرار بود امروز رو با مهربونی شروع کنم ، با گذشت و با عشق .

امااااا ... دیشب بازم بیخوابی داشتم با خواهرم و۵  صبح هم مامانم صدام کرد تا کمک کنیم بشینه . خیلی عصبی شدم . اما سکوت کردم یه جورایی میشه گفت خفه خون گرفتم ، منو ببخشید بابت اون کلمه.  چون فقط اون کلمه میتونست حالم رو وصف کنه . 

میدونم که هنوزم برای حرف دیشبم و عملی کردنش دیر نشده و میدونم همیشه براش تایم دارم و فقط تمرکز لازم دارم . 

اما خواهرم صبح بحثی رو پیش کشید و داشت از شخصی دفاع می‌کرد که مثلا فلانی فلان کار میکنه بهمان میکنه . و وقتی راجب من شروع کرد حرف بزنه لابلای جملاتش ازین جمله استفاده کرد " از تو ندارم دفاع میکنم " ..... بش گفتم منظورت ازین حرف چیه و چرا وقتی از اون شخص دفاع کردی حالا فکر میکنی من نیازی به دفاع ندارم ، متأسفانه نتونست حرفش رو توجیه کنه و گفت اصلا نمیدونم چرا این حرف از دهنم دراومده . 

ولی من ناراحت شدم و گفتم چرا کارای من اینقدر براتون کمرنگ و ظاهرا بی ارزشه . انگار خیلی مهم نیستن و نیازی به دفاع یا تشکر ندارن . و کمی به عقب و کارام برگشتم و مقایسه رفتاری باش کردم که همیشه یه کار از شخص دیگه خیلی براتون با ارزش تر از کارای منه . 


الانم ناراحتم . راستش پر از خشمم .  انگار خوردم به دیوار . انگار ایگنور شدم . انگار پس زده شدم . اشکال نداره این نیز بگذرد.  حتما یه روزی میاد که من دیگه نباشم و فرق بودن و نبودنم معلوم بشه . ولی امیدوارم تو حیاتم اینو ببینم . 

درکل بازم بلند شدم و زندگی رو ادامه دادم و تو خودم فرو نرفتم . من یاد گرفتم نذارم شرایط منو از کارام عقب بندازه ، شاید گاهی منو عقب انداخت ولی قطع نکرد . 

پس  دل سپردم به آبرنگ و دارم سفارش بعدی رو میزنم . کلا سه تا کار سفارشی دارم میزنم ولی آبرنگ منو تو آب و رنگ خودش غرق کرده و شاید تا استادمون از مسابقه مستری آمریکا برگرده ، من فقط کارای دلی انجام بدم .



پ.ن 

محیا جان خوبی دختر .... مدتی ست ازت خبری ندارم . انشاالله خوب و سلامت باشی.