بیمه و ...

نگران وضعیت  مالی خودم هستم . بیمه ندارم و این 11 سال چون حقوق ماهیانه نمیگرفتم و البته هنوزم نمی گیرم ، نمیتونستم برا خودم بیمه رد کنم . اگرم قرار بود هر سه ماه یه بار دو سوم حقوقم رو بدم یه جا پای بیمه چیزیش برا خودم نمیموند.

11 سال کم نیس . اما من هیچ آینده ای ندارم. حالا هم اگه بخوام اقدام کنم تقریبا سه ماهی 600 باید پرداخت کنم وفقط300 برام میمونه و من با این همه هزینه هایی که دارم این پول خیلی کمه.

حالا قراره پرس و جو کنم ببینم بیمه ای که قیمتش کمتر باشه آیا وجود داره که پرداخت کنم . گاهی بسیار زیاد از بی انصافی رئیس مون ناراحت و شاکی میشم اما دستم به جایی بند نیس . اگه بخاطر خانواده م نبود تا حالا سر یه کار بهتر میرفتم و هم بیمه داشتم و هم حقوق بهتری ماهیانه میگرفتم.

یه وقتایی هم به خودم میگم 11 سال گذشته بقیه ش هم میگذره. اما این حرف من از قبول تقدیر نیس بلکه از تسلیم بخاطر ضعف خودمه که نتونستم شرایط رو عوض کنم و خودم این رو میدونم.

از تقدیرهای اجباری بدم میاد. از اینکه به اسم تقدیر تو رو مثل یه روبات کوک کنن که تو مسیری حرکت کنی که کس دیگه ای برات برنامه‌ریزی کرده. از اینکه اراده تو و انتخابت مهم نبوده و به حساب نیومده. از اینکه باید به زور قبول کنی که این سرنوشت توئه و دیگه نمیتونی تغییرش بدی و باید باش کنار بیای.

پس انسان بودن من با اراده خلق شدن من حق انتخاب داشتن من چی میشه.

چرا باید ناخواسته تو یه مسیری بیفتم که حتی جای ثواب ممکنه برام گناه هم داشته باشه و خودم میدونم انتخاب من نبوده و موقع حساب کتاب تازه باید ملامت و مجازات هم بشم . یعنی هم ناخواسته تو هچل افتادی هم بابت اون حساب کتاب میشی.

حداقل اگه خودمون مسیر رو انتخاب میکردیم اگه تو مسیر اشتباهی هم میکردیم خودمون قبولش داشتیم و نمیشد زیر بار نریم و مسلما عواقب انتخاب مون رو هم می پذیرفتیم.

نمیدونم شاید حرفام بوی کفر گفتن میده اما میدونم که همه شون منطقی و عقلانی هستن .

تو باید بابت چیزی مجازات بشی که خودت انتخاب کردی نه بهت تحمیل شده باشه .

حتی درباره ثواب کردن هم همین عقیده رو دارم . باید با دل راضی انتخاب کنی که یه کار خیر انجام بدی که پشتش ثوابش هم بت برسه وگرنه اگه به اجبار عامل دیگه ای باشه چون انتخاب تو نیس و دلت کاملا راضی نیس.  منحرف میشی و ممکنه با منت آجر اون کارت رو از بین ببری. و ثوابی هم برات حساب نمیشه.

پس چه خوب چه بد بهتر انتخاب من و با اراده من باشه . اگه نه جبر حساب میش نه تقدیر یا سرنوشت.

ببینید از بحث بیمه به کجا رسیدم .چون هر دو موضوع انتخاب صدرصدی من نبودن.


دلم یه آغوش میخوات

امشب دلم یه آغوش امن و گرم میخوات .

امشب دلم تنگه.

امشب حس تنهایی دارم و دلم میخوات الان تو اتاق خودم تنها بودم.

دلم بارون میخوات . متاسفانه امسال نه سرمای آنچنانی داشتیم و نه حتی بارون. کل پاییز و زمستان فقط دو روز بارون داشتیم.

کادوی زن داداشم رو دادم .البته جلوم باز نکرد و نمیدونم خوشش اومده یا نه.

حقوق گرفتم . حقوق مهر تا دی.

شیرینی نارگیلی و ژله پفی درست کردم . چون از گوشی میام نمیتونم عکس بذارم .

راستی آقا نبودش و دیروز با یکی از بچه‌های یوگا رفتیم یه کافی شاپ با کلاس. جاش خیلی قشنگ بود . و بهمون خوش گذشت.



فعلا خونه نشینم و کلاس های ترم جدید شروع نشده . فقط یه کلاس رایتینگ و یه خصوصی دارم .

مشغول روزمرگی ها .

صبح رفتم برای زن داداشم کادو خریدم امیدوارم که خوشش بیات .

برم اگه شد بعد میام .همین الان کار پیش اومد.

میخواستم سه روز ورزش رو بکنم دو روز . دو هفته هم همین کارو کردم . اما دیدم انرژی هام هدر میره . و من زیادی خودم رو له کردم و دیگه تحمل بیش از این ندیده گرفتن خودم رو ندارم  . منم باید به کارها و زندگی خودم برسم و اینقدر خودم رو خرج دیگران نکنم . اینه که تصمیم گرفتم همه جلسات ورزشم رو برم.

مداد 30 هزار تومنی


بچه ها من و خواهرم و بچه ش امروز زیرآبی رفتیم مجتمع تجاری تفریحی . خیییییییلی خندیدم باور کنید خیلی وقت بود اینطور نخندیده بودم به حدی که شکم درد گرفتم .

بخاطر بچه خواهرم که میخواست تو یه بازی جایزه ببره و مجبورمون کرد حدود سی تومن کارت براش شارژ کنیم به این امید که جایزه خاص رو ببره آخرشم یه مداد بش جایزه دادن که تو بازار فوقش دو هزار تومن باشه . کلی کارش حرص مون داد که حرف گوش نداد اما اصرار و اداها و اشک ریختن و پافشاریش خنده مون انداخته بود که من حتما جایزه رو میبریم ما هم گفتیم بذار سر کیفش باشه آخرش بی انصاف ها یه مداد دادن . کلی تو ذوق مون خورد اما کلی هم خندیدیم.  بچه خواهرم بم میگفت خاله آفرین تو بم پول بده ،تو که اینطور نبودی و غیرتی م کرد که بش پول بدم و پول به باد داد عین قمار . اما تجربه خوبی بود که از دلش دربیات.  حالا من هر وقت مداد رو میبینم یاد 30 هزار تومن میافتم.  اداهاش خیلی خنده دار بودن برای رسیدن به چیزی که میخوات .

حالم خوبه

مامانم خدا را شکر برگشت خونه براش بالون هم زده بودن . فعلا تو خونه در حال استراحته.  شاید دیگه صبح ها همون سه روز را هم باشگاه نرم . آخه کارام خیلی زیاد شده . حتی دستهام درد میکنه . و این تنها کاری بود که من برای خودم انجام میدادم . شاید موقتا تا این دوره نقاهت رو بگذرونه نرم و بعد دوباره ادامه بدم . و البته شایدم با همین اوضاع به کارام یه سر و سامانی بدم و برم . آخه اگه چند روز نرم دیگه کلا نمیرم و هرچی این مدت برا این کار صاف کاری شرایطی کرده بودم هدر میره. نمیدونم حالا تا ببینم چطور میشه .

اینقدر حرف تو دلمه که خدا میدونه . احساس می‌کنم دیگه تحمل نگه داشتنشون رو ندارم.

نمیدونی چقدر آرزومه بیام اینجا از یه اتفاق قشنگ بنویسم . از یه شادی و ذوق قلبی براتون بگم . اما باور کنید من تو نوشتن اغراق نمیکنم و تازه خیلی چیزهای دیگه هم هست که من اصلا ازشون نمی نویسم.  بازم معذرت میخوام از اونایی که محبت میکنن و میان به من سر میزنن ولی غصه میخورن با خوندن نوشته های من .