من هستم ...

شنبه ها و دوشنبه ها صبح کلاسم خالی شده و بقیه روزها یوگا و فرانسه میرم . اگه مامانم جایی نره که مجبور بشم تو آشپزخونه سر کنم ، میتونم از این به بعد شنبه و دوشنبه  پای وبلاگم بشینم . کلاسهای بعد ظهر هم رو به اتمام و تا شروع ترم بعد حدود ده روزی خونه نشین میشم . و اصلا این تعطیلی بین ترم رو دوس ندارم و تو خونه خسته و عصبی میشم . البته این بار نوع نگاهم رو دارم تغییر میدم و سعی میکنم تو خونه هم تا حد امکان از وقتم استفاده مفید کنم و کمتر حرص بخورم . انشالله که بتونم از پس خودم بر بیام .

همش داشتم فکر میکردم میام وبلاگ از چی بنویسم . واقعا موضوع خاصی برای گفتن ندارم و هی میگم چی بنویسم ...

آرزوم اینه که کاش میشد که یه مسافرت تک نفره برم . مثلا برم مشهد و پول زیاد داشته باشم که بی دغدغه خرجش کنم . با هواپیما برم و با هواپیما بیام . یه هتل خوب جا بگیرم و تمام روز رو توی شهر بگردم و هی خرید کنم ، شهر بازی و رستوران برم . هتل هم که میام شاهانه ازم پذیرایی کنن و رو تخت نرم و گرمم یه خواب عمیق و بدون استرس از بیدار شدن داشته باشم و اونقدری بمونم که دیگه دلم بگه بسه نه شرایطم و دوباره با همون سرویس و خدمات راحت و آسوده برگردم خونه . کاش مثل تو کارتون ها یه بابا لنگ دراز پول دار و مهربون تو زندگیم پیدا میشد و می گفت من آرزوهای تو رو برآورده میکنم و هیچ چیز رو دور از دسترس نبین .

یه حامی که محکم و مهربون باشه . اینبار منظورم از حامی اصلا شوهر نیس . حامی میتونه هر کسی باشه که به من محبت کنه و بگه تو نگران نباش من هستم...

من هستم که تو بخندی ...

من هستم که تو راحت بخوابی...

من هستم که تو عاشقانه نفس بکشی...

من هستم که تو از زندگی لذت ببری...

من هستم که تو باشی...


امروز امتحان فرانسه دارم . این چند روز هم اصلا پای وبلاگ نیومدم. کمی هم دارم حس سرماخوردگی احساس میکنم.

چند روزی بود که اصلا پای وبلاگم نیومدم چون به سیستم دسترسی نداشتم و از گوشی وارد وبلاگ شدن و کامنت و پست گذاشتن برام خیلی سخته برای همین شرمنده روی دوستان شدم . الانم متاسفانه دارم عجله ای می نویسم .

کلاسهای صبح رو به اتمامه و از این به بعد وقت بیشتری دارم که خدمت دوستان باشم به غیر از روزهایی که یوگا میرم . زندگی طبق روال قبل سپری میشه و در میان هوای گرم و شرجی اینجا حتی از داخل خونه و میون گرد و غبارهای سنگین میتونم قدوم پاییز رو حس کنم و این خوشحالم میکنه چون بهم میفهمونه که حسم زنده ست و دور و برم رو میتونم درک کنم حتی تو گرما میتونم نزدیک شدن پاییز رو احساس کنم .

من پاییز رو خیلی دوس دارم نه بخاطر اینکه متولد پاییزم ، و نه حتی به خاطر زیبایی و برگ ریزانش چون اصلا این ویژگی های پاییز در شهر ما قابل دیدن نیست . من فقط اعتدال هوا رو دوس دارم نه گرم و نه سرد ، یه هوای عالی که البته هم گاهی پیش میات  ،حس مستی و رهایی به آدم میده و به قولی میگن هوا دو نفره ست ...

خوش به حال اونا که دو نفره هم تجربه ش میکنن . من واقعا تو این چنین روزایی دلم نمیخوات تو خونه بشینم . دوس دارم برم بیرون قدم بزنم یا تو پارک بشینم و کلی با خودم خلوت کنم یا اگه همراهی داشته باشم از همراهی با اون لذت ببرم . امیدوارم زندگی چه پاییز چه زمستون چه بهار چه تابستون با کام تون باشه ...

من و دستام

این روزها در میان خوب بودن و یا بهتر بودن جولان میکنم.

هر بار میخوام ناراحت یا عصبانی بشم به خودم میگم هی حال نسبتا خوبت رو بد نکن . و تلاش میکنم که مهربون تر و با گذشت تر باشم .

جمعه ها معمولا روز خسته کننده تری نسبت به روزهای دیگه برای منه ، با اینکه تو خونه م . اما کلی کار دارم که باید انجام بدم به حدی که دستم دیروز همش درد میکرد و به مامانم گفتم شب برام روغن مالید و بستمش و تا صبح عین نوزاد قنداق شده کنارم خوابیده بود و گاها ونگ میزد از درد و من مثل یه نوزاد آروم جابجاش میکردم . ناراحتی دستام مال امروز و دیروز نیست تقریبا سه سالی هست که متوجه مشکل دار شدنشون شدم و دکتر رفتم دکتر دارو و ام آر آی و فیزیوتراپی نوشت من هم همه را انجام دادم و بعد مدتی بهتر شد . اما حالا دو سه ماهی ست که حس میکنم درد عود کرده . منم که کارام زیاده و متاسفانه از هیچ کاری تو خونه نمی تونم فاکتور بگیرم که بیشتر به دستام استراحت بدم .... اما از وقتی دستام حالشون بده من خیلی بیشتر دوسشون دارم و برای هر کاری که برام میکنن ازشون تشکر میکنم و حتی بوس شون میکنم . دلم براشون میسوزه که یه عمر برا من کار کردن و درخدمتم بودن ، اما الان برای راحتی شون کاری از دستم بر نمیات . راستش دیروز حتی بخاطرشون گریه کردم اما چاره ای نیس باید با همه سختی های زندگی سر کنم دیگه...

سعی میکنم فشار کمتری بشون وارد کنم و بشون انرژی مثبت معنوی بدم که جون بگیرن . الانم ازشون ممنونم که برام تایپ کردن. خدا به همه سلامتی بده.

راستی نمیدونم چرا من اینقد خلاصه نویسم . هر کار میکنم پست هام طولانی تر بشه ،  نمیشه . البته ناگفته نماند که ذاتا آدم خیلی کم حرفی ام و خوندن پست های کوتاه رو هم به پست های طولانی ترجیح میدم . نه که پستهای طولانی شما رو نخونم نه ... اما کوتاه ها رو بیشتر دوس دارم . شاید برای همینه که پست هام همیشه کوتاهن.

من یا رها

سلام به همگی .

خبر خاص و قابل عرضی ندارم. خدارو شکر خوبم و به همون کارای قبل مشغولم .

هنوز دارم از نظر روحی رو خودم کار میکنم و نسبتا موفق بودم . در زمینه فرانسه هم دارم پیشرفت میکنم و خیلی برام شیرین و لذت بخش شده.

دلم بازار رفتن و خرید میخوات . خیییییلی وقته یه بازار درست نرفتم هر بار هم بوده عجله ای در حدی که فقط یه چیز بخرم و برگردم تند و تند و بی حواس رفتم و برگشتم .  دلم میخوات برم بازار و سر کیفم نگاه کنم و کسی هلم نکنه و یه مقدار خرید دارم . دوس دارم یه پارچه مانتویی ، بلوز خونگی ، کلیپس و کش مو و یه چند تا چیز دیگه بخرم . البته بدونید که اینجا خیلی همه چی گرونه اما چه میشه کرد . خیلی دوس داشتم الان مشهد یا شیراز باشم . بگردم ، بخورم و همه چی بخرم .

خیلی دلم هوای سفر داره اما ترجیح میدم خانوادگی نباشه . یعنی دوستانه یا مجردی خیلی بیشتر بم خوش میگذره ، چون خودمم و خودم . نگران کار کسی نیستم و برای هر قدمی که برمیدارم لازم نیس نظر کسی رو بگیرم . رها و آزاد .

راستی یه سوال اگه قرار بود اسمتون رو عوض کنین چه اسمی دوس داشتین برا خودتون انتخاب کنین . البته من خدا را شکر از اسمم و فامیلم خیلی راضیم و هیچوقت از هر دوش بدم نیومده . اسمم رو هم خیلی دوس دارم . اما اگه قرار بود عوض کنم میذاشتم     رها     .  چون واقعا به حسش و معنویتش نیاز دارم همیشه دوس دارم رها باشم مثل یه پرنده سبک و آزاد .