آب و رنگ

قرار بود امروز رو با مهربونی شروع کنم ، با گذشت و با عشق .

امااااا ... دیشب بازم بیخوابی داشتم با خواهرم و۵  صبح هم مامانم صدام کرد تا کمک کنیم بشینه . خیلی عصبی شدم . اما سکوت کردم یه جورایی میشه گفت خفه خون گرفتم ، منو ببخشید بابت اون کلمه.  چون فقط اون کلمه میتونست حالم رو وصف کنه . 

میدونم که هنوزم برای حرف دیشبم و عملی کردنش دیر نشده و میدونم همیشه براش تایم دارم و فقط تمرکز لازم دارم . 

اما خواهرم صبح بحثی رو پیش کشید و داشت از شخصی دفاع می‌کرد که مثلا فلانی فلان کار میکنه بهمان میکنه . و وقتی راجب من شروع کرد حرف بزنه لابلای جملاتش ازین جمله استفاده کرد " از تو ندارم دفاع میکنم " ..... بش گفتم منظورت ازین حرف چیه و چرا وقتی از اون شخص دفاع کردی حالا فکر میکنی من نیازی به دفاع ندارم ، متأسفانه نتونست حرفش رو توجیه کنه و گفت اصلا نمیدونم چرا این حرف از دهنم دراومده . 

ولی من ناراحت شدم و گفتم چرا کارای من اینقدر براتون کمرنگ و ظاهرا بی ارزشه . انگار خیلی مهم نیستن و نیازی به دفاع یا تشکر ندارن . و کمی به عقب و کارام برگشتم و مقایسه رفتاری باش کردم که همیشه یه کار از شخص دیگه خیلی براتون با ارزش تر از کارای منه . 


الانم ناراحتم . راستش پر از خشمم .  انگار خوردم به دیوار . انگار ایگنور شدم . انگار پس زده شدم . اشکال نداره این نیز بگذرد.  حتما یه روزی میاد که من دیگه نباشم و فرق بودن و نبودنم معلوم بشه . ولی امیدوارم تو حیاتم اینو ببینم . 

درکل بازم بلند شدم و زندگی رو ادامه دادم و تو خودم فرو نرفتم . من یاد گرفتم نذارم شرایط منو از کارام عقب بندازه ، شاید گاهی منو عقب انداخت ولی قطع نکرد . 

پس  دل سپردم به آبرنگ و دارم سفارش بعدی رو میزنم . کلا سه تا کار سفارشی دارم میزنم ولی آبرنگ منو تو آب و رنگ خودش غرق کرده و شاید تا استادمون از مسابقه مستری آمریکا برگرده ، من فقط کارای دلی انجام بدم .



پ.ن 

محیا جان خوبی دختر .... مدتی ست ازت خبری ندارم . انشاالله خوب و سلامت باشی. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد