دعای خواب

دیشب نتونست رو اون سمت بخوابه ، تا ۳:۳۰ باش بیدار بودم هر دقه یه حالتی جابجاش میکردم . تا مامانم اومد گفتم دیگه شیفت تو ، من میرم . صبح ساعت ۷ با صدای ناله هاش دوباره پریدم . کل امروز خسته و خواب آلودم . ولی صبح خودمو با طراحی مشغول کردم . چقدر دوس داشتم امروز یه کیک وانیلی درست کنم اما همش حس خواب داشتم ، بیچاره خودش چقدر اذیت میشه خدااا . 

اگه تونستم فردا کیک وانیلی درست میکنم . معمولا  کیک شکلاتی درست میکنم اما هوس وانیلی  کردم . 

این هفته استاد طراحی  بخاطر عقب افتادگی بعضی بچه ها تنفس اعلام کرده و فشار کار منم کمتر میشه . میتونم به کارای دیگه برسم ، البته امیدوارم... 

خدا کنه امشب بتونیم راحت بخوابیم . 

خواب شب مون هم رفت تو لیست دعا و نذر و نیازها . 

قدر خواب تون رو بدونید . 

جیغ

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

جلسه نهم مشاوره

تو این جلسه چارتی که رسم کرده بودم رو دکتر بررسی کرد . این چارت ۸ بعدی شامل مواردی چون خانواده، تفریح ، سلامتی ، کار و درآمد، پیشرفت ، معنویت ، عشق و ازدواج، دوستان و ارتباط ، میشه که من باید از صفر تا ده به هرکدوم نسبت به شرایط کنونی م امتیاز میدادم . بماند اینکه خیلی هاش برای من پایین ۶ بود . درمورد هر کدوم جداگانه صحبت کردیم و قرار شد در راستای تقویت اونا یه سری کارایی کنم و دکتر چند مثال و راه کار داد . مثلا برای افزایش معنویت باید هر شب ۱۰ مورد شکرگزاری بنویسم یا مدیتیشن کنم و حتی از این به بعد بتونم اگه شده بخش کوچکی از درآمدم رو به نیازمندی اختصاص بدم . و کارای مشابه . یا برای تفریحم حتما کارای جدیدی کنم حتی اگه کوچیک باشن مثلا فیلم نگاه کنم ، زمان بیشتری با دوستام سر کنم ، یا برم سفر ...


گاهی دلم فقط میخواد نقطه بذارم آخر خط زندگی م و دیگه شروع جمله بعدی و روز بعد رو نداشته باشم . 

اما آرزوی محاله و غیرممکن.  


روزهایی که سرکار نمیرم عوامل خیلی بیشتری پیدا میشه که حالم رو خراب کنه . 

من از کار کردنم حس های خوبی میگیرم و منو از خیلی چیزای بد دور میکنه . 

کاش میشد برای همیشه ازین خونه برم . 


انگار دوباره افتادم تو سراشیبی . و به قول بعضی خوانندگان  رو ناله افتادم . 

کامنت  میبندم که خیالم راحت بشه کسی نیاد بگه چقدر مینالی . 

آخه نفس شون از جای گرم و راحتی بالا میاد . 


منم سعی میکنم دوباره سرحال و سر فرم برگردم . 

درمان یا شکنجه

دو هفته ای میشه که اوضاع  خواب و بیداری ش خیلی بد شده . از درد زخم های بسترش شب ها خواب نداره ، روزها گیج و منگ ... 

شب چند بار صدام میزنه هی چپم کنم راستم کن ، اینجوری کن اونجوری کن . هم اون داره اذیت میشه هم من واقعا خسته شدم . دیشب چند بار صدام زده  بخدا دلم میخواست جیغ بزنم که بابا من چه گناهی کردم تو زندگیم که حالا .... 

صبح هم که مامانم نشونده بودش بعد یه فاصله ای تعادلش از دست داده و افتاده ، دوباره صدا زدن . من واقعا  نمیتونستم از اون حالت بلندش کنم گفتم نمیتونم ، رفتم داداشم بیدار کردم اومد نشوندش.  خدایی این چه وضع زندگیه . هیچ درمانی هم جواب نداده چون وضع خیلی بد پیش رفته دیگه . مگه بستری بشه . که اونم هزار خان داره و کلی نیرو کمکی لازمه . بش هم گفتم ببریم دکتر یا برات پرستار بیاریم زخم هات چک و درمان کنه ، سکوت کرد . خودم میخوام زنگ بزنم به یکی دو تا پرستار ببینم چی میگن . 

من دستام توان نداره . روحم هم داغون شده هی دارم به زور مشاوره و طراحی و کار خودمو سرپا نگه میدارم و همش درحال تعمیرات درونی خودم هستم ، تا یه چی درست میکنم یه چی دیگه خراب میشه .  اما وضعیت خواهرم هی منو به فرسایش میبره . مشکلات مداوم مزاجی ، سنگینی جابجایی و هزار مشکل ریز و درشت دیگه .  

بخدا تا میام یه برنامه برا بهتر کردن حال خودم بریزم ، از اول صبح با وضعیت  خواهرم کلا حالم خراب میشه . 

گاهی با عصبانیت  راه میافتم میرم پیاده روی ، یه جورایی فرار میکنم که یه ساعت و نیمی خونه نباشم . اونم که بی نظم شده.  

دیگه موندم چه کار کنم براش که هم اون کمتر اذیت بشه هم من . 

امروز به یکی دو تا پرستار زنگ میزنم ببینم میشه کاری تو خونه کرد. بلکه سال‌های بعد رو از اینی که هست بشه آسون تر کرد . 


تجربه تدریس پایه ۱۲

بچه ها من رفتم کلاس شب امتحانی دوازدهم و خیلی خوب پیش رفت . برای خودم هم یه تجربه عالی بود . 

الان خیلی بدنم خسته ست از ۵ تا ۹ سرپا بودم . کلی دانش آموز اومده بود . صدام خش افتاده و گرفته . اما حالم خوبه . 

یه چیزی هم شنیدم اینکه احتمالا ازین کلاس هزینه به من تعلق بگیره . 

درهرحال خودم خوشحالم که رفتم تو دل یه کار بزرگ تر و خارج از تجربه های قبلی م .‌


شب خوش .