ازدواج

کامنت مریم خانم امروز منو واداشت که بیام یه کنکاوی درون خودم کنم . و از خودم پرسیدم آیا وقتی گفتم بعد اتمام اون آشنایی نفس راحت کشیدم ، واقعا منظورم این بوده که دارم ازدواج را رد میکنم ؟ 

و جواب منفی هست . من نه آشنایی و حتی دیت برای ازدواج رو رد میکنم و نه خود ازدواج رو . 

و اگه گفتم پیشرفتی کردم ، منظور خیلی خاصی ازین کلمه نداشتم . منظورم این بود که فرصت های بیشتری برای رسیدن به خواسته های خودم داشتم ، فرصتی که برای هیچ کدوم از خواهرام پیش نیامد چون ازدواج کردن و بعدش  گرفتار یا دل مشغول زندگی متأهلی خودشون شدن و اهداف شون عوض شد . با این توضیح  که خیلی ها هستن که اتفاقا  بعد ازدواج اوج میگیرن و خیلی کارهای بزرگی میکنن . نه تو حالت تجرد و نه تأهل  هیچ قالب و الگوی مطلقی وجود نداره ‌ همه چی به خواسته و اهداف و توانایی های فرد و انگیزه ش بستگی داره . بسا کسانی هستن که چه مجرد چه متأهل  فقط زندگی  روتین وار دارن . که به اونا هم قصد توهین ندارم . چون رسیدگی  به خونه و همسر و بچه و خانواده شوهر اصلا کار آسونی نیس ، فقط دیدگاه آدم ها و نیازهاشون با هم متفاوت هست . 


من خودم هر وقت تا حالا مورد آشنایی یا خواستگار پیش اومده ، به جای اینکه خوشحال بشم ، بیشتر ناراحت شدم ، بیشتر استرس گرفتم و ترسیدم ، و شاید همین حس های غلط باعث میشه وقتی موضوع  تمام میشه ، فقط چون ذهنم از یه جریان جدید خالی میشه ، حس راحتی بکنم ، فقط همین . و الا نه زندگی مجردی خیلی نرمال و عالی دارم و نه ازدواج  رو نفی میکنم . آدم هر چی بزرگتر میشه برای ازدواج خیلی سخت گیر میشه و شجاعت و ریسک پذیری جوونی رو نداره .

شاید اگه کمی بیشتر خودمو بگردم و  بیشتر با خودم روراست باشم ، میتونم بگم در بدترین حالت دلیل این واکنش من اینه که ترس از تغییر و ترک گوشه امن خودم رو دارم . شاید اصلا هم امن نباشه که واقعا هم نیس . اما یه جورایی انگار صورت مسئله  رو پاک میکنم . یا حس میکنم ازدواج  یه اتفاق خیلی بزرگ و مهمه که من از پسش برنمیام.  یا حتی وابستگی های کاذب و نابجایی که به خانواده م دارم ، بم میگه خیلی به ازدواج  فکر نکن . یعنی با اینکه خیلی اذیت هستم تو خونه ، گاهی سرکار و مشکلات مالی همیشه دارم ، اما بازم درونم از تغییر میترسه . 

 من از مریم عزیز ممنونم  که باعث شد با خودم روبرو بشم . یا حتی راجب این موضوع با دکترم صحبت کنم . شاید لازم بشه قبل از اینکه یه موضوع جدی ازدواج یا عاطفی برام پیش بیاد ، از همه این باورهای بازدارنده و مانع رد بشم ، تا فرصت های خوب رو هدر ندم .




یه کلاس شب امتحانی پایه دوازدهم  بم پیشنهاد شد از طرف مدیرم . گفت میتونی کلاس رو مدیریت کنی و کار خوبی دربیاری . من گفتم بله میتونم . من پایه ۱۲ رو خصوصی  تدریس کردم اما سر کلاس نرفتم . ولی نخواستم نه بش بگم ، با این یادآوری  که کلا کلاس های شب امتحانی  برای من و هر همکاری عایدی نداره . ولی گفتم باید کار بگیرم و به اونا هم فرصت بدم که از انتخاب شون مطمئن تر بشن . هرچند مطمئنم اگه کوچکترین شکی داشت عمرا به من پیشنهاد نمیداد  اونقدر که سخت گیر و حساسه . 

حالا من دارم مطالعه میکنم . کمی هم استرس دارم . اما میخوام برم تو دل کار . شما هم برام انرژی مثبت بفرستید . 


نامزدی وقت گیر

من بارها از محبت دوستام اینجا نوشتم و ارادتی که بشون دارم . و واقعا خیلی برام ارزشمند هستن . قبلا هم گفتم دوستام سرمایه معنوی زندگی من  هستن . خودم همیشه سعی کردم دوست خوبی باشم برای دوستام و از ته دلم برای این دوستی هرکاری کردم ، لذتش رو بردم . و خیلی بیشتر از چیزی که بدم از دوستام دریافت کردم ، بعضی هاشون به معنای واقعی اقیانوسی از محبت و بخشش هستن . و گاهی تو وصف شون کم میارم . شاید نشه اینجا اسمی رو مشخصا آورد اما تو وجودم حک شدن . دوستایی که معنوی و غیرمعنوی کنارم بودن . وقتی می‌فهمن ناراحتم یا گرفتار ، زود احوالم رو میپرسن و در حد توان شون سعی میکنن حالم رو خوب کنن . 

و من تنها چیزی که میتونم بگم اینه که امیدوارم  هیچ وقت تو زندگی شون درمانده نشن. 


چهارشنبه رفتم پیش متخصص داخلی و پرونده چکاپ کامل بسته شد . یه سری دارو باید مصرف کنم و مراعات تنش های عصبی 

نوبت دندانپزشکی  رو هم اوکی میکنم میرم تا وضع دندون بدتر  و هزینه بیشتر نشده.  

کلاس های زبانکده رو بیشتر کردم . ترم تابستانه  قلمچی هم قراره از تیرماه شروع بشه و این یعنی میتونم پول بدست بیارم و قرض ها رو بدم و هزینه هام تامین میشه انشاالله.  


طراحی تنها کاریه که منو از دغدغه‌های  خسته کننده  زندگیم غافل میکنه و چقدر من عاشق این کارم . یعنی دلم میخواد از همه کارام بزنم و بشینم پای طراحی . 


راستی باید فکر جلسه بعدی مشاوره هم باشم کم کم داره وقتش میرسه . 


فعلا فقط یه کلاس جاری تو زبانکده دارم و اگه خصوصی  پیش بیاد . کلاسای قلمچی سه  هفته ست تمام شده و بیشتر روزها خونه هستم . دلم می‌خواست برم سفر حتی شده تا اهواز ، اما با مشکلی که فعلا تو خانواده پیش اومده ، نه دل و دماغ و نه فکر آزاد دارم . سفر آدم بیخیال میخواد نه اینکه همش پشتت رو نگاه کنی و نگران باشی . انشاالله این مشکل رفع بشه همه مون راحت بشیم . 

مطمئنم سفر منم به وقت خودش تو بهترین حالت ممکن برام پیش میاد . 


راستی یادم رفت یه چیزی رو بگم این مدت ... یه مورد آشنایی داشتم که این مورد با اینکه خیلی باب دلم نبود اما به اصرار خودش ، گفتم بذار ببینم چقدر به هم میخوریم . تنها چیزی که فهمیدم این بود که دوست پسر یا نامزد داشتن چقققققددددرررر وقت از آدم میگیره و برای منی که همه روز و ساعت هام یه کاری هست و برنامه ای ، واقعا اذیت بودم که باید تایمم رو میگذاشتم  پای چت.  همش نگران کارام بودم.  و به خودم گفتم یکی از عوامل پیشرفت این سال‌های من همین نداشتن دوست پسر یا نامزد بوده،  چون تونستم به علایق شخصی خودم برسم و اهدافم . 

خدایی نامزد داشتن خیلی وقت گیره ها 

درنهایت دیدم افکار و برنامه های زندگیم به هم نمیخوره و عذرخواهی  کردم از ادامه رابطه . 

بعدش نفس رااااحت کشیدم و کلی وقت خالی برا خودم درست کردم 


اگه دوس داشتید راجب دوره نامزدی تون برام بنویسید . 


هزینه های بالا

امشب هوس نوشتن کردم اما هنوز نمیدونم قراره از چی بنویسم . 

این هفته تکالیف طراحی م کمتر از هفته قبل بود و تونستم تکالیف مونده هفته قبل رو هم کار کنم و بفرستم.  فردا صبح طراحی ندارم ولی دوباره از پنجشنبه باید بشینم پای تکالیف جدید هفته بعدی . 

پیاده روی هام خیلی بی نظم شده . البته هوا هم خیلی گرمه و عاملی بر تنبلی م میشه . تو گیر و دار مشکلات و هزینه هام خوردم به مشکل دندون ،  پانسمان دندانی که چند ساله پر شده بود ، شروع کرده به ریزش و کمی جاش خالی شده ، فعلا شکر خدا درد ندارم . اما رفتم دندانپزشکی و گفت باید اول بری عکس بگیری و امروز صبح علاوه بر دو دور آژانس گرفتن ، کلییی هم از این رادیولوژی به اون یکی و ازین دکتر به اون دکتر پیاده روی کردم و تو آفتاب سوختم . دیگه جون هم نداشتم تا رسیدم خونه . سیب زمینی هم باید سرخ میکردم و با اون حجم از بی جونی و ناراحتی بابت هزینه بالای دندان ایستادم سرخ کردن ولی انگار تو عالم خودم نبودم . دندان باید خالی بشه و دوباره پر بشه و اگه بعد مدتی درد داشت اونوقت باید عصب کشی بشه ، و شنیدن هزینه ش غصه بزرگی به دلم انداخت ، چون واقعا با درآمدی که من هر سه چهار  ماه دارم ، کمرشکنه . 

حالا دارم به خودم میگم تو که درد نداری فعلا بیخیالش شو . از طرفی هم نمیتونم با چیزی که میدونم اول آخر باید انجامش بدم ، با وضع خرابش کنار بیام و حتی ممکنه بعدا هزینه خیلی بیشتر از الان مجبور بشم پرداخت کنم . 

شما اگه بودید حالا انجامش می‌دادید یا میموندید تا وقتی که دردش بیاد؟


من هفته پیش آزمایشم رو بردم دکتر زنان و اونجا هم کلی بابت ویزیت و دارو پایین اومدم . 

فردا هم باید برم پیش متخصص  داخلی . 

این مدت چندبار مجبور شدم پول قرض کنم .  


با دوستم تو یه قرعه کشی شرکت کردم امیدوارم برنده بشیم . دیگه کارم به جایی رسیده که دنبال شانس تو قرعه‌کشی ها افتادم.