ماه رمضون داره به سختی برام پیش میره . متاسفانه حس معنوی خاصی درونم بخاطرش احساس نمی کنم. خیلی بدنم خسته و بی جونه دلم خواب ابدی میخوات.
هر روز با ضعف بدنی و لرزش دستها و خستگی مفرط پیش میره . و گویی چیزی از این سفره نصیبم نمیشه . سالهاست از خدا خواستم ماه رمضون بعد را تو خونه خودم باشم یعنی تو خونه تاهلم. تقریبا ده سالی میشه که هر سال ازش همین را خواستم و تقریبا سه سالی ست که دیگه نخواستم و مرتب سعی کردم خودم را با بدبختی های زندگیم و نداشتن هام دوست و سازگار کنم اما بندرت موفق بودم...
میدونم که میتونستم معنویت را با حس قوی تری درک کنم. درک خدا و ماه رمضونش . درک سفره با صفای افطار و دعای سحر.
جوری شدم که انگار همه ظرافت های حسی دخترانه ام رو از دست دادم. مثل ماهی در حال دست و پا زدن تو دریای متعفن زندگی ام.
خدا نخواهد بدهد نمی دهد اینو تو گوشم فرو کردم و گاهی حتی ازش قطع امید میکنم که برای من سهمی نذاشته و بیشتر از این با اصرارهام خسته ش نکنم. نماز میخونم و قرآن هم میخونم اما چقدش بره تو آسمون خدا میدونه .
خدا که نده از بنده خدا هم دیگه توقعی نیست.
خدا که ولت کنه دیگه هیچ.
خدا را که نداشته باشی دیگه هیچ...