سرتیتر دردهای من

واقعا نمیدونم چکار کنم که سر سوزنی حس زندگی و امید در وجودم جریان پیدا کنه. از حال خودم خیلی خسته م و این حرف و حال دیگه زیادی تکراری شده . خیلی دارم به مشاوره رفتن فکرمیکنم اما هنوز نتونستم یه مورد مطمئن و متخصص پیدا کنم. چون شهر کوچیکه و نمیشه پیش هر کسی برم.

 واقعا هرکس ظاهرم رو ببینه یا سری به مطالبم بزنه پیش خودش میگه خب این دختر چشه ، چه مشکلی داره.

داشتن خواهر و برادر مریض، یه پدر فوق العاده سختگیر ، مجرد و تنها بودن ، نداشتن یه کار و درآمد نسبتا خوب ( البته سرکار میرم توی یه زبانکده تدریس میکنم) ، خستگی های جسمی و روحی شدیدم که روز به روز کهنه تر و عمیق تر میشن ، اینا همه سرتیتر دردهای منند. که نوشتن از هر کدومشون کلی وقت و حوصله میخوات و خیلی ناگفته های دیگه که حتی تو دنیای مجازی جرات گفتن شون رو ندارم.

سالها و سالهاست که هی دعا کردم و هی از خدا خواستم و خواستم و خواستم اما هنوز سر جام موندم و چیزی از تو آسمون تو دست و دامنم نیفتاده.

خدایا منم بنده تم چرا فراموشم کردی چرا جوابم نمیدی چرا بیخیالم شدی . یه گوشه چشمی به منم نگاه کن تروخدا ...

نظرات 3 + ارسال نظر
زهرا سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 18:27 http://khunamun.blogsky.com

من توی لینکی که از شما گذاشتم حسرت رو حذف کردم.
نوشتم: ح مثل....
عزیزم بیا از کلماتی استفاده کن که بار مثبت داره و روحیتو بالا میبره.
حمل بر دخالت نباشه یه وقت. اگر دوست نداری حسرت رو هم به لینکت اضافه کنم

نه عزیزم اشکال نداره هر طور دوس داری ثبتش کن . چشم سعی میکنم اسمش رو عوض کنم. مرسی که منو جزو دوستات قرار دادی . ممنونم عزیزم. انشالله همیشه شاد و سلامت باشی.

خانم توت فرنگی سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 17:37 http://pasazvesal.blogsky.com

این ها همه اش که نه اما هرکدومش رو اکثر ما ها داریم تو زندگی هامون
شاید چون چندتاش با هم تو زندگی شما هست انقدر ناراحت و نا امیدتون کرده
من خودم گاهی خیلی زیاد از زندگی دلسرد میشم
اما سعی می کنم چیزهایی که دوسشون دارم و اتفاقای خوشایند هرچند کوچیک رو به خاطر بیارم تا با لمس اونا باز به زندگیم وصل شم
کنار بدی های زندگی خوبی های کوچولو رو هم بنویس قول میدم حال دلت بهتر باشه اون موقع

بله چون من همه دردها رو یه جا دارم داغون شدم باور کن خیلیاش رو هم ننوشتم اینا مهم هاش بوده. بهرحال مرسی وبلاگ شما را میخونم کمی جون می گیرم وب شما و این چند نفری که لینکردم . یه دنیا ممن.نم عزیزم.

زهرا یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 16:18 http://khunamun.blogsky.com

عزیزم مریضی و مجردی و کلافگی و این جور چیزها تو زندگی همه هست. فقط تو نیستی که قربون شکل ماهت.
زبان تدریس میکنی؟؟؟ این که خیلی خوبه که!
این یه ویژگیه که تو داری و خیلیها ندارن! خوده من. دارم خودمو میکشم بتونم حرف بزنم ولی مسلط نیستم خیلی میلنگم.
مربض داری واقعا سخته. طوریه که آدم انگار نمیتونه واسه خودش باشه. و باید همه لحظه هاشو اون مریضی که مسولیتش به عهدشه شریک کنه. ولی عزیزم تو خیییییییییلی ثواب میکنی. بواسطه همین لطفی که میکنی مطمئن باش پاداش میگیری.
برای خودت یه تفریحی در نظر بگیر که بهش علاقه داریکه فکرتو برای لحظاتی هم شده اروم کنه. مثل هنرهای تجسمی نقاشی و سفالگری و خط نستعلیق و اینا که تو آرامش و سکوت بهش پرداخته میشه.
خدا همه بنده هاشو دوست داره لازم نیس من بگم خودت میدونی.
داره آزمایشمون میکنه.

بله من زبان تدریس میکنم وکار ترجمه و اگه کلاس خصوصی گیرم بیات. حقوقم خیلی کمه بیمه هم ندارم اما کارم رو خیلی دوس دارم و ده ساله تو یه زبانکده مشغولم . این کار کوچکترین انگیزه و راه ارتباطی من با اجتماع محسوب میشه که البته خیلی هم برام می ارزه. اما مریض داری روحیه م رو بدجور داغون کرده مخصوصا اینکه برای تصمیمات خودم حتی در حد یه دکتر رفتن هم استقلال ندارم تفریح هم که هیچی.
ممنونم از حسن نظرت عزیزم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد