امروز رو مرخصی گرفتم و رفتم چشم پزشکی .

خدا رو شکر چشمام ضعیف نیستن ولی دکتر گفت خشکی چشم شدید داری . سه مدل قطره داد که دو تاش برای یه ماه و قطره اشک باید برای همیشه استفاده بشه . جای شکرش بود که کار به عینک نکشید . تست بینایی مشکل نداشت . 


متخصص داخلی نشد برم نه چون تایم نداشتم ، بلکه بخاطر شدت کرونا و بسته شدن بعضی راه ها و ترس از آلوده شدن . 


دیروز با خواهرم حرف زدم ، صداش خیلی بهتر و جون دارتر بود . و از دیروز قرار بود دیگه بره فیزیوتراپی.  خدا رو شکر . 


مشغول سفارشم هستم هنوز و اتود زدن مدل های مختلف اشیا زنده با استاد جدیدم . 



دختر ویژه

ببینید گفتم بیام تو پست جدا یه چیزایی توضیح بدم . 


آقا یه عمر محبت به کسی نکرد و اگه کرد حتما زد تو چشم طرف و همه رو بدجور ازبین برد . 

از برادرش گرفته تا دائی های من 

از خاله ها و عمه ها و حتی همسران شون . 

هیج کس از زبون تلخ و نیش دار ایشون در امان نبوده و نیس .

حتی مرده ها ...

همه به اجبار و ترس سالی یه بار اومدن عرض ادب  از رو علاقه و محبت نبوده .

مامانم همیشه میگه وقتی پدرش فوت کرد حتی یه روز عزاداری نکرد و حتی یه روز مرخصی نگرفت .

برای هیج کس عزاداری نکرد نه برای برادرش و نه خواهرش و نه شوهرای اون دو تا خواهرش که چند وقت پیش فوت کردن . اصلا انگار برای هیچ کس غیر از خودش ارزش قائل نیست.  

حالا جریانِ خواهرم و شوهرش و بگیر برو تا کوچکترین عضو اون خانواده که الان فکر کنم یه ساله شده ،  برای ایشون فوق العاده محترم و عزیز هستن و انگار چشم هاش هستن . هر جمله ای که مینویسم خیلی چیزا یادم میاد و دوباره رشته کلام از دستم میپره . شاید قاطی پاطی بشه . 

اینکه الان چرا اونقدر ویژه ست خیلی واضح نیس . اگه بگم بخاطر احترام هست خب اون خواهرم هم احترام خیلی زیادی میذاره . ولی هیچ وقت پیشش نمیمونه شب بخوابه مثلا . ولی تا حدی هم این خواهر ویژه من ،  که الهی تنش سلامت باشه و قواش دوباره برگرده ، همگی بطور خاصی هوای آقا و مامانم رو دارن . یه جورایی که گاهی بعضیا میگن چاپلوسیه.  در اون حد . 

یه چیزی خیلی فرق داره و اونو جذب شون کرده . 

ولی چندین سال پیش سر ۵۰ هزار تومن بدهی ، خواهرم رو بی حیثیت و آبرو کرد جلوی شوهرش . حتی دم مدرسه شوهرخواهرم رفت و آبروریزی کرد . چند سال پابُر شدن تا تونستن اون سالها بدهی شون بدن . ولی شوهرخواهرم خیلی بزرگواری کرد و کینه به دل نگرفت و هی محبت و احترام تا حالا شده این . 

همیشه این سالها سعی کردن تغییر مثبتی رو رفتارش ایجاد کنن . همیشه برای اینکه ما نفسی بکشیم میومدن التماسش میکردن و میبردن خونه شون . و از هیچ کاری براش دریغ نکردن . اما فایده نداشت .

خواهر ما ویژه و نورچشمی شد . 

تا کرونا و مریض شد اون بیچاره . 

آدما از جایی گرفته میشن که دردشون میاد و شاید اینم درسی بوده برای ایشون . اما درس نشد . بازم سرکوفت اضافه تر شد تو سر ما . یه ماه ریش نزد ... پریروز شوهرخواهرم با پسرش زنگ زدن بش که پدربزرگ ریشت زدی ؟ آه و ناله و عجز کرد که تا دخترم نبینم ریشم نمیزنم . بش گفتن حالش خوبه گفت نه . بعد هم چون برای کار میخواستن برن گناوه ، بش گفتن میای بامون کمی روحیه ت عوض بشه . ایشونم از خدا خواسته . صبح رفتن و ۹ شب که من رسیدم خونه دیگه ایشون خونه بود . ریشش رو دیده بودن و دیگه به هدفش رسیده بود که خودنمایی کنه . 

من پام تو حیاط گذاشتم متلک بارونم کرد . منم سرکار مشکلی برام پیش اومده بود با یه شاگرد از یه طرف و از یه طرف هم چشم درد و سردرد امانم بریده بود ، رود چشمام جاری شد و چقدر تو سجده هام التماس خدا کردم . 

امروز ریشش رو زد دیگه با اینکه خواهرم رو ندیده و فقط تونسته بود خودش رو نشون اونا بده . 

از این مرد دریغ یه خاطره کوچولوی شیرین .

از بین همه اون پسر دخترا الان فقط و فقط این خواهرم عزیز و خاصه . بقیه یا معمولی یا مثل من نخواسته و دق سر دل ایشون . 

چرا اون ویژه و چرا من نگون بخت ، این راز خاصی نداره . من شاید دخترش نیستم . مهم نیست اصلا . اتفاقا اگه میگفتن دختر و پدر نیستیم خوشحال تر بودم.  خیلی دلم ازش پره خیییلی.  

بخاطر درد مستمر چشم و سرم میخوام کمتر تو گوشی باشم . مگر به اجبار کلاس های آموزشگاه یا خصوصی و یا حتی ترجمه . 

نمیتونم کلا بذارم کنار اما باید کمش کنم . تا این هفته برم دکتر و ببینم نتیجه چیه . 

به دعاهاتون خیلی نیاز دارم در حد استیصال.  

خواستم این پست رو رمزدار کنم . 

شاید بعضیا ادبیات م راجب یک پدر رو نپسندن ... چون پدرانه ها دیدن و لمس کردن و من فقط داستان هاش رو شنیدم . پس کسی حق قضاوت منو نداره . اگه به خودش حق داد ، بیاد فقط یک هفته جای من زندگی کنه و ببینه از صبح تا شب این مرد با من چه میکنه . 

و نخواستم رمز بذارم چون لازم شد یه سری ابهامات خواننده هام رفع بشه. 


حتما یه نوری یه روزی یه جایی به یه طریقی تو زندگی من هم میتابه ، میگن اینجور نمیمونه .



من بداخلاق

یک ماهه بخاطر مریضی خواهرم ریشش رو نزد و میگه تا خواهرتون نبینم ریشم نمیزنم ، میگه روحم باش رفت ....

ولی 

وقتی من عمل کردم حتی به دروغ و تظاهر نپرسید چطوری ؟ حتی تا همین امروز .

اشکال نداره سهم من از زندگی همه نداشتن ها و نرسیدن هاست . 


من حسود نیستم ... اون .....


یه سفارش از یکی از مشتری ها که معرفی کرده ثبت شد و از فردا میشینم پای سفارش . 

تقریبا ۴ روزه از سردرد و چشم درد راحت نبودم . خوابم افتضاح شده و حتی خوراکم . 

فکر کنم سردردم از فشار کاری هست که به چشمام وارد میشه و سرکار ۴ ساعت یه سر چشمم تو گوشی هست بدون استراحت و وقفه و شاگردا هم که نور علی نور ... 

تصمیم گرفتم حتما این هفته مرخصی بگیرم و برم هم متخصص داخلی و هم چشم پزشکی.  

استراحت ندارم . و خیلی بداخلاق شدم و بی حوصله.  

تا حرفی میزنم هم زود اول خودم پشیمون میشم و تازه شروع جنجال درونی منه . خسته م خدااااا. 




امید

تو زندگی مفاهیم ارزشمند زیادی هست که در ظاهر کلمه معنای بسیار بسیار والاتری دارن ...

مثل عشق

مثل آرزو 

مثل امید 

اگه عاشق نشی و از دنیا بری یه جوری قافیه رو باختی ، یه موجود نباتی بودی که خوردی و خوابیدی و رشد فیزیکی فقط کردی ، اما نفهمیدی عشق چیه دوس داشتن چیه . نفهمیدی بخاطر عشقت زندگی کردن چیه . نفهمیدی براش مردن چیه . 


و اگه آرزو نکردی هم یعنی زندگی نکردی ، رشد نکردی و حرکت نکردی به سوی آرزوت.  و دنیا رو قشنگ تر متصور نشدی برای خودت . سرت رو عین کبک کردی توی برف که هرچی دارم کافیمه و آرزوی بیشتری ندارم . 


و اما امید ... امید برای من همیشه یه نیروی محرک خیلی قوی بوده،  شاید گاهی گمش کردم اما زود یه جای دیگه پیداش کردم.  و همیشه امید بوده که توان قدم برداشتن به سوی همون آرزو و عشق رو داده . انگار قوی تر از اون دوتاست تو وجودم . 

امید عین پسر منه . شاید اگه پسردار میشدم یکی از گزینه هام برای نامگذاری،  امید بود . امیدی که باعث بشه ماهیت پسرم هم همیشه امیدوار بمونه و برای عشق و آرزوش حرکت کنه . و من این پسر لوس مامان رو خیلی دوست دارم . 

و چه مامانی میشم من فقط خدا میدونه . 


از بحث دور نشم که بحثی هم درکار نیس . میخوام بگم من باز هم از امید کمک گرفتم که سرپا بشم و راه برم . ولی گاهی امید زیادی و زل بستن به یه روزنه که نورش تو چشمم رو میزنه ، ممکنه جوری منو بکوبه زمین و از اون مستی خارج کنه که همه وجودم رو تکه تکه میکنه و میریزه بیرون از خودم ‌ . عین کورتاژ جنین و دردی که مادر بیچاره میکشه.  

تکه تکه ، آره تکه تکه و با درد زیاد ، هر قسمت وجودم رو میکنه و میندازه دور . قلبم رو اول از همه چنگ میزنه و با خشونت از رگ و ریشه جدا میکنه و بعد عقلم رو به زوال میبره و بعدش دیگه دست و پایی نمیمونه ..‌ همه رو نابود میکنه . وای که چقدر درد داره . و من عین این مسیر رو بارها و بارها رفتم و ضجه زدم به حال غریب خودم . 

و چقدر این روزها دستم به پای خدا بسته شده ، فقط خود خدا میدونه . 


روزها رو معمولی سر میکنم و گاها یه اتود دستی میزنم برای تمرین اون کلاس جدید که ثبت نام کردم . 

هنوزم نمیخوام تابلوی جدید شروع کنم .

و کلاس های آموزشگاه خیلی برام سخت شده و چشم هام خیلی اذیت میشن و واقعا حجم فشار کلاس های آنلاین رو نسبت به حضوری دارم حس میکنم . این یه سال کار مجازی خیلی فشار زیادی رو تحمل کردم و دیگه انگیزه کار ندارم . تنها دلیلم از سرکار رفتن فقط تو خونه نموندن زیر فشار مضاعف آقا بودن هست ، وگرنه حتی پولش دیگه برام ارزش نداره دربرابر زحمت و زجرش. 

یه ترجمه هم داشتم که دو روزه نشستم و تمومش کردم . آقای مشتری این بار توقع داشت که کار رو با فرم شرکت انجام بدم . اگه کسی نمیدونه فرم شرکت چیه ، باید بگم که از اونجا که اینجا صنایع و شرکت ها زیادن و اکثرا شرکتی هستن و شرکت امتیازهای زیادی به پرسنل میده ، مثلا استفاده از باشگاه های ورزشی و رستوران ها و زبانکده ها و  و و  و و  و  ، هزار جور امتیاز دیگه . که شرکتی ها ظاهرا برای نفس کشیدن شون هم از محل کارشون گرنت میگیرن و نباید از دستش بدن . حالا ایشون میگفت بیا فرم شرکت میدم تایید کن تا من پولش از شرکت بگیرم  حالا اون اصرار من انکار .

 یعنی من بعد دو ماه برسم به پول ترجمه. دیدم خیلی پیله ست  ، با اینکه رئیس مون معرفی ش کرده بود ، رودرواسی  رو گذاشتم کنار و گفتم آقا من ۱۶ سال تو این زبانکده کار میکنم سه ماهی یه بار حقوق میگیرم ، همه خورده درآمدم همین ترجمه های چند ماهی یه بار هست که یه پولی بیاد دستم و خرج تو جیبم دربیاد . من نقد کار میکنم و نمیتونم منتظر ۱۰۰ تومن یا ۲۰۰ بمونم تا دو ماه . به هیچ رقمه راضی نمیشم و دنبال یکی دیگه بگردید که گرنت تون هدر نره ‌ . قرار نیس من جور بکشم که . عین همین حرفا رو بش زدم و بعد بش گفتم خب شما برای اینکه گرنتت نسوزه پول نقد رو بده من بعد دو ماه پول شرکت رو از رئیس من بگیر ‌ . گفت روم نمیشه به رئیس تون بگم . مشتری و رئیس مون همکار و دوست هستن . البته بعدش من فهمیدم . ولی این آشنایی اصلا برام مهم نبود ‌ . از خدام بود بره حرفام به رئیس م هم بگه . بش گفتم من ۱۶ سال هشتم گرو نهم هست . حالا ترجمه هم بدم بره تا ۳ ماه منتظر پولش بمونم ؟  خیلی جدی شده بودم و شاید کله خر .  بش گفتم برید به رئیس بگید خانم فلانی اینجوری گفته و شما بعدا پول به من بدید . یعنی پیشنهاد از سمت من باشه که آقای مشتری تو رودرواسی با رئیس  نمونه و بدبخت گرنتش نسوزه . اونم دیگه شل کرد و گفت باشه باشه . به نیم ساعت نکشیده فایل ترجمه فرستاد و قیمت پرسید و پول رو واریز کرد ۱۳۲ تومن .... که براش فقط کار رو انجام بدم . منم انجام دادم . 

دیگه برای کار رودرواسی نمیکنم بسه دیگه . 


کارایی میکنم که خیلی احتیاج به حس و علاقه ندارن ، مثلا طراحی سوال برای ترم جاری . 


وقتی اومدم قرار نبود و حس اینقدر نوشتن رو نداشتم . ولی پیش تون  خوشِ . 

اولش که وبلاگ باز کردم گفتم یه چیزی بنویس این خواننده هات از چشم انتظاری دربیان ولی بعدش طولانی شد . ببخشید.  

ازبس شما خوبید ، میام دلم نمیخواد زود برم . 

خیلی دوستون دارم همه تون رو . تک به تک .

خواهرم از بیمارستان مرخص شد همین دیروز . ولی فعلا توان راه رفتن نداره و با ویلچر آوردنش خونه . باید فیزیوتراپی بره . ظاهرا اوضاعش خیلی بدتر از ۳۰ درصد درگیری ریه بوده . آمارش از طریق یه آشنا تو بیمارستان دراوردیم و گفته بودن که وضع ریه ش خیلی بد بوده و کلا سفید شده . 

چقدر ما این مدت اذیت شدیم.  ولی هنوز هم که هنوزه خانواده و بچه‌هاش اونجور که باید رعایت نمیکنن و همش دور هم هستن . آخه به اینا چی بگی . خودشون قوی بودن خوب شدن و ضربه محکم رو خواهر ما خورد . خودشون هم این مدت اذیت بودن چقدر ولی نمیدونم چرا کله شقی میکنن . 


حرف بیشتری برای گفتن و نوشتن ندارم فعلا . 

صبح ها یا کار خونه یا بیکار . حتی تو سوشال مدیاها زیاد آنلاین نمیشم . 

دلم به کار طراحی هم نمیره . 

ولی امروز رو با تمرین های مدیتیشن شروع کردم . کمی بهترم که اومدم اینجا .