آدمای تو وجودم ...

هوا اینجا دو روز خنک تر شده ، البته هنوزم نمیشه کلا کولر روشن نکرد . ولی به دفعات بیشتر خاموش روشن میشه . همش دوس دارم یه چی پهن کنم تو حیاط بشینم ساعت ها طراحی کنم ، مخصوصا روزایی که کلاس ندارم و عصر خونه م .

صبح هم دوس داشتم صبونه رو تو حیاط بخوریم . اما خب هم جابجایی خواهرم یه کار تقریبا غیرممکنی شده ، هم حضور آقا همه چیز رو مشکل دار میکنه و از دهن میندازه . اوضاع حرکتی خواهرم خیلی خیلی بدتر شده ...

هنوزم دلم بازارگردی میخواد و پول خرج کردن بدون دغدغه.  دیروز رفتم کره بادام زمینی بخرم شاخ دراوردم اما چون چند ساله تو صبونه م بوده و از وقتی ۱۲ تومن بود میخریدم ، اولش کمی دودل شدم بعد گفتم بخر تو که میدونی اینو نخری عملا روال صبونه خوردنت به هم میریزه.  خریدمش ۸۴ توممممممن.  معمولا ۳ یا ۴ ماهی برام میمونه چون هر روز که نمیخورم و هربار فقط یه قاشق چای خوری سرپر ازش میزنم رو یه تست جو .

قیمت چندتا چیز که لازمم بوده خیلی بالا رفته و فعلا هی دارم واجب و غیر واجب میکنم . آدم هوس میکنه بره بازار ، هم دوس داره خرید کنه هم میبینه نمیشه ، به جای اینکه سرحال بیاد ، با صورت کش اومده برمیگرده.  اما من خدا رو شکر میکنم که یه منبع درآمدی دارم و دستم تو جیبمه. 

فعلا خبری از کار ترجمه با اون شرکت که گفتم نیس . نمیدونم چرا هربار میان تست میگیرن و آیین نامه میدن ولی خبری از کار نیس .


مرگ یه سری از آدما ، باور پذیر نیس ، حتی اگه باشون حرف و صحبتی نداشتی ، دوست نبودی ، یا تو زندگیت اثر و حضور مستقیم و مشخص نداشتن ، مرگ استاد شجریان خیلی ناراحتم کرده و مرگ خیلی از آدمایی که تو تلویزیون خبرشون میاد ، عییین چی درونم رو به هم میریزه .

 ناخودآگاه تو وجودت زندگی میکنن و نفس میکشن بی آنکه حس کنی و بفهمی
وقتی میرن تازه متوجه میشی یه چیزی تو وجودت جا خالی کرده ...

این یعنی جز من خیلیا درون من زندگی میکنن بعضیا پررنگ و محسوسن بعضیا کمرنگن اما تو عمق وجودم ریشه زدن . نمیدونم چه توجیه و تعبیری داره . اما خوشحالم که میتونم تو درونم آدمای خوب زیادی جا بدم و برام مهم باشن .

تو فوتی های فامیل،  مادربزرگم و زن عموم ، تنها کسانی هستن که همیشه دلم براشون تنگ میشه و دوس دارم ببینمشون.  مادربزرگم که تا ۹۰ سالگی عمر کرد و همیشه مهربون بود و روحیه شاد و جوونی داشت . مادر مامانم...

پیر و خمیده بود و پوست بسیار چروکیده ای داشت ، کوچولو و جمع و جور . و فوق العاده دوس داشتنی ، وقتی میومد خونه مون حتی بامون وسطی بازی میکرد . از وجودش شاد میشدیم . خدا بیامرزتش و همه رفتگان رو بیامرزه. 

زن عموم هم با اینکه نگاه ها و گاهی حرف هایی داشت که منو میرنجوند و همیشه دوس داشت عروسش بشم ، اما بازم بعد مادربزرگم تنها کسیه که دلتنگش میشم و میگم زود رفت .

از مادر پدرم ، چیزی یاد ندارم بچه بودم ...

چه خوبه وقتی میری عزیز بری . حسرت بر اونی که وقتی میره ، حتی کسی متوجه رفتنش نمیشه .

امیدوارم من زیاد عمر نکنم اما هروقت وقت رفتنم شد ، راحت و سبک برم و کسی رو اذیت نکنم . و عزیز از دنیا برم .

هنوزم فیلم نگاه میکنم .

هنوزم کلاس خصوصی اون دو تا بچه فامیل رو دارم .

هنوزم تلاش میکنم که خودمو بسازم و بهتر بشم .

راستی هر روز عکس اتاقم رو نگاه میکنم . وای که چه کیفی میده ، انگار واقعا تو خود اتاقم . قشنگ حس میکنم که رو صندلی از اینور میز به اونور دارم خودمو سر میدم و وسیله برمیدارم و لپ تاپم دم دسته و هروقت کار داشته باشم روشنش میکنم .

نظرات 1 + ارسال نظر
خورشید یکشنبه 20 مهر 1399 ساعت 07:08

سلام
ان شاءالله که بعد از این سختی ها، برای همگی آرامش و آسایش توی راه باشه.
احتمالا سایت ایران تایپیست رو بشناسین. تایپ و ترجمه و ......به صورت مجازی انجام میدن. چند بار برای من و اطرافیانم نابپ یا ترجمه انجام دادن که نسبتا خوب بوده. نگاه کردم دیدم قسمت گزینش و کاریابی هم داره. تمایل داشتین یه پیگیری کنین. به هر حال این روزها، بیشتر کارها مجازی انجام میشه و مشتری این ها هم زیادتر شده
در پناه خدا

سلام خورشید جان . انشالله
بله این مدت کلی سایت ثبت نام کردم . بازم ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد