دیشب خودمو تنبیه کردم و شب تا ۱ نشستم پای سفارشی که خراب شد ، از ۱۰ نشستم به کار هممممه چیز رو از اول شروع و پیش بردم . خودم رو رسوندم دقیقا به جاهایی که کار کرده بودم ، اینجوری آروم شدم و حس کردم چیزی عقب نیافتادم و امروز صبح ادامه دادم و خیلی خیالم راحت شد .
خواهرم هنوز آی سی یو هست ، تا اطلاع ثانوی به شما هم خبرهای تازه رو میدم . فعلا فقط دعا میکنم .
امروز بسته مشتری رسید شیراز و البته به دید من دیر رسید ، ایشون اینقدر راضی بودن که گفتن قیمت شون بیشتر از چیزی که گفتم ارزش داره ازبس از کار و تمیزی و کیفیت اون خوششون اومده بود . خوشحال شدم زیاد
خیلی خیلی مراقب خودتون باشید . کرونا رو دست کم نگیرید . الان اون همکارم هم گرفته و به شدت مریض و میگه ساره اصلا فکر نمیکردم اینجور باشه ، با اینکه بیچاره خیلی هم رعایت میکرد ولی این مدت بخاطر بیماری مادرش که چندین سال هست باش درگیرن زیاد بیمارستان رفته شاید اینجوری گرفته . و البته ایشون از بعد عید اصلا آموزشگاه نیومده و فعلا هم کلاس نمیگیره . یعنی نگران نشید که ممکنه ما همو دیده باشیم .
فقط مراقب باشید .
دوستون دارم .
ریحانه عزیزم برای پست قبلی و ناراحت شدنت عذرخواهی میکنم . خودم ناراحت بودم و بی حواس.
شاید بهتر بود اونقدر به جزئیات تفسیر واقع نمیکردم .
خواهرم که یه ماه پیش با خانواده ش همگی کرونا گرفتن ، هنوز که هنوز داره عوارض نشون میده ، ریه ش آسیب دیده و الانم تقریبا دو هفته ست بستری و تحت مراقبت ، تمام این مدت ما فقط هی زنگ زدیم و حال پرسیدیم، به مامانم و آقا هم واقعیت رو نگفتیم ، دیروز تو آی سی یو بستری شده ، این مدت حتی تلفنی هم نمی تونست حرف بزنه به حدی دهان و گلوش آسیب دیده از تب که حرف نمیزنه ، و هی گیر دوا درمان هستن . دیروز کلی گریه کردم از ناراحتی براش ، بیچاره خیلی این مدت اذیت شد . خدا کنه حالش خوب بشه .
مامانم هم این چند روز دو بار تب کرده .
فعلا هیچ کدوم روزه نگرفتیم .
امروز کار سفارشی که دستم بود دو روز بیشتر روش کار کردم ، خراب شد و نمیدونید چقدر عصبی شدم و دلم خواست سرم بکوبم تو دیوار . نمیدونم پودر مداد چطور افتاده بود و چند جاش لک شد و هرکار کردم درست نشد که نشد و زحمت و زمان دو روزم به باد رفت . تو این اوضاع بدخبری و ناراحتی دیگه اینم قوز بالا قوز بود . مجبورم از فردا دوباره بشینم از اول اتود بزنم . حالا خوبه مشتری زمان تعیین نکرده .
اینقدر این مدت خبر مریضی و مرگ شنیدم که خیلی ناراحتم .
دو تا از خانم های کلاس یوگا هم از سرطان فوت کردن و اونم غصه خودش رو داشت .
خدا همه مریض ها شفا بده .
از دست دادن عزیز خیلی سخته حتی اگه هم خون نباشه .
چرا گاهی تا دم خوشبختی میرم و برمیگردم
سفارش جدید رو شروع کردم و مشغولم خدا رو شکر.
ظاهرا خواهرم زحم بستر گرفته ، خیلی مطمئن نیستم . اما چند وقتیه که دیگه نشستن روی باسن هم براش غیرقابل تحمل شده ، و درد داره .
حرکاتش بسیار کند و میلیمتری شده ، براش ناراحتم ... و متاسفانه این یعنی فشار مضاعف روحی و جسمی به من . دیگه حتی به خودش زحمت نمیده چیزی رو سمت خودش بکشه و من باید سر کوچک و بزرگ نیازمندی هاش حواسم بش باشه .
خودم بردم تو یه چالش جدید ... فعلا که با استادم آموزش جدید نگرفتم ولی به جاش با استاد اول شهرمون که از همه جا هنرجو هم داره و حتی فعالیت های بین المللی داره ، کلاس گرفتم که اتود زدن دستم و طراحی خطی م خیلی قوی تر بشه و مسلط تر . خیلی دوس داشتم از همون اول هنرجوی ایشون میشدم اما منطقه ش خیلی از ما دور بود و رفت و آمد برای من سخت . اونموقع مجازی هم نداشتن ولی حالا دارن و من فرصت رو غنیمت شمردم . یک ماه اول رو ببینم کار در چه حد پیش میره ... ولی در کل خودم با آگاهی کامل دلم میخواد ادامه بدم و مطمئنم کلی روی پیشرفت کارم تاثیر میذاره.
انشاالله بعدها میام و نتیجه رو میگم . ماهی ۴ جلسه درواقع هر هفته یه جلسه ۲۴ ساعته زمان دارم برای گرفتن آموزش و دادن تمرین هام . شاید بازم بیشتر بم فشار بیاد هم از نظر تایم کار و هم هزینه ، ولی فعلا که خدا رو شکر سفارش دارم میتونم پرداخت کنم . تا بعد هم خدا کریم . هر وقت دیدم سخته میتونم انصراف بدم و تو سیستم شون اجباری در کار نیس .
دو روزه از شاید ۳ یا ۴ صبح بیدار میشم و دیگه خوابم نمیبره . هزار جور فکر و برنامه ریزی تو ذهنم وول میخوره . و کاش اتاق داشتم همون موقع مینشستم پای کار به جای اینکه زمانم هدر بره ولی خبببب.
این چند روز خیلی شلوغ پلوغ بودم ، یه جورایی بیشتر از هر روز .
سفارش دوم مشتری عزیزم رو دیروز تموم کردم و امروز از صبح که بیدار شدم تا ۱۱ مشغول فراهم سازی و انجام کار بسته بندی ش بودم که پست کنم بره شیراز. و پست کردم رفت ، مبارک شون باشه .
خبر خوب اینکه یه سفارش دیگه هم از تو شهر ثبت شد ، و خدا رو شکرررر . همون که گفتم دایرکت پیام داد ولی هنوز مشخص نیس چون هزینه نپرسید، ایشون هم شیرازی هستن ولی مشغول به کار تو ماهشهر و تو خوابگاه زندگی میکنه.
و من اینگونه است که بیشتر عاشق شیراز و مردمونش میشم.
میخواستم امروز کار ایشون رو شروع کنم . اما دیروز و امروز از زمان بندی م کمی عقب افتادم درنتیجه رفت برای فردا صبح انشاالله.
پسر باشگاه دارمون که قبلا یوگا میرفتم و با مادرش دوستم ، هم یه سفارش داده تو سایز ۵۰ در ۷۰ ، و اون کار بزرگتر از کارای سفارشیه . درواقع اندازه تابلوهایی هست که برای آموزش با استادم کار کردیم و چالشش بیشتره.
منم خب قبول کردم و ایشون گفتن شما به محض اینکه بگید من هزینه پرداخت میکنم. من گفتم یه سفارش تو نوبت دارم تا تمام بشه کار شما رو شروع میکنم .
و ایشون گفتن من چند تا کار دیگه هم میخوام پس نوبت های بعدی رو هم برای من پر کنید . وااااای...
پس باید با سرعت و صد البته دقت بیشتر کار کنم . این روزها بیشتر از روزای قبل از خدا میخوام کمکم کنه .
برام دعا کنید که خدا کمکم کنه .
دعاگوی همه تون هستم .
امروز سفارش بعدی رو شروع کردم ، انشاالله تا اول هفته بعد تموم میشه ... لوله پولیکا خریدم برای بسته بندی کار و ارسالش، چون مشتری م از شیراز هست و باید براش پست کنم .
یه نفر هم تو دایرکت بم عکس داده که بعد از این کار اونو شروع کنم البته هنوز ثبت سفارش نکرده ، هزینه رو گفتم اما هنوز حتی شماره کارت نگرفته ، و ببینم اول پرداختش چطوره بعد استارت میزنم . روال کار اینه که دو سوم هزینه اول پرداخت بشه و بقیه موقع تحویل کار .
از شنبه کلاسام شروع میشه دیگه .
تازه هم فرصت شد بشینم پای سفارش ... موهای مرد دوس داشتنی رو که داشتم میزدم حس خیلی خوبی داشتم ، نگاهش مهربون و دلنشین.
معمولا پیش نمیاد که بتونم با همه سفارش یا مدل هام حس درونی برقرار کنم ، اما بعضی ها بات حرف میزنن . .
تارتار موهای مرد حرف و قصه داشت ، امیدوارم اگر در قید حیات هستن سالم و تندرست باشن .
هر تار از یه عمری حرف میزنه که ریشه زده به زندگی و محکم و استوار باقی مونده و زیر همه اون تعداد محدود تار سفیدی که سایه ای تو موها تشکیل شده حس میکنم کلی حمایت بوده ، مثل چتری که رو سرت باز کنن که خیس نشی یا که آفتاب داغ نسوزونتت.
شاید من چون بسیار کمبود رابطه عاطفی و حمایتی یک مرد رو تو زندگی م همیشه داشتم ، این تارهای سفید و تیره ش کلی حرف بام داشت .
اگه مشتری اجازه میداد در همین حد تو اینستا پست میذاشتم، اما نظر مشتری خیلی مهم و محترم هست .
هنوز یک سال نیس که شوهر عمه بزرگه م بخاطر چندین سال بیماری تنفسی فوت کرد ،
و دیروز شوهر عمه دومم که سه سالی هم درگیر سرطان بود ، در اثر کرونا فوت شد .
خیییلی ناراحت شدم در هر دو شرایط، از این دو مرد به جز یه چهره خندان و مهربون هیییچ چیزی تو خاطرم نیس . خیلی دیر به دیر خونه ما میامدن بخاطر رفتارهای بسیار تلخ آقا .. اما من به غیر از عمه هام اونا رو هم خیلی دوس داشتم و برام محترم بودن . دو مرد بی آزار ، ساده و دل پاک و زن دوست و بچه دوست .
مراسمی که در کار نبود و تسلیت ها تلفنی سر شد .
امیدوارم خونه آخرشون پرنور باشه مثل لب شون که با همه ظلم روزگار و مشکلات همیشه پررنگ از خنده واقعی بود .
واقعا دلم براشون تنگ میشه ،
برای مادربزرگم( مادر مامانم ) بیشتر از همه
برای عمو و حتی بیشتر زن عموم
برای دائی م
برای پسرخواهرم که وقتی دبستان بودم ، رفته بود برای مامانش نون بگیره سر دوچرخه ، تو برگشت ، تو منطقه ای که جرثقیل داشته کار میکرده حین چرخش میخوره به سر خواهرزاده من و درجا تموم میکنه .
گاهی میای یه کلمه بنویسی یا حتی یه جمله ، اما کجاها که نمیری .
خدایا همه مریض ها رو شفا بده.
رفتگان همه رو شامل رحمت و بخشش خودت کن .
خونه آخرشون رو پرنور کن .