این پست رو درحالی دارم مینویسم که پای گاز ایستادم . صدای مجازی منو از دم گاز می شنوید.
امروز ورزشم رو تو خونه شروع کردم. هوا افتضاح شرجی و گرمه . و چون تو خونه هم جا نیس مجبور شدم رفتم تو انباری ورزش کردم بیست دقیقه... عالی بود حس و حالش . لابلاش چند تا حرکت موزون هم زدم . کل بدنم درگیر شد . تپش قلب اووووفففف . حسابی عرق کردم . بعدش همونجا نشستم و یه مدیتیشن هم انجام دادم تا بدنم ریلکس کنه . بعد هم دوش گرفتم و به دوستم گزارش دادم . ایشون گفتم اصلا تو انباری ورزش نکن ، و بیست دقیقه برای شروع زیاده چون خیلی وقته ورزش نکردی و به قلب و عروق فشار میاد . گفت هر روز ده دقیقه و بعد دو هفته اگه توانش داشتی بشه رب ساعت و ادامه ...
منم گفتم چشم .
فقط اون کفش که سوخت یادتونه، باید ببینم اگه بشه یه کفش ورزشی جاش بخرم ، میترسم حین پا زدن ، کفی ش کامل دربیاد و پام پیچ بخوره ، کفی ش ول شده . آخ از بی حواسی اون روز . حالا باید برم خداتومن پول کفش بدم . اشکال نداره یه چی متوسط میخرم.
دلم میخواست وقتی برا چکاپ بن مژه میرم کسی خونه مون نباشه ، اما دو هفته بیشتر از وقتش گذشته و من همش گیر مهمان داری بودم ، دیگه مجبورم بیخیال خاله بشم . فقط خدا کنه این بار ورم نکنم مثل اون سری .
مهمان که میاد غیر از پذیرایی ناهار و شام باید به مهمون توجه عاطفی هم بکنی ، حتی وقتی پای طراحی میشینم میگم نکنه بگه چرا پیش من نمیشینه و سرش تو طراحیه . اما اهمیت نمیدم . چون اگه بخوام منتظر رفتن این مهمونا بشم حسابی از زندگیم عقب میافتم .
خیلی خوشحالم و از خودم راضی که برنامه ورزش رو بازم وارد لایف استایلم کردم . آفرین ساره جونم به این انگیزه و پشتکارت دختر . الهی یه روز مستقل تو خونه خودت راحت زندگی کنی .
راستی بعد از جریان رفتار بالغانه، برای جلوگیری از قضاوت و تصمیم عجولانه ، کمی راجب موضوعاتی که ناراحتم میکنه ، قبل واکنش به اونا ، با خواهرم حرف میزنم ، و میگم تو جا من بودی چه میکردی ، مخصوصا حالا که تو خارج از گود هستی و بی طرف . خواهرم تو برخوردهاش متعادل تر و منصف تر از بقیه خواهر برادرهام هست و برای همین باش حرف میزنم تا ذهنم باز بشه . اما لزوما هرچی هم میگه اجرایی نیس ولی کمک کننده ست .
چند تا از حرکت های خوبی که تو این مدت زدم ، و بیشتر خواهم زد ،
تا جایی که امکان داره ، الویت کارهای خودم هست بعد بقیه ، البته مشمول الذمه هستید فکر کنید خیلی کار بزرگی میکنم، مثلا اینکه بگم اول طراحی خودم بعد آشپزی شما ... من تا اون مرحله هنوز خیلی کار دارم .
روزایی که مجبورم کل ظرف ها رو بشورم دیگه فر و هود تمیز نمیکنم ، درنتیجه دو سه روز فر پر از پرش روغن میمونه ، مامانم دوس نداره فرش کثیف باشه هرچند که غیر از یه بار اصلا تمیز نکرده ، اما وقتی میبینه من این روال پیش میبرم، میگه فر کثیفه من ظرف میشورم تو فر تمیز کن .
از ساعت ۱۲ شروع کردم به نوشتن پست ، حالا ساعت ۲ و ۱۰ دقیقه شده ... تا کارام کردم و تونستم بقیه ش بنویسم .
خواهر اهوازی بعد از یه هفته دیروز عصر رفت ، امروز عصر خاله اومد که احتمالا یه هفته ده روز بمونه .
رفتیم تو یه دوره مهمان پذیری دیگه با بهم ریختگی بیشتر برنامه ها .
امروز نوبت دندانپزشکی داشتم، روکش رو زدم و به دکتر گفتم برام جرم گیری هم بکنه . تو جرم گیری جاهایی که دندونم تیر میکشید فقط اشک تو چشمم جمع میشد نه اینکه گریه کنم ولی حس بدی بود که بم فشار میومد . ولی نتیجه خیلی خوب شد ، دندونام تمیز و سفید شدن ، واقعا تفاوت رو احساس کردم . گفت سالی یه بار باید انجام بشه .
چالش ها ارسال شده تو گروه و استاد در حال بررسی هستن . کارای خوب زیاد بود چون نفرات ترم بالایی هم شرکت کرده بودن و مسلما کارشون از من بهتر شده . بهرحال من هنوز امیدوارم که اون مدرک رو به منم بده .
امروز قبل دندانپزشکی دو تا باشگاه سر زدم که شرایط مالی و تایم ها بپرسم اما هزینه ش زیاد بود و تایم ها برام خیلی اوکی نبود . البته فاصله خیلی کم هست و تو محله خودمون هست و این بزرگترین امتیاز هست که متأسفانه ساره نمیتونه استفاده ش رو ببره . ولی رفتم یه استپ خریدم و از دوستم که مربی باشگاه ست برنامه در حد توانم گرفتم و میخوام از فردا شروع کنم . روزی یا حتی چهار روز در هفته هر بار نیم ساعت برای شرایط بدنی و نیاز من اوکیه .
این هفته هم باید نوبت دکتر زنان رو اوکی کنم و هم برای چکاپ بن مژه برم .
تکلیف استاد هم که همچنان با دست ادامه داره .
دیگه همینا ...
چند روز شلوغی گذروندم و تا خواهر اهوازی نره اوضاع همینه. یعنی تمرکز و تایم بندی هام اصلا جور نمیشه. بدغذایی های بچه ش واقعا در من این سوال رو ایجاد میکنه که این مادرایی که ادعا میکنن چقدر زحمت کشیدن برای تربیت بچه هاشون ، پس کو نتیجه ش . مادری که نتونه حتی غذا خوردن بچه ش رو مدیریت کنه ، دیگه نباید ادعای تربیت درست یا مقایسه کنه . واقعا موندم تو خونه شون چی میخورن . متأسفانه حلال زاده به دایی ش رفته . ولی فرق زیادی باید بین تربیت مادر من و خواهر من وجود داشته باشه . از دوره جهل و عدم دسترسی به رسانه های مختلف تا علم هوش مصنوعی و وفور رسانه های اطلاعاتی ، زمین تا آسمون ها فرق هست .
بگذریم ... که آب در هاون کوبیدنه.
روز سالگرد چقدر حسش شبیه روز فوت بود . خیلی سنگین و طولانی و پر غصه . برای مراسم استرس داشتم ، حتی گاهی یه موقع هایی از دیدن یه سری ماشین ها که نزدیک میشدن قلبم تپش میگرفت و چند بار این حال بم دست داد . اما خدا رو شکر همه چی خیلی تمیز و خوب پیش رفت .
تکلیف طراحی رو به جون کندنی رب ساعت پیش تموم کردم اما اصلا اون چیزی نشد که باید بشه . تا ۱۲ ظهر بیشتر وقت ندارم .
تکلیف مشاوره رو دوس دارم . باید شش تا ستون بکشم که هر ستون شامل یه مفهوم هست . ستون اول اتفاق بعد فکر ، احساس ، واکنش بدنی ، رفتار ، رفتار جایگزین یا بالغانه .
تو ستون اول یه اتفاق رو مینویسم که پیش اومده، مثلا من نوشتم آشپزی .
تو ستون فکر ، باید اولین فکری که به ذهنم درمورد اون اتفاق ، میرسه رو بنویسم ، من نوشتم بی توجهی ماما به حال من .
تو ستون احساس ، باید احساسم رو بنویسم ، حس من عصبانیت و مورد سوءاستفاده قرار گرفتن بود .
تو ستون واکنش بدنی ، دکتر گفت ببین تو اون لحظه کدوم قسمت بدنت واکنش نشون میده ، که من تو این چند مورد هرچی نوشتم، اولین فشار به مغزم بوده و واقعا نتونستم تفکیک کنم .
تو ستون رفتار ، باید بنویسم دربرابر اون اتفاق چه رفتاری از خودم بروز دادم ، که رفتار من اعتراض بود .
تو ستون آخر که رفتار جایگزین یا بالغانه هست ، باید رفتاری رو بنویسم که عاقلانه و بالغانه باشه بدون احساس . که من نوشتم ، از عدم همدردی ماما رد بشم و سخت نگیرم .
درمورد ستون آخر باید یه چیزی بگم . چیزی که الان مینویسم رو تو جلسه بعد به دکتر میگم .
راستش تو ستون آخر ، غیر از یکی دو مورد تا الان ، هرچی نوشتم بیشتر یه جور تلقین بالغانه بود تا رفتار بالغانه . چون قلبا و عقلا قبولش نداشتم . منو به کنکاش کشیده ، که واقعا رفتار بالغانه یعنی چی ؟ آیا هر بار کسی در حق من بدی کنه و من سکوت کنم و ظاهرا بیخیال باشم، این رفتار بالغانه ست ؟ آیا هر کس حرفی بم زد و کاری کرد ، بگم اشکال نداره منظوری نداشته و ازش رد بشم ، بالغانه ست ؟
آیا این بلوغی که قراره نشون دیگران بدم و اونا رو راضی کنم باید خودم رو نابود کنم ؟ خب مسلما نه. اما اینو میدونم هرچی هست باید بتونه طرفین ماجرا رو راضی کنه . آیا تو هر رفتار بالغانه ای که از ما سر میزنه ، واقعا از ته ته دلمون راضی هستیم یا بازم میگیم نه حقم نبود اینجوری بام رفتار کنه و من ازش رد بشم ؟! و از طرف دیگه اگه قرار باشه ما به هر رفتاری واکنش نشون بدیم که اونم واقعا نمیشه .
همه ما به عنوان یه زن ، در نزدیک ترین روابط با خواهر ، مادر ، مادر شوهر و خواهرشوهر و هم عروس در تعامل هستیم و در مراحل بعدی با دوست هامون و بعد با خواهرزاده و برادرزاده ها و عمو ووو ... که ممکنه حتی تو یه مراسمی سالی یه بار اون شخص رو ببینیم و با رفتارش آزارمون بده ، مگه چقدر میتونیم سکوت کنیم و لبخند بزنیم یا چقدر توان داریم بجنگیم و حاضرجوابی کنیم .
خط وسط این دو نقطه و اون تعادل چیه و کجاست ؟
بعدش به این فکر کردم که خیلی از ماها ، همیشه دربرابر رفتارهای مختلفی که میبینیم، مجبور میشیم سکوت کنیم ، میگیم ولش کن بابا ، چکارش دارم هرچی گفت گفت ، یا با یه لبخند تلخ وجود خودمون رو زهرآلود میکنیم تا طرف تلخی مون رو نبینه و نچشه . این جمله آخر رو من تو ارتباط با داداش متأهل م همون که خیلی قربون صدقه م میره و خواهر کوچیکه بارها تجربه کردم . هی گفتم اشکال نداره سخت نگیر ، منظور بد برداشت نکن ، بخاطرش از رفتارهای زنش بارها رد شدم ، گفتم بزرگتره ارزش نداره با کلکل کردن موضوع بزرگ بشه ، یا وقتی خواهر کوچیکه قابلمه و ماهیتابه غذا بچه ش رو رو گاز یا تو ظرفشویی ول میکنه میره ، حس کُلفت ها بم دست میده ، و هربار به خواهرم یا مامانم میگم چرا اینجور میکنه ، مامانم میگه چی بش بگیم ، ناراحت میشه ، داره هر روز میاد و کارای عصرمون میکنه ، حالا کارای عصر عملا فقط یه سرویس دادن به خواهرم هست ، همین . ولی ماهیتابه و قابلمه میمونه یا من مجبورم بشورم یا از تکنیک به من چه استفاده کنم و بمونه رو دست ماما که بشوره . یا اگه وسیله ای برداره محاله سرجاش پس بده و من یا ماما مجبوریم پسش بدیم ، یه بار هم بعد کلی مورد تکراری که اعتراض کردم ، طلبکارانه جواب داده حالا چه خبره مگه چی شد گذاشتمش اونجا و تا چند روز حرفی با هم نمیزدیم .
بعدا هم فایده نکرد و این رفتارش بارها تکرار شده و میشه . همین چند روز مراسم، کلی منو حرص داده .
خب رفتار بالغانه چیه واقعا؟
نظر شما چیه ؟
واقعا خوشحال میشم ذهنم رو باز کنید و مشارکت کنید .
چشمم به شمع های خوشکل افتاد و تو دلم گفتم ، چه حالی هستیم بعضی از ما آدما .
تا خودش بود نه روز تولدی جشن گرفته میشد و نه رور پدری . خودش هیچ کدوم از این مناسبت ها رو قبول نداشت، البته که هرکسی دلش میخواد براش تولد بگیرن و سورپرایز بشه ، حتما هم دلش دوس داشت ، اما متأسفانه دافعه ش بیشتر از جاذبه ش بود .
حالا شمع های نبودنش آماده شده ، گل هاش سفارش داده شده و پکیج های پذیرایی ش بسته شده و مهمون هاش دعوت شدن . ولی خودش نیس که شمعی فوت کنه یا به مهمونی صفا بده .
تو این هفته میتونم بگم این سومین یا چهارمین روز و شبی هست که بدن درد شبیه تب میگیرم . بعد از کار که میام خستگی م به اوجش میرسه جوری که دلم میخواد یه دکمه خاموش داشتم اونو میزدم و یه خواب عمیق میکردم . امروز از صبح هم همینجور بودم ، حس کارای هر روز رو نداشتم . نه جارو نه طراحی هیچی . اما چون طراحی خواهرزاده م رو دیشب تا دیروقت کار کردم و تموم شد ، گفتم برم تا نزدیک ترین جا قاب بگیرم برگردم که چند روز دیگه میاد بش بدمش . یه بار سنگین از رو دوشم کم شد . تا گفتم میخوام برم بیرون مامان دوتا کار داد ، و اگه بدونید چه جهنمی بود ، یعنی با اینکه تند تند راه میرفتم عین این بود که روبروی خورشید خانم نشسته باشم ، قشنگ سوختگی ش رو تمام بدنم حتی از شلوار لی هم واقعا حس میکردم .
اومدم خونه و کمی دراز کشیدم . بعد رفتم آشپزخونه دیدم یه مسیر طولانی و پر ترافیک مورچه تو آشپزخونه میره و میاد . منم نمیتونم مورچه ببینم و تمیز نکنم یا دنبال لونه شون نگردم و پاکسازی نکنم . بشون گفتم یه امروز من خواستم جارو نکنم شما اومدید برام کار ساختید . دیگه مجبور شدم کل خونه رو جارو کنم .
میگم شما وقتی مورچه میبینید چکار میکنید ؟ من خیلی سعی میکنم بیخیال بشم ، با چند تا دونه هم اوکی شدم اما یه قطار مورچه رو نمیتونم بیخیال بشم ، ردشون رو گرفتم و دیدم کجا غذا جمع کردن ، دلم برای زحمتی که کشیده بودن خیلی سوخت ، نشستم روبروی سوراخ و غذاها و بشون گفتم آخه حالا من چکار کنم با شما ، دلم هم میسوزه ... ناچارا جاروش زدم و سوراخ رو با ملات گچی که درست کردم بستم . اینجور مواقع دلم میسوزه اما واقعا نمیشه گذاشت تو کل خونه پر کنن .
شما چکار میکنید باشون .
این هفته هم استاد مدل طراحی هارمونی دست داده ، این بار دست جفتی نه تکی . خدایی خسته شدم دیگه ، اما باید انجام بدم . دو مدل داده که دوتاش جفت دستی هست . و با توجه به برنامه سالگرد بابا ، باید ببینم میتونم انجام بدم . این بار نمیخوام به خودم فشار بیارم هر دو مدل رو کار کنم . یکیش با شرایطی که دارم کافیه .
برم بخوابم که بدنم خورده و سرم هم سنگین . خیلی خسته م انگار کوه کندم بخدا .