امشب میخوام یه کمی خودشیفته بشم ، اگرم از یه کمی رد کردم شما بم نخندید.  میخوام از خودم تعریف کنم . البته فقط اینجا و تازه بار اول که میخوام از خودم بگم و تعریف کنم .

من اعتماد به نفس بالایی نداشته و ندارم،  برای همین معمولا از خودم تعریف نکردم و نمیکنم .

من دختری هستم به انگشتای جادویی،  که وقتی سر حوصله باشم، با انگشتام جادو میکنم و از چند تا چیز که تو یخچال مونده و به نظر میاد که به درد نمیخوره،  میتونم یه شام خیلی خوشمزه بخرم که همه بگن وای این چی توشه و چطور درستش کردی . و تو خوردن از هم سبقت میگیرن.  و باورشون نمیشه که از همون چیزای ساده درست شده . من دختری ام که بارها و بارها و بارها از خیلی مردها این جمله رو شنیدم که هرکس همسر تو بشه ، حتما خوشبخت میشه  . و به نظر میاد که خیلی پشیمون هستن که منو ندیدن. 

من دختری ام که میتونم زندگی بسازم و ساز قشنگی بزنم که شادی روز به روز بیشتر بشه تو خونواده کوچیکم.  میتونم انگشت هام بچرخونم و تحول ایجاد کنم .

من با این دست ها ، هنر خلق کردم از همون دوران دبیرستان،  برای همسایه ها گلدوزی میکردم و کوبلن میزدم و پول میگرفتم . بدون اینکه کلاسی برم ، رنگ روغن رو شروع کردم و یکی دو تا تابلو تو همون زمان فروختم . تو خونه ریسک کردم و پای چرخ خیاطی نشستم و برای خودم یه دونه مانتو و چند تا بلوز و دامن دوختم . و هنوزم تا جایی که چرخ کمک کنه ، کارای کوچیک خیاطی م رو خودم انجام میدم . حتی مروارید بافی کردم . تو کارای هنری میتونم بگم فقط بافتنی رو کمتر از بقیه دوس دارم.  و جز کارای مدرسه ، کار دیگه ای نکردم .

وقتی قلم دستم میگیرم ، میتونم چنان واژه ها رو به رقص دربیارم که همه ذوق زده بشن ، و بگن از کی مینویسی! !!

و بدون هیچ کلاس آشپزی یا شیرینی پزی ، همت کردم و کلی وسیله خریدم و شروع کردم به شیرینی پزی ، طوری که یه مدت شدم دختر شیرینی فروش . یادتونه کوکی پختم و بردم بازار ، مغازه به مغازه ، ولی کسی ازم نخرید؟  شاید فروشی نداشتم اما شیرینی سر سفره عید ، شد هنر دست من . که خودم نگاه میکردم به سفره ، لذت میبردم و به خودم ای ول میگفتم .

من هزار راه رفتم و برگشتم ...

دنبال خوشبختی،  گشتم و گشتم. ..

بیخبر از اینکه خوشبختی درون منه ، اما من نتونستم خوب بزرگش کنم . و مثل طفل یتیم ، سرخورده شد و بعد تو وجودم تباه شد .

اگه نه که من ،

میتونم هر روز خورشید رو به پنجره اتاقم و شب ، ماه رو به پنجره اتاقم ، دعوت کنم . میتونم پرده حریر سفید رنگ رو کنار بزنم و نسیم خنک رو به جونم،  راه بدم .

اگه عشق بود من هم همه چیز رو عاشقانه ردیف میکردم.  اگه خونه کوچیک خودم بود ، توش زندگی رو به واقعیت میرسوندم. 

شاید بگید خب حالا چرا کاری نمیکنی تو که اینقدر فکر میکنی کار آسونیه.  چون من برای خودم نیستم و قلمرویی از خودم ندارم .

من مثل کرم ابریشمی شدم که هنوز نتونسته پروانه بشه . شایدم هیچ وقت نشد . اما تو پیله خودم ، تو همون تنگی و محدودیت ، تونستم خیلی از لذت های کوچیک رو بسازم و بچشم.  میدونم خیلی ها با همه امکانات،  بلد نبودن ، همین حداقل راه رو هم برن .

دیگه خیلی از خودم تعریف کردم .

شیرینی کوکی رو عکسش میذارم ببینید .




نظرات 10 + ارسال نظر
فرشته شنبه 3 اسفند 1398 ساعت 21:09 http://femo.blogfa.com

بهترین پستت بود چون جنبه های خوب وجودت رو دیدی عزیزم

قربانت

زینب چهارشنبه 30 بهمن 1398 ساعت 21:59

تو بی نظیری. بهترین چیزی که داریو نگفتی قلب مهربونته.
هیچوقت از رحمت خدا ناامید و مایوس نشو. هیچوقت!

ممنونم زینب بخدا خوبی از خودته . مرسی عزیزم. رحمت خدا .... بش شک ندارم اما کم تجربه ش کردم

عابر سه‌شنبه 29 بهمن 1398 ساعت 18:50

انصافا شیرینی هات خیلی وسوسه انگیزن و اینکه انشالله بشه اونچه که آرزوشو داری ما هم خوشحال بشیم از خوشحالیت

ممنونم عزیزم. آماده سازی شون خیلی کار برد اما لذت بخش بود واقعا .
امیدوارم خوبی و خوشی برای شما هم بیشتر و بیشتر پیش بیاد

لیلی سه‌شنبه 29 بهمن 1398 ساعت 12:20

تو بی نظیری.واینکه خودت میدونی اینو عالیه

بی نظیری از خودتونه عزیزم
باور کن نمیدونم چطور حسم رو تو کلمات به محبت شما ابراز کنم . خیلی ممنون

رها دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت 20:27

به تمام هنرهایی که داری نویسندگی را هم اضافه کن قلم زیبایی داری89548

مرسی عزیزم ذوق مرگ شدم والا

فرشته دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت 13:14 http://femo.blogfa.com

زیباترین پستی که گذاشتی این بود همیشه اینطور بنویس

راستی؟
ببخش همیشه پر غصه مینویسم . ممنون عزیزم

Reyhane R دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت 12:43

کوکی ها عااااالین
تو چون نقاش و هنرمندی تونستی انقدر خوشکل روشون نقش بکشی.
احسنت به این نوشته و فکر زیبا.
بهت افتخار میکنم عزیزم.
:

مرسییییی ریحانه جونم قربونت.
منم به دوستیت افتخار میکنم

رابعه دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت 09:52

عالی هستی دختر ادامه بده.

حتما ادامه میدم من گاهی غر میزنم اینجا اما بازم سعی میکنم ادامه بدم.
مرسی از تو رابعه عزیز

تیلوتیلو دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت 08:57 https://meslehichkass.blogsky.com/

خدا را شکر که قدر خودت را میدونی و میدونی چقدر هنرمند و دوست داشتنی هستی
من که از هنرهات کیف میکنم

مرسی عزیزم. مرسی تیله رنگی

سمانه دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت 07:29 http://weronika.blogsky.com

سلام عزیزم
من که خیلی لذت بردم
آفرین بانو
می دونی خوشبختی توی وجود خودمونه و متاسفانه ما گاهی این موضوع فراموش می کنیم

سلام سمانه جان ممنون. واقعیت همینه ولی خب گاهی واقعا ابزار نیس برای خوشبختی.
یه بذر رو که تو دل خاک میکاری احتیاج به نور و آب داره تا رشد کنه بیاد بالا . خوشبختی درون ما هم نیاز داره رشد کنه تا خودش رو نشون بده و از درون مون به فعلیت برسه . اما مشکل اینه که واقعا گاهی سخت میشه چون دست مون خالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد