چقدر من امروز هوس خوراکی کردم . دچار ولع شدم . چرا اینجوری شدم .

دلم چند نمونه شیرینی میخواد .

سیب زمینی سرخ کرده رستورانی .

و یه دستور پخت خوشمزه دارم که دیدمش دلم آب افتاد . اگه تونستم تو اولین فرصت درست میکنم من و خواهرم بخوریم . 

از بس چند ماه خیلی اینجور چیزها رو کم کردم . انگار حالا یه دفعه  بدنم گرسنه شد .

دلم یه صبونه تو کافه میخواد . یعنی الان من میتونم دنیا رو بخورم .

جواب کامنت خصوصی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

برای اون کامنت خصوصی

...  جان عزیزم من حالا نمیدونم چطوری جواب کامنتت بدم . کاش آدرس ایمیل میذاشتی.  خیلی ناراحت شدم.   

کاش اگه پیش خدا اقبالی دارم دعام بگیره و گره های زندگی ت یکی یکی باز بشن . از ته دلم برات آرزوی سبکی خیال میخوام . یه سری سوال برام پیش اومد ... چقدر بد که آدم از خودی بخوره و اذیت بشه . واقعا نمیدونم چی بگم چون خیلی از شرایطت خبر ندارم نمیدونم اگه پیشنهادی بدم چطور هست برات .

ولی خوب کردی که اومدی و برام گفتی . درخدمتت هستم عزیزم .

تصمیم گیری هام تو همه چیز سخت شده

امروز مربی یوگا قبلی م اومد دم در خونه که چرا رفتی دیگه نیومدی . کلی حرف زدیم راجب شرایط اخیرم . و گفتم شاید از سال دیگه دوباره بیام همون جا . گفت تایم کلاس رو مرتب و منظم تر کردم و خیلی خواست که برگردم . منم گفتم شاید این دو ماه آخر سال فعلا جای دیگه ای برم و انشاءالله سال جدید برگردم.  اونم گفت خوب کاری میکنی برو و خودت تصمیم بگیر .

تو این سالن جدید ، هنوز مربی حتی اسم منو نپرسیده.  ارتباط معنوی بالایی برقرار نکردیم.  ورزشش هم اونقدر که با اون مربی عمق و حال میداد ، نمیده . مهمترین امتیازش هزینه پایینشه.  راستش قبل از اینکه مربی امروز بیاد  . داشتم تفاوت ها رو میفهمیدم.  درسته هزینه ش کمتر اما حسش پایین . من قبلا هم گفته بودم که مربی یوگام کارش عالیه فقط نظمش مشکل داره . ولی حالا میبینم چه فایده کلاسی برم که هزینه ش کم باشه ولی دریافت درونی ش پایین باشه .

تو یه چیزایی تا خود آدم نره نمیتونه بگه کدوم بهتره. 

فقط خدا کنه شهریه رو سال جدید زیاد نکنه . میرم همون 100 رو میدم ولی حداقل واقعا استفاده میبرم .


عروسی پیشی

دو روزی بود آروم قرار نداشت   . خیلی خودش رو اینور اونور میمالید . و دوس نداشت تو خونه بمونه . دیروز عروسی کرد

و دیشب به خونه همسایه برنگشت و شب رو اونجا نخوابید .

دختر مال مردم . فعلا که رفته و نمیدونم برمیگرده یا نه . من ترجیح میدم برنگرده و به حیات طبیعی خودش عادت کنه چون نمیتونم تصور کنم با 7 یا 8 بچه برگرده و بخواد پیش ما بمونه . من به زور از پس خودش براومدم.  دست همسایه درد نکنه که کمک من و بیشتر از من هوای اونو داشت . از تغذیه گرفته تا بهترین جای خواب . رو تخت با خودشون . دو بار تو این مدت مریض شد و من فقط بش سر میزدم و دست های بی جونش رو نوازش میکردم و گاهی هم اشکم تو چشمام جمع میشد و فکر میکردم تا صبح نمیمونه چون همه گربه های محل ، به غیر از پیشی و یکی دیگه که بالغ و قوی بود همه مردن . همسایه جای گرم و غذای تقویتی و حتی آنتی بیوتیک بش داد تا حالش خوب شد .

حالا دیگه غریزه کار خودش رو کرد و پیشی ما رفت خونه بخت . دختر همسایه ناراحت . میگه این همه بزرگش کردیم و بش عادت کردیم حالا جاش خالی میشه . میگم اشکال نداره منم خیلی دوسش دارم اما ترجیح میدم بره سر زندگی طبیعی خودش .

واقعا الان کجاست ؟ یعنی پیش داماد تو خونه جدید ؟

هرجا هست سالم و زنده باشه . اون دیگه خانم شده . یادم نمیره چقدر کوچولو و ضعیف بود . فکر نمیکردیم دووم بیاره اما مراقبت های ما تا اینجا رسوندش . تجربه خیلی شیرینی بود و بودنش غصه هام آب میکرد . اما دیگه دلم نمیخواد این تجربه رو تکرار کنم .