مامانم بخاطر فوت شوهر خاله ، دو روز که رفته و خونه نیس . بازم مجبور شدم خواهرم بلند کنم . چقدر سنگین شده و من چقدر بی جون شدم . باور کنید به جون کندنی تونستم بنشونمش.  خودش هم که ماشاءالله انگار کبک که سرش زیر برف . اصلا فکر نیس . اصلا تکونی به خودش نمیده . از 7 صبح تا 11 شب فقط یه سر ، تو گوشی غرق شده . حرص منو درآورده،  آخه بیشتر وقت من کنارش هستم . وقتی اون همه بیخیالی رو میبینم دق میکنم.  دنبال یه وسیله م برای اینکه بتونیم تا حمام جابجاش کنیم ولی هیچ به هیچ . من واقعا موندم خسته نمیشه از گوشی . عملا دستش فقط در حد کار با گوشی و بالا بردن لقمه به دهن کار میده . خدایا چرا ما رو خلق کردی آخه   . من با این دست ها مجبورم کارایی رو کنم که اصلا نباید بکنم ، خب چطور خوب بشم . منت زنده بودن فقط رو سرمونه.  فشار مالی از یه طرف ، فشار دردهای جسمی و روحی از یه طرف . انگار همه دنیا همت کرده که من و خانواده م درد بکشیم. 

من اومدم اینجا بازم غرغر کردم،  چون واقعا خسته م و تحت فشار.  هنوز دارم دنبال کار برا تایم صبح میگردم . ولی از اونور فکرش که میکنم میبینم مگه من چقدر جون و توانایی دارم که بخوام از 8 صبح تا 1 یه جا کار کنم و بعد بیام خونه ، برا کارها بدو بدو کنم ، نتونم حتی دراز بکشم ، و دوباره از 4 برم تا 9 شب . میدونم کم میارم ، ولی در شرایط فعلی،  حس میکنم چاره ای ندارم . اگه کار پیدا بشه ، موقتی هم که برم بعد نتیجه گیری کنم که ادامه بدم یا نه . کار هم که برم دیگه یوگا و نقاشی و سفر سالی یه بار هم میره تو هوا   .

تروخدا شما قدر داشته هاتون ، پول تون ، سرمایه تون ، همسرتون و خونه امن تون رو بدونید . من که هیچ کدوم رو ندارم و به خاک سیاه نشستم . اگه حداقل یه خونه درست و درمونی داشتیم که بشه تخت و میز گذاشت ، یه سرویس بهداشتی برای خواهر برادرم تو خونه داشت ، خیلی از کارای من و مامانم کم میشد . من و مامانم محکومیم به درد کشیدن و پرستاری کردن . پس خودمون چی ! حالا باز مامانم یه سال هایی از عمرش رو زندگی کرد ، یه سری لذت ها رو تجربه کرد ، اما من چی . 

من از شما عذرخواهی میکنم که منو تحمل میکنید .

نظرات 5 + ارسال نظر
فرشته شنبه 3 اسفند 1398 ساعت 21:10 http://femo.blogfa.com

حتما کار دوم رو پیدا کن تو موفق میشی
نوشتن ادمو سبک میکنه حتما بنویس از حس وحالت از حالی که دوست داری داشته باشی ام بنویس

هنوز دارم میگردم . ممنون آبجی

عابر پنج‌شنبه 1 اسفند 1398 ساعت 12:38

با خواهرها و برادرهاتون که متاهل هستند دور هم بشینید صحبت کنید شاید بتونی یه سری از مشکلات رو حل کنی . به مامانتون زنگ بزن بگو برگردن بگو من مشکل دارم . روت نمیشه به خواهرتون بگو زنگ بزنه ،راستش احساس میکنم ته دل مامانتون اون نیازش به شما مانع رفتن شما از اون خونه است . انگار که انرژیش مانع میشه جریان زندگیت عوض شه.

مامانم اتفاقا از خداشه راهی برای من باز بشه ، اما متاسفانه خدا نخواسته. من برم مامانم حاضر همه مسئولیت رو به گردن بگیره . اینجوری نیس .
مامانم امروز برمیگرده آقا و داداشم رفتن فاتحه بدن با هم برگردن

زینب چهارشنبه 30 بهمن 1398 ساعت 22:00

یه شغل دیگه باعث نمیشه تو خونه کمتر ازت کار بکشن؟؟؟ حداقل پولم در میاری. نباشی هم کارها میفته گردن خودشون قدرتو بیشتر میدونن.

اگه برم کار ، تایم زیادی خونه نیستم و اون زمان کوتاه که هستم بالاخره کاری باید انجام بدم حتی اگه زیاد نباشه اما میدونم کم میارم چون همین حالا هم خیلی کم میارم . اگه مشکل مالی نداشتم اصلا دنبال کار نمیگشتم برای تایم صبح . چون توان بدنی م پایین

ترانه چهارشنبه 30 بهمن 1398 ساعت 13:01

عزیزم مگه قرار نشد رو جذب کار کنی تورو به خدا به حرفام گوش بده تورو خدا این چیزا رو ننویس فقط باعث میشه بیشتر بدبختی جذب کنی خواهش میکنم من بهت قول میدم اگر روی جذب کار کنی واقعا زندگیت عوض میشه تا الانم که نتونستی مدل زندگیتو عوض کنی فقط بخاطر تکرار رفتارهای اشتباهت در جذب انرژی منفی بوده حرفامو جدی بگیر

خیلی شرایط سختی دارم واقعا تمرکز رو این چیزایی که میگی خیلی برام سخته.

تیلوتیلو چهارشنبه 30 بهمن 1398 ساعت 11:36 https://meslehichkass.blogsky.com/

بهرحال آدم باید یه جایی درد دل کنه
به نظرم شغل دوم شاید جسمت را خسته کنه ولی روحت با دور بودن از این محیط احتمالا حالش بهتر میشه
خدا رحمت کنه شوهرخاله تون را

ممنونم.
منم بخاطر همین میخوام کار دوم رو تجربه کنم بعد نتیجه گیری. گاهی واقعا آدم میمونه چکار کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد