تعطیلی همه جا رو گرفته . زن و مرد و بچه خونه نشین شدن . اینترنت قطع شده . مغازه ها و اکثر ادارات تعطیلن. 
شاید الان کانون خانواده ها گرمتره.  چون همه کنار هم هستن و توفیق اجباری باعث شده جمعشون جمع بشه . عامل دوری و فاصله که اینترنت بوده ، حالا باعث میشه کمی بیشتر به هم توجه و محبت کنیم . من خودم این چند روز به چند نفر زنگ زدم و تلفنی حرف زدم . دیگه پیامی ندادم .
اما از خودم که بگم  . خیلی از خونه خسته م . واقعا من اگه کار نمیرفتم،  حتما یه بلایی سر خودم میاوردم.  تحمل آقا و لش کاری های خواهرم خیلی سخته . به این نتیجه رسیدم که مستقل شدن با این شرایط که بخوام خواهر برادرم رو هم به دوش بکشم ، اصلا کار درستی نیست و از توان من خارج . الان هرچی هست مامانم تو کارا ، کمکم هست .
واقعا نمیدونید و امیدوارم هیچ وقت ندونید که چقدر مریض داری سخته . اونم مریضی که فقط ادعا داره و هیچ کار عملی برای خودش نمیکنه . فقط زبونش خوب کار میکنه . حتی کاری که میتونه انجام بده ، نمیده .  خیلی بیخیال و تن پرور شده
کلاس نقاشی امروز برگزار هست . اما من نمیتونم برم و متاسفانه از جلساتم کم میشه. 
نمیدونم هم این اوضاع تا کی ادامه پیدا میکنه .
برای هیچی نمیشه برنامه‌ریزی کرد . حتی برای یه ساعت دیگه .
کاش رها بشم از این خونه    

نظرات 4 + ارسال نظر
صوفی سه‌شنبه 28 آبان 1398 ساعت 21:03

عزیزم ... اینترنتم که به رومون بستن, درست شد حتما بیا تو واتس آپ یا تلگرام صحبت کنیم .... ساره من اصلا نمیخوام هی بگم بساز و بسوز و به چیزای مثبت فکر کن و این حرفا
بابا بسه دیگه تو بیشتر از حد توانت ساختی و جور همه رو کشیدی
بررسی کن ببین به بهانه ادامه تحصیل میتونی بری شهر دیگه ؟! هم فوقتو میگیری هم از اون شرایط سخت دور میشی
برای خواهرتم بقیه نوبت میذارن میان کمک یا پرستار میگیرن دیگه خودشم یکم همکاری کنه باهاشون حله
تهران برای تو دریای کاره ... اولاش خیلی خیلی سخته ولی هرچیه به قول خودت برای خودت سختی میکشی نه بقیه
شاید فکر کنی از دور نشستم و یه چیزی میگم ولی این کارو دوست من کرد هرچند خداییش شرایطش به سختی تو نبود ولی بازم یه مدت جنگید تا تونست بره و الانم دیگه چندین سال گذشته و برای اطرافیانش عادی شده

حتما عزیزم
صوفی جان همونطور که میدونی بارها و بارها دوستان اینجا به من این پیشنهاد را دادن و خودم بارها جدی بش فکر کردم . اما شرایط سخت مالی و وابستگی و توقع خانواده و عدم اجازه آقا باعث میشه که نتونم برای خودم برم و مورد دیگر اینه که هیچ وقت نتونستم خودخواه باشم . همیشه تو هر تصمیمی به دیگران اول فکر کردم بعد خودم . الان با اینکه میگم ازشون خسته هستم ولی دلم راضی نمیشه همه بار رو مادرم ول کنم و برم . خیلی سخت . فراهم کردن هزینه قبول شدن و رفتن . راستش دیگه حس درس و دانشگاه رو هم ندارم . دیگه پیر شدم چند روز دیگه هم میرم تو 38 سال چیزی برای نجات دادن برام نمونده فقط روزها رو پاس میکنم حالا یا با نقاشی یا ورزش یا حتی یه کافه

صوفی سه‌شنبه 28 آبان 1398 ساعت 15:52

مگه آرومتر نشده اونطرفا ؟!
اینجا که حتی یه روزم تعطیل نشد و غیر از قطعی اینترنت همه چی طبق معمول ادامه داشت
خواهرت برای خودشم بهتره که تا اونجا که میتونه بدنش رو حرکت بده
پیاده رویم نمیتونی بری ؟ نیم ساعتم از خونه بزنی بیرون خوبه باز

کاش میشد بیخیال همه چی بشی و شناسنامه و مدارکتو برداری با یه کوله پشتی بری تهران .مدرس زبان که هستی ، هنر نقاشیم بلدی فعلا میرفتی خوابگاه تا کم کم بتونی خونه بگیری
خودمم می دونم این حرفا گفتنش راحته و در عمل واقعا سخته انجامش
ولی خدارو چه دیدی شایدم تونستی و شد

کوچکترین کارایی که میتونه بکنه رو نمیکنه . اونروز بش گفتم تنبل شدی ها . بش بر خورد . ولی برام مهم نبود. چون روز به روز داره وابسته تر میشه . مگه مامانم و من چقدر جون داریم . اصلا شاید ما زودترش مردیم میخواد چکار کنه . اصلا و فکر نیس همه وقتش شده گوشی و مطالعه. مطالعاتی که هیچ تغییر مثبتی درش ایجاد نکرده .
هنوز اوضاع بهم ریخته ست . خانواده اجازه نمیدن برم بیرون . دعا میکنم از شنبه کارم شروع بشه .
صوفی جان من که آرزومه برم . حاضرم بیگاری بکشم اما تو اتاق خودم بخوابم . برای زندگی خودم بدوم و خسته بشم نه برای دیگران.
امروز حس میکنم هیچ وقت به چیزایی که دوس دارم نمیرسم . آخه چرا . دلم پر حرف پرررر

الکس سه‌شنبه 28 آبان 1398 ساعت 15:44

من به این جمله "کانون گرم خانواده" هم حساسیت پیدا کردم!
این خانواده ایرانی_اسلامی بدون تعارف نابودمون کرده که! کجاش گرم و صمیمیه؟!! :|
اینجا امنیت برقرار شده.پمپ بنزینا خیلی شلوغه چون خیلیاشونو اتیش زدن اونایی که سالم هستن شلوغن.

منم ازش خوشم نمیاد . متاسفانه مفهوم خانواده مخصوصا برا من معنای قشنگ و پر خاطره‌ای نیس . ازش خسته و بیزارم. شایدم یه روز از گفته هام پشیمون بشم نمیدونم.
اینجا هنوز نمیشه رفت و آمد کرد . مخصوصا با حساسیت خانواده . میترسن شهید بشم . واقعا که ...

فرشته سه‌شنبه 28 آبان 1398 ساعت 11:19 http://femo.blogfa.com

سلام عزیزم من از این اخبارتعجب میکنم شهرما همه چی عادیه شکرخدا

الان دیگه نمیتونم بگم عادی بودن خوبه یا نبودن . حس میکنم نجاتی درکار نیس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد