شنبه صبح بازم کلاس نقاشی کنسل شد.  البته هیچ پیامی نداد مبنی بر تشکیل کلاس ، درنتیجه معلوم شد کلاس پریده .
استادم از روز یکشنبه تا چهارشنبه میره مدرسه به عنوان معلم هنر . و مدیر مدرسه گفته اگه شنبه ها نیای بیمه کامل 30 روز برات رد نمیکنیم   . ایشون هم بخاطر بیمه و کار شخصی شون کلاس ما رو منحل کرد . انگار براش ارزش نداشتیم . با اینکه میدونست که من بعدظهر تا شب سرکارم و نمیتونم تایم های دیگه ای برم . من که ازش ناراحت شدم.  حتی پیام نداد عذرخواهی کنه .
تو این مدت مونده بودم چه کنم . تا اینکه یکی از هنرجوها که یه هفته ای بود آموزش مجازی با یه استادی تو تهران رو شروع کرده بود ، بهم جریان رو گفت و منم کلی فکر و مشورت با چندین نفر کردم . کلی ویدیو یوتیوب نگاه کردم و متوجه تفاوت خاصی تو آموزش شدم . من یه سال و دو ماه داشتم  میرفتم و خیلی از اصول رو نمیدونستم چون استادم نگفته بود که حتما خودش هم نمیدونه .
خلاصه کلی فکر کردم تا اینکه دیروز صبح پول واریز کردم و جلسه اول رو تو خونه شروع کردم و خیلی راضی بودم . قرار هفته ای سه جلسه یه ساعت و نیم آموزش بگیرم و درطول روز هر اشکالی داشتم بپرسم . عکس از کارم میگیرم و ایشون رفع اشکال میکنن . تفاوت آموزش خیلی زیاده . من پیش استاد سابق 6 جلسه 150 میدادم برای مجازی 12 جلسه یه ساعت و نیم 240 میدم . مدرک رسمی پایان دوره هم میدن . و دوره تا 60 جلسه تموم میشه درصورتیکه با اون استاد معلوم نبود تا کی باید برم . نمیدونید چقدر تو یوتیوب چیز یاد گرفتم.  هم از ویدیو های ایرانی و هم خارجی .
استاد مجازی م از کار جلسه اولم خیلی راضی بود   . یه چیز دیگه اینکه مجبور نکرد از کشیدن اشیا شروع کنم . از سایه زدن شروع کرد که چهره رو مرحله به مرحله آموزش بده .
الخیر فی ماوقع. ...
 
راستی من بازم بی خواب شدم . الان ساعت 5 صبح   . مینویسم و فردا یکشنبه صبح پست میکنم . چند صفحه دیگه از کتاب رو خوندم . ولی هنوز فرصت نکردم تو دفترچه یادداشتم چیزی بنویسم .

فردا یعنی یکشنبه باید بریم دوباره برای مانتو فرم پس یوگا رو نمیرم .

پ.ن . مانتو خریدیم .
پست رو تازه ثبت کردم .

تند تند میگذرد تند

لابلای زمان گم شده ام همچون باد
تند میوزم و آرام میخرامم

اونقدر روزام تند تند میگذره که نمیدونم چطور خودمو تنظیم کنم .
کلاس طراحی بخاطر کار شخصی استادم معلق شده و من موندم چه کنم . یکی از هم کلاسی هام آموزش مجازی گرفته و یه هفته متوجه تفاوت و کیفیت کار شده و به منم پیشنهاد داده . منم هی دارم فکر میکنم و مشورت و کلی ویدیو یوتیوب نگاه کردم ولی هنوز سرگردونم.  و این انرژی م تحلیل میبره . به زور وقت میکنم به یکی پیام بدم یا زنگ بزنم . ذهنم گیر کرده. 

و اما از قسمت های خوب حالم بگم .
الان دارم آهنگ مورد علاقه م رو گوش میدم . آهنگ فوق العاده از سامان جلیلی و پست مینویسم که فردا ثبتش کنم . آخه الان نت ندارم. 

دیشب کتاب درآوردم گذاشتم رو دست که بازم شروع کنم به خوندن . بعد دلم خواست تو دفترچه هدیه م اولین مطلب رو بنویسم که خودکار دم دستم نبود و نشد بیارم . جعبه مداد رنگی و دفترچه و کتاب من پیش از تو ، رو گذاشتم کنار سرم و خوااااابم برد . اونقدر بودنشون کنارم بم انرژی مثبت داد . هی نگاشون میکردم . و خوابم برد . کتاب نخوندم . امروز هم به کار و یوتیوب گذشته تا الان . نمیدونم کی برسم کتاب جدید شروع کنم یا نوشتن تو اون دفترچه رو . برای همین میگم به هیچی نمیرسم .

چند شب پیش باید با همکارا میرفتیم برای سایز گیری مانتو . برنامه قبلی نبود و من به خواهرم پیام دادم و گفتم ناچارم برم و دیر میام . اونم گفت برو آقا خوابه . یکی از همکارام تازگی پراید خریده و 6 نفره چپوندیم تو ماشین و رفتیم و کلی به خودمون خندیدیم.  من خیلی لذت میبرم دوستام پشت فرمون میشینن.  من خودم گواهینامه دارم اما بی استفاده مونده . غیر اولش چند بار روندم.  آقا همیشه بم میگه برو بگیر اما من میدونم مسئولیت هام بیشتر میشه و آقا عین سرهنگ ها هر روز میخواد تست رانندگی بگیره و بعد گواهینامه م پانچ کنه بگه کی به تو گواهینامه داده . منم اعصاب ندارم رو نکردم . البته فقط خودش نمیدونه من گواهینامه دارم . خلاصه رفتیم و کلی وقت مون بابت پرو و مشاوره گرفته شد و من افتاده بودم تو استرس . چند باری هم همکارام با خنده گفتن امشب خانم فلانی دیگه دیرش شد . ازشون ناراحت نشدم برای خودم ناراحت شدم.  میدیدم اونا چقدر بیخیال هستن و راحت.  بعد گفتن بریم بستنی بخوریم و منم نمیتونستم در برم و باشون راهی شدم . رفتیم و هرکس هرچی خواست خورد و همون همکار ماشین دار که البته تو شرکت هم کار میکنه ، مهمون کرد و قبول نکرد ما حساب کنیم . هوا سرد بود و بستنی خوردیم و لرزیدیم.  ما معمولا تو فضای همکارا با هم بیرون نرفتیم غیر یکی دو بار . اما حسش خوب بود و برای همه مون جو متفاوتی  بود . راستی مانتو سایز گیری کردیم ولی هنوز نخریدیم تا کامل کنن . قرار نصف هزینه ش رو آموزشگاه بده و نصفش رو ما .
بعد همکارم بیچاره یکی یکی رسوندمون دم خونه هامون.  منم ساعت 10 رسیدم خونه . دل تو دلم نبود . رفتم خونه خدا را شکر امن و امان بود .
رفتنی یکی از همکارام ازم پرسید هنوز مشکل تایم رفت و آمد داری منم با خنده گفتم بله . اونم گفت حیف اینجوری هرجا میری بت خوش نمیگذره . بخدا کلی ضایع شدم . ولی ترجیح میدم شرایط واقعی م بدونن تا اینکه بخوام تظاهر کنم و توقع شون بالا ببرم .
کارای جمعه رو امروز کردم . الان که از 12 شب گذشته.  گفتم شاید دلم بخواد فردا رب ساعت بیشتر بخوابم و نگران کاری نباشم .
بیچاره سامان جلیلی خسته شد بسکه تو گوشم هی داره از اول میخونه .. .

فردا میخوام بشینم کمی از یوتیوب کار طراحی تمرین کنم ببینم چطوره . و با خواهر برادرم  فیلم نگاه کنم .
حال رابطه من و خواهرم خیلی بهتر شده و من مدیون یه فرشته م که وارد زندگی م شده و هم دوست هم همدم .
واقعا سعی میکنم به همه شون انرژی برسونم . حس میکنم بیشتر از قبل دوسشون دارم . حتی سر به سر گذاشتن های آقا رو با لبخند جواب میدم .
روزی چند بار بم سلام میکنه میگه سلام دختر خوبم.  اما این وضع بارها و بارها تکرار شده بین مون . بیچاره یه کاری کرده ، محبتش هم باورم نمیشه . اما من دارم فعلا دل به دلش میدم تا هرجا که قلبم و صبرم راه بده . بش لبخند میزنم تا زندگی بم لبخند بزنه .
خدا را شکر میکنم بابت همین لحظه و بابت هرچی بود و گذشت. 
شارژ گوشیم 24 درصد ، آلارم بده خاموش میکنم و سعی میکنم بخوابم . فعلا سامان باید حالا حالاها بخونه .  
ساعت 13 دقیقه بامداد هست . شب بخیر .  

پ.ن . صبح بخیر
دیشب تا 1 بیدار بودم . نصف شب بیدار شدم.  صبح ساعت 5 تا 7 دوباره بی خواب شدم . دو صفحه از کتاب رو خوندم خوابیدم و یه رب به 8 پا شدم جمعه رو شروع کردم.  پس نشد اضافه تر بخوابم .
باید نمونه سوال هم طرح کنم .

هدیه یه دوست

امروز یه هدیه با ارزش از یه دوست فوق‌العاده با ارزش با پست از شهرستان به دستم رسید . نمیدونید چقدر خوشحال شدم.  یه تکه پارچه لی و یه جعبه مداد رنگی از نوع پلی کروم که خیلی هم گرون هستن و یه دفترچه یادداشت خیلی قشنگ ، فرستاده بود .

این هدیه خیلی برام عزیز و ارزشمند . پر از محبت و حس های خوب هست . که حس کنی یه نفر هوای خواسته های دلت رو داره . و قیمت براش مهم نباشه ، فقط خوشحالی تو براش مهمه. 

اصلا نمیدونم چطور تشکر کنم . الان که دارم مینویسم جعبه مداد رنگی و دفترچه کنار سرم . راستش اونقدر دوسشون دارم که دلم خواست میخوابم کنارم باشن.  هرچی برای خوشی دلش و سلامتی تن خودش و بچه و همسرش دعا کنم کمه .

الهی هیچ وقت دلش گرد غم نبینه .

امیدوارم بتونم جبران کنم   .

سعی میکنم فقط دلنوشته های مثبتم رو تو  دفترچه بنویسم .

خیلی دوست دارم. ..

حال بارونی

از دیشب بارون نرم و قشنگی میزنه ، پر از حس های خوب . پر از شکرگزاری.  میخواستم صبح برم بیرون کار داشتم ، اما فعلا تو خونه م .

دیروز حقوق گرفتم و کلی خوشحال و شاکر شدم . البته اگه رقمش بگم بم میخندید.  ولی من شاکرم .

حالم سر کار خوبه و دارم هنوز برای تنوع و جذب بیشتر تو آموزشم کار میکنم . و خود تعریفی نباشه بعضی از زبان  آموزا میان ثبت نام،  شرط اصلی شون اینه که من معلم شون باشم . منم میخندم و ذوق میکنم . دیروز یکی از سفیر اومده بود ، میگفت تعریف خانم فلانی رو خیلی شنیدم میخوام بچه م تو کلاسش باشه . مدیرمون هم نشسته بود تو دفتر با ذوق یه لبخندی زد و نگاه پر از قدردانی به من کرد و من رفتم سر کلاس . خداییش حرف تعریف نباشه . من این سالها از خودم خیلی مایه گذاشتم و کم کاری نکردم با اینکه همیشه حقوقش برام کم بود . و شرایط مالیش اوکی نبوده و نیست  . همیشه همکارام میگفتن به اندازه پولی که بت میدن براشون کار کن اما من نمی تونستم .

سفیر ورشکست شد و الان زبان آموزاش دارن میان زبانکده ما . زبانکده ما اولین زبانکده شهر که مدیرش از نیروهای رسمی و محترم آموزش پرورش،  هست . البته چند سالی که ایشون بازنشسته شدن ولی همچنان درحال آموزش و حتی درس خوندن هستن . و من احترام بسیار زیادی براشون قائلم. 

شاد باشید و پر امید .

صبح تون عالی

صبح شنبه تون شیرین با هر طعمی که دوس دارین

پرتقالی ، کاکائویی یا گس . هرچی که دلتون میخواد .

استادم متاسفانه کلاس امروز رو کنسل کرد و این یعنی یه جلسه عقب افتادن من . چون نمیتونم تایم های دیگه برم . بخاطر کار شخصی خودش برنامه رو کنسل کرد و راستش من شاکی شدم .

حالا دیگه میشینم ادامه طراحی م رو کار میکنم . امروز میخواستم رفع اشکال کنم با استاد . ولی مجبورم خودم ادامه بدم و به خودم اعتماد کنم .