سایه های خشن

امروزم کل دو ساعت کلاس به رفع کلیییییی ایراد تو کار طراحی م گذشت . خوبیش این بود که هیچ کس غیر از من نبود و کلاس کاملا خصوصی بود . کلی هم عصبی شدم ازین همه ایراد و کار . تا کم کم کار خودش رو نشون داد . اما استادم گفت بده ببرم ته مونده کاراش بکنم . یه فیلم کوتاه هم ازم حین کار گذاشت تو پیجش.

هنوز سایه هام خشن اون لطافت رو نداره . نمیدونم چرا با این همه وقتی که میذارم ولی اون چیز عالی نمیشه . استادم گفت من ازین کار راضی م ولی نگفت عالیه . گفت بهتر از قبل شدن سایه هات . اما هنوز احتیاج به کار و تمرین بیشتر داری .

اما من دارم همه توانم رو میذارم دیگه بیشتر از این وقت و انرژی ندارم . درصورتیکه هم کلاسی هام کاراشون بهتر بوده . از خودم بدم میاد که شرایط سخت و جهنمی خودم رو با شرایط دیگران یکی میکنم و بعد میگم چرا اونا بهترن.

با اینکه آناتومی هام همیشه عالی بود ولی گفت برای چهره عجله نکن و برای این هفته هم کلی آناتومی بدن زنده خواست .

چقدر انجام هر کاری سخت میشه وقتی هزار مانع سر راه باشه .

یه جورایی از سایه زدن دلزده شدم اما به خودم اجازه شکست و ناامیدی نمیدم . من نسبت به بقیه خیلی گرفتارترم و ذهنم خیلی شلوغ تر پس به اندازه خودم پیشرفت میکنم نه به اندازه شرایط مرفه دیگران . اصلا کی گفته من باید شبیه دیگران باشم یا دیگران شبیه من .

محیط زندگیم و تن خسته م و روحیه م و ذهن شلوغم چیزی رو پس میدن که توشون هست خشونت ...

و سایه هام خشن میشن مثل وجودم .

اما سعی میکنم سر این غول خشن رو به خاک بکشم و ازش لطافت خاک رس روی کاغذ بریزم.

من آدم سختی هام و زمین خوردن ها .

کوتاه نمیام .

گردون زندگی

درگیری ها این روزا از انواع مختلف و غیرقابل شمارش برای همه وجود داره . من هم وقت نداشتم هم حس نوشتن نداشتم . هم دغدغه هام بازم داره اذیتم میکنه و خودم میگیرم که ازشون ننویسم.  هم اگه اشتباه نکنم یک یا دو روز اصلا اینجا باز نمیشد .

و چون کسی هم کامنت نمی گذاشت فکر کردم بقیه هم قطع باشن . برای همین امتحانی اون پست کوتاه آخر رو گذاشتم ببینم کسی میتونه چیزی بنویسه یا نه .

الان میخوام از چند تا موضوع شاید بی ربط بنویسم .

خیلی ذهنم درگیر اون مادر شاگردمه که آسیب شدید نخاعی دیده و فقط میتونه انگشت های دست و پای چپش رو حرکت بده . تمام روز از ذهنم خارج نمیشه . میخوابم آخرین نفری که درست قبل خواب یادم میاد ایشونه و صبح که بیدار میشم اولین نفر ایشونه.  نه اینکه بخوام بگم خیلی شاکرم و خیلی صبح تا شب درحال دعا و شکر نعمت خدا هستم نههه.  تازه خیلی وقتا ناشکری هم زیاد میکنم . نه اینکه جو حال این خانم منو گرفته باشه نههه.  اما میدونم اون الان آرزو میکنه جای بدبخت ترین آدم دنیا باشه اما راه بره . دخترش رو بغل کنه . برای شوهرش غذا بپزه و لباس بشوره و حتی شده بره سر چاه آب بیاره که فقط راه بره . شاید الان خیلی با خدا هم دعوا کرده هم معامله . این افکار و هزار فکر دیگه این روزا راجب این خانم ذهنم رو درگیر کرده . به حمامش به مسواکش به حتی حس بالا بردن دستش که به دخترش بگه بیا بغلم فکر کردم . به اینکه آیا واقعا روزی دوباره راه میره ؟ چطور میخواد بقیه عمرش رو تو این شرایط سر کنه ؟ نگرانی هاش راجب دخترش و کمک به اون تو راهی که قرار بود حالا حالاها باش همراهی کنه. اینکه همسرش چقدر حاضره پاش بشینه . حتما خانم تا حالا بش گفته تو دیگه برو زن بگیر . چون به بقیه گفته من دیگه نمیتونم راه برم دخترم رو شما بزرگ کنید . خودم از فکر کردن عصبی شدم . همش دارم براش دعا میکنم که خوب بشه .

نمیتونم از فکرش آزاد بشم .

اعصاب خوردی های خانوادگی خودم و گرمای بیش از حد و کارایی که حتی تا دم مرگ باید انجام بدم هم یه طرف  . از همه لباسایی که بخاطر گرمی هوا به زور تنم میره و حس خفگی میده متنفر شدم و میخوام بذارمشون کنار .

به خواهرم میگم چرا چاقو میکنی تو پاکت پنیر و لقمه میگیری . چرا یه تکه نمیذاری تو بشقاب و بعد لقمه بگیری . با ادعا توجیه میکنه و روزای بعد هم همین کارو میکنه . یعنی هم برای گفتن اون حرف اعصابم خورد شده هم تغییر مثبتی حاصل نشده . هرکار که خودش فکر میکنه درسته انجام میده حتی اگه درست نباشه . منم حرص میخورم فکر میکنم سرلج من این کارو میکنه و یا غرور بی جاش اجازه نمیده حرف خودش زمین بذاره و اشتباهش بپذیره.  بارها و بارها راجب اینجور مسائل به آرومی بش تذکر دادم اما اصلا فایده نداره . قاشق دهنی رو میذاره تو کاسه ماست و ترشی و گوجه.  و اگه بگم من که قاشق گذاشتم تو چرا قاشق دهنی میزنی تو کاسه . خیلی خونسرد میگه خب تموم میشه میخوریمش چیزی برنمیگرده یعنی بازم توجیه اشتباه خودش .


کتاب ملت عشق رو امشب تموم میکنم . این چند روز حجم بیشتری تونستم بخونم . چون کار طراحی خاصی نداشتم و دو هفته ست چهارشنبه ها تعطیل میشه و میدونید من از تعطیلی ها متنفرم. 

کتاب خیلی پرمغز و قشنگیه.  خیلی حرفا داره برای اینکه به خودمون برگردیم و یادی از خودمون بکنیم . نه فقط یه رمان عاشقانه ست و نه فقط یه کتاب روانشناسی و نه فقط یه کتاب عرفانی و فلسفی.  به نظرم همه چیزای خوب باهم توش اومده . شخصیت شمس رو خیلی دوس دارم . تا حالا نمیدونستم شمس تبریزی کیه و چه کاره ست . غیر از همون یه پاراگراف کوتاه تاریخچه تو کتاب های ادبیات چیزی ازش نمیدونستم.  علاقه مند شدم بیشتر راجبش بخونم. 

چقدر دلم میخواد شبیه ش باشم . هیچ نداره اما همه چیز داره . من کجا اون کجا . من یه روز هم نمیتونم بی آب و غذا و تو گرما سر کنم . نمیتونم حرفای زور و تلخ اطرافیان رو تحمل کنم یا مثل شمس عاقلانه و بی تعصب جواب بدم .

واقعا چطور میشه آدمی که نه امام و نه پیامبر و نه معصوم ، اینقدر بتونه با خدا باشه و بنده هاش رو محترم ببینه .

چطور میشه فقط خدا رو ببینی و از همه چی بگذری .

من حتی با خانواده خودم نمیتونم کنار بیام ...

نمیتونم تلخی هاشون قورت بدم ...

میخوام مطلب بخونم ببینم نظر اسلام راجب درویش ها و صوفی ها چیه . اینا فرقی با هم دارن؟  یا اصلا چه اهمیتی داره نظر اسلام راجب اینا چیه یا راجب هر دین دیگری . چون همین مقایسه ها باعث تفرقه و دوری انسان ها میشه . شمس هم میگه مهم نیست مسلم باشی یا یهود یا مسیح . مهم نیس گدا باشی یا پادشاه . هوشیار باشی یا مست . مهم اینه که هرچی هستی و هرجا هستی عشق خدا تو وجودت باشه . اسلام ایرانی که ما این سالها داریم میبینیم که همه رو بیزار و متنفر کرده . پس بهتره عاشق باشم تا مسلمان .

من این روزا بخاطر این رفتارای خواهرم خیلی عصبیم. نظافت رو تا اونجایی که به خودش مربوط باشه رعایت نمیکنه همش باید تذکر بدم یا سکوت کنم . تذکر هم که بدم بازم کار خودش رو میکنه . من برای اون فقط حکم یه سرویس بهداشتی رو دارم همین اگه نه به حرفام احترام میگذاشت.  سر همه وعده ها من کنارشم نه بقیه من کم کاری هاش رو مجبور تحمل کنم نه بقیه . اما سعی نمیکنه چیزی رو بهتر کنه . این کاراش باعث شده   زود جوش بیارم .  یا آقا آزارم میده یا خواهرم . همه حال خوبم وقتیه که سرکار باشم . من بداخلاقی زیاد میکنم . شاید تو خونه نشه منو با یه من عسل خورد .

به خودم میگم شکر کن . شکر کن که راه میری و زیر بار نیستی . اما شونه هام خسته ست . خسته از اینکه همیشه یک یا دو نفر آویزونم باشن.  

گناه داره مادر شاگردم حتما هر روز رو به امید یه حرکت کوچولو تو دست و پاهاش شروع میکنه . میفهمم چه روزای سختی رو سر میکنه . میفهمم که حتما حالا خالی از امید و ایمان میشه .

من بخاطر مشکلات خودم شاید نتونم برای کسی کاری کنم اما سعی کردم هرچی انرژی مثبت تو یوگا میگیرم مستقیم از همون کلاس و همون حال خوبم همه رو براش بفرستم . امیدوارم هرچه زودتر سرپا بشه . چون جراحش گفته حالا حالاها توقع نداشته باشید سرپا بشه و شاید تا یه سال زمان ببره . فعلا دارن هر روز فیزیوتراپی میکنن.  حتی به شاگردم گفتم خواستی از دور من زبان درست میدم که از کلاسات عقب نمونی . چون بیچاره تو زبانکده کلاس میرفت اما حالا بخاطر مامانش همه کلاساش ول کرده . جالب اینه وقتی بش میگم عزیزم چطوری ؟ میگه شکر خدا .

خیلی برام جالب بود دختر 10 ساله و مرفه و نازپرورده تو شرایطی که مادرش رو تخت افتاده و ممکنه دیگه نتونه دستش رو بگیره یا موهاش رو ببافه این دختر کوچولو میگه شکر خدا . به نظرم خیلیه که به جای گریه زاری و شکوایه، شکر میکنه.

خدا با عشق تو دل این دختره بدون اینکه بفهمه نماز و روزه چیه !

راستی یاد چیز دیگه ای افتادم . به نظرتون وقتی خدا رو با نماز و روزه عبادت نکنید خدا بلایی سرتون میاره که به خاکش و پاش بیفتید و سجده کنید و نماز بخونید؟ یعنی ممکنه ممکنه خدا مادر شاگردم رو به این دلایل زمین گیر کرده .

کاش شمس الان بود و جوابم میداد .

اما اگه جواب این سوال مثبت باشه پس خدای من خدای خوبی نیس . چطور دلش میاد منو زمین گیر کنه فقط بخاطر اینکه براش سجده کنم ، چطور ؟

چطور مادری دلش میاد بچه ش رو تنبیه کنه چون سپاسگزارش نبوده ؟

چطور میشه یکی رو خلق کنی اما بخوای بش آسیب بزنی ؟

نعوذبالله.

سبحان الله. 

عقلم بیشتر راه نمیده . من کمتر از اونم که راجب حکمت های خدا قضاوتی کنم .

یه چیز دیگه اگه این خانم با بدن سالم اما بی حافظه به زندگی برمیگشت خوب بود یا حالا که با بدن تقریبا ناقص ولی عقل و هوش و قلب زنده به زندگی برگشته ؟

اینا همش تفکرات ذهنی این چند روز من بوده .

ممنون میشم که با حوصله بخونید و جواب هربخش رو بدید . کمک کنید ذهنم باز بشه توده گرفته آخه .

بازم میگم دوستون دارم . ممنون که هستید . حالم با شما بهتر میشه .

ببخشید اگه طولانی شد .


پ.ن . کتاب ملت عشق رو ظهر تموم کردم . خیلی قشنگ بود دیگه دوس نداشتم تموم بشه.  فقط یه سوال برام پیش اومد با اینکه شمس همه چیز را از قبل احساس میکرد و میدونست ازدواجش با کیمیا صلاح نیس پس چرا این کار را انجام داد ؟؟؟


اینجا چه خبره . چی شده . من نیستم . کسی نیست .

دلم برای اینجا تنگ شده بود.  اما حرف گفتنی نداشتم که بنویسم .

معمولا از حال و احوال و مشغله های خودم و خانواده م مینویسم.  کمتر پیش اومده راجب دوستام بنویسم . دوستای خیلی خوبی دارم   .

میخوام دو تا موضوع رو مطرح کنم . یکیش اینه که هر کدوم از دوستام چه تو آموزشگاه چه تو یوگا چه نقاشی خیلی پیش میاد که ازم میخوان باشون برم بیرون اما من به دلایلی که شما میدونید و بعضی از این دوستان هم میدونن بیرون رفتن خیلی برام راحت نیست.  نمیشه هم به همه بگم که پدر سخت گیری دارم . حس میکنم ضایع میشم . اینجور وقتا نمیدونم چی بشون بگم . همین دیشب یکی از همکارام ازم خواست که این هفته یه روز اوکی کنم بریم بیرون منم بش گفتم تا ببینم چی میشه. .. واقعا توش میمونم . فعلا هم بخاطر حجم کار آموزشگاه و نبود نیروی آزاد برای جایگزین شدن ، نمیتونم حتی یه ساعت مرخصی بگیرم .

موضوع بعدی هم راجب مادر یکی از شاگردای خصوصیمه که تقریبا دو سال باشون رفت و آمد داشتم برای تدریس و رابطه مون تا حدی دوستانه شده بود . امروز فهمیدم دو ماه پیش تو یکی از جاده های شمال که طوفان میشه یه درخت رو ماشین شون میفته و گردن این خانم میشکنه و حالا تو تخت افتاده و تحت درمان خصوصی فیزیوتراپی تو تهران . به حدی ناراحت شدم که فقط خدا میدونه . ذره ذره وجودم درد رو احساس کرد . شاید اگه مریض داری نمیکردم تا این حد حالش رو نمیفهمیدم. 

گفتم از امروز روزی صد صلوات براش بخونم بلکه حالش زودتر خوب بشه . نخاعش مشکل پیدا کرده و حالا حتی دست و پاش نمیتونه حرکت بده . خانم قدبلند و خوش هیکل . خودش رانندگی میکرد و فعال بود . حالا زمین گیر شده . واقعا نمیدونیم یه دفعه از کجا برامون میاد .

از خدا میخوام که حالش زود زود خوب بشه. 


امروز بازم رو طرحم کار کردم و دیگه برش داشتم تا شنبه استادم دیگه نهایی ش کنه .

دلم خیلی خرید وسایل تحریر و نقاشی میخواد . دلم یه جعبه چوبی با در قفل دار میخواد که خیلی بزرگ نباشه و وسایلی که مال کار طراحی مه و الان استفاده ندارن بذارم توش . اگه وقت کنم برم بازار پیدا کنم میخرم . باید یه کادوی تولد هم برای خواهرم همون مادر جوجه فلفل دلمه ای، بخرم .  دلم یه جا مدادی رنگی و جا دار خوشکل میخواد . دلم خرید لوازم التحریر و نقاشی میخواد فعلا نه چیز دیگه .

خریدهای اجباری دیگه ای هم مثل فیس واش و تونر و ضدآفتاب هم تو لیستم هست که نمیشه متاسفانه ازشون فاکتور گرفت . ولی شاید فعلا نتونم همه رو باهم بخرم . دو تا کلاس تموم شده دارم که منتظرم پول اونا بدن که بتونم خرید کنم .

دلم هنوز هم رهایی میخواد .

دلم بارون میخواد .

دلم کلبه چوبی میخواد .

دلم دریا میخواد ، رود میخواد .

دلم خدا رو میخواد. 

شفاف سازی. ..

رفتم و ذهنم رو راجب قیمت مداد شفاف سازی کردم بهتر از اینه که تو ابهام و خواب بمونم .

دیشب استادم زنگ زد و کلاس امروز رو کنسل کرد و خیلی حیفم اومد . ولی رفتم بازار و الان برگشتم.  جاهای دیگه قیمت مداد همون 3000 تومن بود و رفتم پیش اون مغازه مذکور و خیلی محترمانه حرف زدیم و ایشون گفتن مدادها جنس شون یکی نیس و جنسی که اون میده 7 تومن جنس اعلاست.  جاهای دیگه حتی قسمت بیرون تر از منطقه خودمون رفتم و کسی چنین چیزی نگفت . بهرحال نمیدونم چقدر حرفش راست بود قرار شد از استادم بپرسم و نشونش بدم که تفاوتی حس میکنه تو جنس مدادها. 

اون دو مداد رو با یه مداد جنس اعلاشون عوض کردم و بقیه پول رو گرفتم . و از جاهای دیگه کلا 8 تا مداد خریدم و فیکساتیو و مغز پاکن مدادی و پاکن شارژی هم خریدم که دو روز دیگه نرم گرون تر بخرم و چون گذرم سخت میخوره به اون طرف .

الان میشینم بقیه کار نقاشی و خرده ریزه کاری هاش رو انجام بدم . استادم گفت خواستی با سکشن فردا صبح بیا . اما من فردا یوگا دارم و هفته پیش هم بخاطر طراحی م یکشنبه نرفته بودم پس موندم چه کنم ولی احتمال زیاد یوگام میرم و این هفته رد میکنم تا شنبه بعدی . شاید هم کل جزئیات کارو انجام بدم و هم بتونم چند تا آناتومی بکشم که خیلی دلم تنگ شده برای کشیدن آناتومی.